به نام مردم، به کام قدرت
: نقدی بر یادداشت اصغر زارع کهنمویی با عنوان «مراقب مردم باشیم»
✅ یادداشتی با عنوان «مراقب مردم باشیم» از اصغر زارع کهنمویی، با ارجاع سه عرصه منازعه “زن، زندگی و آزادی” _که نمود عینی آن در جای جای آذربایجان و شهناز تبریز جلوهگر شد، به تروریسم و کمونیسم (در بهترین حالت) نشان از ناآگاهی نویسنده نسبت به متن تحولات اجتماعی-سیاسی جامعه دارد؛ اگر نگوییم این متن بیش از آنکه دارای ارزش تحلیلی باشد، متنی است سفارشی و یا برآمده از تمنیات کاملا ساده انگارانه فردی و گروهی که نمی داند چگونه در یک شرایط گذار اجتماعی-سیاسی عظیم، منافع و حقوق خود را به مثابه بخشی از یک جامعه طرح و پاسداری کند بیآنکه در تله بازتولید گفتمانی بیافتد که بیش از صدسال است حاصلی جز رنج و محنت و آه و افسوس برای تک تک ایرانیان بویژه مطرودین و محذوفین اش نداشته و کار را بجایی رسانده است که نه مرکز اش جای زن، زندگی و آزادی است و نه پیرامونش! نه زن اش آن را جای زندگی و آزادی می یابد و نه مردش! نه فارس اس آن را جایی برای زیست می داند نه تورک و کورد و عرب و بلوچ اش!
✅ برای فهم چنین چیزی کاش نویسنده بجای احضار روح کمونیسم صدبار کفن پوسانده و تروریسم حاصل از مداخله دولت های بزرگ و کوچک، آمارهای مهاجرت نسلی، ترک تحصیل کودکان و نوجوانان، توزیع ثروت در جغرافیای کشور و نیز کلانشهرها، اضمحلال طبقه متوسط، سقوط ارزش ریال و مخاطرات زیست محیطی را به همراه روایت رنج های زنان، مللیت ها و دیگر گروه ها و اقشار اجتماعی _ سیاسی را بررسی می کرد تا قادر می بود نسبتی با منطقی مستحکم بین خیابانِ زن، زندگی و آزادی و این مسئله ها برقرار کند؛ دریغا که هم انقلاب و هم خیزش و هم عصیان و هم شورش و هم رخداد “ژینا امینی” یکبار دیگر نشان داد که چگونگی چرخش قلم مشروط به جوهری است که چونان آبشخور آن قلم عمل می کند.
نویسنده در این متن تهی از هر ارزش تحلیلی کوشیده است با ارجاعات مکرر به خشونت گروه های تروریستی، مشروعیت مبارزات کاملا مدنی آن دسته از ایرانیان را زیرسوال ببرد که اولین بار بعد از مشروطه روایتی از ایران متکثر و چندملیتی با محوریت و عاملیت زنان را به نمایش گذارده اند. نویسنده با چنین روایتی در مقام سرکوبگر آن زنی ظاهر شده است که در وانفسای “زن، زندگی، آزادی”، زمانیکه از هراس خود نسبت به پدیده مهاجرت با توجه به تجربه مهاجرتم از تهران گفتم، پاسخ اش بسیار ساده، سهمگین و دور از ذهن و قلم نویسندهی متن “مراقب مردم باشیم” بود: “من از اینکه چنین تجربه ای را برای شما رقم زدیم، عذر می خواهم”! ذهنِ ساده اندیش اصغر زارع ها توان رسیدن به چنین فهمی از “جامعه بودن” را ندارد، که اگر داشت، باید بتواند نسبتی بین این اتفاق و آن تروریسم و کمونیسم مورد ادعایش با این کنش سراسر سیاسی مورد ادعای من بیابد!
