آیا داستایوفسکی در کتاب “ابله” با نیهیلیسم و جهان “پسا-متافیزیکال” و تغییر در ارزشها درگیر است؟ آیا زمانیکه او به “ابله” و دگرگونی ارزشها در سالهای ۱۸۶۰ میلادی (یعنی زمانیکه فردریش نیچه فقط ۱۶ سال داشت و دورکیم فقط دو سال داشت و سالها بعد درباره “آنومی” صحبت کرد) میپرداخت و در سالهای ۱۸۶۸-۱۸۶۹ کتاب ابله را به چاپ رساند دغدغه او نیهیلیسم بود؟ آیا ردپایی از این درک در آثار او یافت میشود؟
نیچه خود میگفت (Gide. 1981. 168) داستایوفسکی تنها متفکری بود که به من در باب روان انسان چیزی آموخت.* اما در باب فهم داستایوفسکی از نیهیلیسم و رجحان فکری او بر نیچه و دیگر فیلسوفان معاصر غرب کمتر در ایران سخن گفته شده است ولی آثار او مشحون از دقائق و ظرائف فکری و فلسفی در باب تحولات نیهیلیسمی و تاثیر آن بر اگزیستانس بشر است که کمتر در ایران مورد گفتگو قرار گرفته است.
در فرازی از کتاب “ابله” داستایوفسکی از مفهومی با عنوان “ناامیدی اصیل” سخن میگوید و مینویسد
“… اما شب میآید و سرت را میبرد … و … این کار را خلاف وجدان نمیداند. این کار را از فشار ناامیدی اصیل خودش میکند، از روی انکار یا اثبات چه میدانم چه چیز … تف به این روزگار … همه چیز در هم ریخته، همه چیز وارونه شده. دختره در خانه و زیر سایهی پدر و مادرش بزرگ شده ولی یکدفعه توی خیابان میپرد توی یک درشکه و میگوید: مادر جان، من رفتم، خداحافظ! چند روز پیش با فلان ایوانوویچ یا کارلوویچ ازدواج کردم. حالا این به نظر شما خیلی خوبست؟ علامت ترقی است؟ قابل احترام است؟ طبیعی است؟ حقوق زنان اینست؟” (داستایوفسکی، ۲۵۷).
داستایوفسکی در اینجا داستان نمیگوید بل به مفهومی اشاره میکند که هستی اجتماعی انسان معاصر را دگرگون کرده است و او با مفهوم “همه چیز وارونه شده است” این آشوب آنومیک را ترسیم میکند. وارونگی ارزشها پرسش داستایوفسکی است و درک چگونگی این در همریختگی. سه دهه بعد از ابله نیچه در باب این وارونگیها سخن میگوید.