ساشا فدوروف با مستندی درباره عشایر شاهسئون از ایران بازگشته است که به زودی در کانال یوتیوب او منتشر خواهد شد . این یک داستان حتی یک افسانه عربی در مورد مردمی است که دنیا به سختی درباره آنها معلومات دارد .
در حالی که منتظر فیلم هستید، عکس هایی را که بین فیلمبرداری گرفته شده است، بررسی کنید. انگار از کیهانی دیگر گرفته شده است.
الکساندر فدوروف عکاس و نویسنده
سه سال پیش برای فیلمبرداری اولین مستندم درباره عشایر به ایران رفتم و آنها مرا تحت تأثیر قرار دادند. به آنها شاهسئون می گفتند. یک سال قبل از آن به ایران هم سفر کردم: سپس برای اولین بار از مردم کوچکی که در دامنههای آتشفشان سبلان در شمال ایران پرسه میزنند برایم گفتند و عکسهایشان را نشان دادند.
عکس ها افراد مغرور را با تفنگ در دست نشان می دادند، زن و مرد. آنها در کنار یورت های غیرمعمول، شبیه به بشقاب های فضایی ایستاده بودند. این مردم به طرز شگفت انگیزی لباس های رنگارنگ می پوشیدند و در آن زمان بر روی شتر پرسه می زدند.
هیچ کس نمی تواند بگوید که آیا این افراد هنوز زنده هستند، آیا در خانه های «فضایی» خود زندگی می کنند و آیا روی شتر پرسه می زنند یا خیر. از این رو به محض بازگشت به «موزه فرهنگ عشایری» رفتم و در آنجا تصمیم گرفتیم به هر قیمتی شاهسئونها را پیدا کنیم. پس دوباره به ایران رفتیم.
«موزه فرهنگ عشایر» یک موزه در مسکو است که در آن می توانید در اطراف یورت ها و چادرهای واقعی قدم بزنید، به داستان های شگفت انگیز در مورد زندگی عشایر گوش دهید و سازهای ملی ببینید . صاحبان موزه مسافران هستند، آنها خود نمایشگاه ها و داستان ها را برای بازدیدکنندگان جمع آوری می کنند.
در عمل، همه چیز همان طور که معمولاً در اکسپدیشن های ما اتفاق می افتد، اتفاق افاتد. رسیدیم و گفتیم: سلام ما با شما زندگی می کنیم،
ما یک راهنما می خواهیم . نام او بهی سرایی بود، مردی بسیار مسن شصت ساله با موهای خاکستری و ریش بلند. به این افراد در ترکی آکساکال – آغ ساققال ( در ترجمه “ریش سفید” ) گفته می شود. با این افراد با احترام زیادی برخورد می شود.
بهی ما را به اردوگاه شاهسئونها برد و درست آنچه را ما گفتیم به آنها گفت: « این بچه ها می توانند با شما زندگی کنند؟» و گفتند: «می توانند» . بهی رفت و ما بدون راهنما و مترجم در اردوگاه آنها ماندیم. همه چیز در سطح ایما و اشاره اتفاق افتاد.
در همان اولین جایی که ما به آنجا رسیدیم، همان خانه های «فضایی» وجود داشت. شاخسئوَن ها آنها را «آلاتسیک _آلاچیق» می نامند. یکی از آنها خالی بود و به ما گفتند: لطفاً آنجا زندگی کنید.
شاهسئون ها مردمانی بسیار باز و مهمان نواز بودند. شاید هم به این دلیل که آمدن برخی افراد ناشناس از ناکجاآباد برای آنها اتفاق خوب تلقی میشد. بلافاصله برای چای و شام دعوت شدیم. وقتی پیاده به روستا رفتیم تا قلیان بکشیم، به شدت آزرده شدند. گفتند: «چطور است؟ ما قلیان داریم و شما می توانید با ما قلیان بکشید. چرا به روستا رفتید و آنجا پول دادید؟ شما مهمان ما هستید.» بنابراین، با وجود مانع جدی زبان، هیچ مشکلی در ارتباط وجود نداشت. عکسهای دیگر عشایر را از سفرهایمان به آنها نشان دادیم، چیزی را با نقاشی توضیح دادیم، آنها در پاسخ ما برای ما رسم کشیدند.
شریک من ایگور، روش خاص خود را دارد که آن را «روش غوطه ور شدن عمیق در فرهنگ» نامید. شما شروع به زندگی با قهرمانان پروژه خود می کنید و سعی می کنید فرهنگ آنها را از این طریق درک کنید. ایگور به عنوان یک دانشمند هرگز از دفترچه یادداشت خود جدا نشد و سعی کرد ترکی یاد بگیرد. هر کلمه را یادداشت می کرد. به خصوص عاشق اسم ها: «چیست ؟» به او پاسخ دادند: «این شیر است. این یک بز است.» به طور کلی، دیالوگ ها بر اساس اسم بود.
معلوم شد که شاخسئون ها مردمی بسیار بزرگ بودند که حدود سیصد هزار نفر بودند. در این ملت حدود چهل قبیله با اندازه های مختلف وجود دارد. قبایل بزرگ چند ده هزار نفر هستند. قبایل کوچک چندهزار هستند .
تاریخ شاهسئون ها به عنوان یک قوم از قرن شانزدهم آغاز می شود، زمانی که شاه عباس اول یک گارد شخصی برای خود ایجاد کرد و متنوع ترین قبایل با منشاء بسیار متفاوت را در آن متحد کرد. نام این قوم به «وابستگان به شاه» یا «وفادار به شاه – پرستنده – ستاینده ی شاه» ترجمه شده است.
شاه عباس برای مقاومت در برابر نفوذ قدرتمند قبایل ترک قیزیلباش که در خدمت اسماعیل بنیانگذار سلسله صفوی بود، شاه عباس را به رسمیت نمی شناخت، لذا از شاهسئون ها نگهبانی ایجاد کرد. این نگهبان شامل انواع قبایل بود. اینها مردم ترک و کردها و تالشها (مردمی که در سواحل دریای خزر زندگی می کنند) بودند. به سادگی زمین هایی به آنها داده شد که بتوانند در آن پرسه بزنند و گله های خود را چرا کنند. شاهسئون ها این گونه ظهور کردند.
اصلی ترین چیزی که می خواستیم ببینیم این بود که، شاهسئون ها چگونه قالی می بافند؟ این افراد الگوهای غیرمعمولی دارند و اغلب داستان های کامل را بر روی آن ثبت می کنند. یعنی هر عنصر زیور معنای خاص خود را دارد. و شاهسون ها با ساخت دنباله ای از این عناصر می توانند افسانه ها و افسانه های خانوادگی را تعریف کنند. و عملاً از طریق چنین صنایع دستی داستان خود مینویسند و می توان اطلاعات بیشتری در مورد فرهنگ عشایر از طریق این صنایع به دست آورد.
ما به سادگی از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر می رفتیم .به ما گفتند : «الان وقت فرشبافی نیست و ما فقط در زمستان این کار را میکنیم. »به سمت همسایه ها رفتیم و دوباره همین اتفاق افتاد. فقط در اردبیل کارخانههایی (کارگاه های فرشبافی) را پیدا کردیم که شاهسئونها در آنجا فرش میبافند و میتوانستیم از نقاشیهایشان چیزی بیاموزیم. متأسفانه، آنها دیگر چیز زیادی را به خاطر نمی آوردند، و ما نتوانستیم کسانی را پیدا کنیم که هنوز بتوانند معنای همه الگوها را تفسیر کنند.
بهنام کیانی اجیرلی