محور بعدی یادداشت اصغر زارع، فروکاهی هر امر سیاسی که مستلزم منازعه، کشمکش و درگیری هر جامعه مدرن بر سر مسائل بنیادی خود نظیر آزادی، حقوق و مشارکت عمومی و مصالحه بر سر چند و چون آن به میانجی “قرارداد اجتماعی” است به مسئله ای است فنی که گروهی برگزیده از متخصصان با “مردم زدایی” و “جامعه زدایی” با تکیه بر نوعی آگاهی که حتما نسبتی هم با قدرت، منافع و امتیازات آن متخصصان و گروهی که آن متخصصان آن را نمایندگی می کنند، ندارد(!!!) آن مسئله را حل خواهند کرد. نویسنده متوجه تفاوت فرایند “حل یک مسئله” با “رفع یک مسئله” نمی شود. بنا به اقضاعات جامعه مدرن از جمله تکثر، منافع و امتیازات، امکان حل مسائل عمومی، مگر بصورتی که زارع ادعا کرده است و معلوم هم نیست چگونه؟ که در واقع چیزی نیست جز سرکوب حاملان مسئله با سازوکارهای گوناگون از ادغام حذفی تا انکار از طرف اصحاب قدرت و همدستان متخصص آن_ وجود ندارد؛ بلکه مسائل به میانجی یک “قرارداد اجتماعی” موقتا در یک توازن همگرایانه رفع می شوند تا در وضعیتی جدید که مجددا رفع قبلی دچار تزلزل شده و جای خود را مدلی از رفع جدید بدهد. انتقال مسئله (مثلا حجاب” از طرف نویسنده از مقام رفع به مقام حل در این معنا چیزی نیست جز انحلال خیابان، حزب، انجمن و نهایتا “سکو” که نه فقط پیام آور یک مسئله اجتماعی است بلکه رو به سوژه شدنی دارد که در تمنای مشارکت به نام خود و از طرف خود است نه واگذاری مسئله اش به یک صاحبان قدرت! در واقع نویسنده با فروکاهی یک گذار اجتماعی _سیاسی سترگ به مسئله ای تکنیکی در حد سدسازی (حجاب)، بدون اشاره به بحران مشارکت سیاسی و محذوفین و مطرودین از قدرت (از زنان تا مللیت های ایرانی)، برای فرصت طلبان انتخاباتی ردای متخصصینی را بپوشاند که برای چنین بحران اجتماعی (یعنی حجاب) راه حل های متخصصانه (در برابر نوجوانان ناآگاه) در چنته دارند.
حال آنکه باید پرسید اگر کلیت جریان زن، زندگی و آزادی از شعار تا پراکسیس اش در خیابان حاوی مقادیری از ناآگاهی است، پس آن آگاهی که نویسنده متن ادعا می کند دقیقا چیست و چه نسبتی با مطالبات برجای مانده نه برجامیون بلکه با همین مردم کوچه و خیابان دارد؟
سومین محور متن اصغر زارع به سیاست سکو در آذربایجان مرتبط است که طی آن نویسنده کوشیده است با اتکا به روایتی امنیتی از سکو، آن را اولا در برابر سیاستِ خیابان آذربایجان قرار دهد تا از این طریق با جداسازی سکو از کلیت آذربایجان، از آن سکویی سیاست زدایی کند که غریو “آزادلیق، عدالت، میللی حوکومت” همانقدر در آن طنین انداز است که در چهار راه شهناز تبریز! همانقدر پدیده شهناز تبریز مدیون زنان تبریز است که سکوی امنیتی زارع مدیون “غیاب” شان! همانقدر حضور زنان در خیابان های آذربایجان معنایی است از “قادین، یاشام، آزادلیق” که عدم حضور اجباری آنان در سکوهای استادیوم سهند! آنجا حضورشان خط بطلانی است بر تفکر اصغر زارع ها و اینجا غیاب اجباری شان! ثانیا زارع سکوی بریده از خیابانی را تمنا می کند که بدرد توازن امنیتی مرکز – پیرامون و ترک – کرد می خورد تا طی آن همیشه با تزریق گفتمان هراس از مرکز به حاشیه و بالعکس و نیز از کورد به تورک و بالعکس؛ امکان شکل گیری آن مای متکثر سیاسی ممتنع گردد که مرکز را از مرکزیت برانداخته و پیرامون را از حاشیه شدگی، حذف و طرد بدر می آورد و زمینی سیاسی پدید می آورد که در آن همه ایرانیان با پرچم های حذف و طرد شدهی ملیتی، مذهبی، جنسیتی و دیگر خصوصیات و ویژگی های جمعی شان به مثابه سوژه های سیاسی در مقام رفع منازعات شان در فرم “قرارداد اجتماعی” جدید بربیایند. این سکو، سکویی امنیتی است که هر کسی می تواند بکوشد چنین روایتی را از سیاست سکوی آذربایجان برساخت کند، اما آن سیاست با آن همه هزینه و دم و دستگاه و دفتر و دستک بندِ یک شعار “آذربایجان اویاخدی کردستانا دایاخدی”، “یاشاسین کوردستان، بژی آذربایجان”، “از زاهدان تا تبریز، فقر و فساد و تبعیض” آن “زنان” تبریزی، سنندجی و تهرانی است که ریشه در “زندگی” دارد و “آزادی” را نه فقط برای خود بلکه برای همگان حتی “اصغر زارع کهنمویی” ها می خواهد.
دکتر عظیم حسنزاده / جامعهشناس