اما گاها فراموش می کنیم این فقط گام های اولیه برای هر فعال در عرصه تبعیض های جنسیتی است که باید از آن آگاه باشد،گام مهمتر بدون شک توانایی تحلیل این آموخته ها و قدرت به کارگیری با توجه به شرایط موجود در بخش پراتیکی آن است، ولیکن ناگفته معلوم است که امروزه جنبش زنان نیاز به اذهانی پویا دارد، نه ازبر کردن این مفاهیم و بازگویی مکرر آن ها. نقدی که بارها از خود کرده ایم و سعی در رهایی از آن داریم.
امروزه جنبش زنان در متن جنبش های رهایی بخش هر کشوری همچون قطعه ای اساسی از یک پازل است که از یک سو با نبود آن قطعه، پازل ناقص است و از سویی دیگر قطعه های موجود نیز با وجود اینکه در کنار یک دیگر به خوبی جفت و جور شده اند در صورت فقدان این قطعه حیاتی به هدف نهایی خود یعنی کمال مطالبات نخواهند رسید.
نکته قابل توجه در جنبش زنان که نقشی اساسی در تکمیل پازل مذکور نیز دارد، انعطاف آن در سازگاری با شرایط و قابلیت تغییر متناسب با تغییرات اجتماعی و توانایی نفوذ در افکار بیمار هر ملت با توجه به ساختار ذهنی آن ملت است. توانایی ای که به طور عام در همه جنبش های اجتماعی – در ذات جنبش های اجتماعی- و به طور خاص در جنبش زنان به وفور مشاهده می کنیم. نکته ای که آن را نقطه عطفی برای همه حرکت ها، جنبش ها و جریان های اجتماعی می دانیم و در تحلیل و ساختار بندی جنبش زنان آذربایجان جنوبی نیز مکررا به عنوان اصلی اساسی به آن رجوع خواهیم کرد.
این مقاله مشتمل از دو بخش است:
۱- توضیحی بر چرایی شکل گیری جنبش زنان
۲- بررسی جایگاه جنبش زنان در آذربایجان جنوبی
جنبش زنان به مثابه یک نیاز اجتماعی
جنبش زنان در طول تاریخ جنبشی بوده است که با خود شاخه هایی با تفاوت هایی بسیار عمیق همچون نگرش های لیبرالیستی و مارکسیستی به همراه داشته است، جنبشی که به وسیله زنان و برای زنان ایجاد شده به شدت تحت تاثیر ایده ئولوژی های حاکم( ایده ئولوژی حاکم در اینجا لزوما به معنای ایده ئولوژی حاکمیت نیست) به سر می برد. ریشه این چنین تفاوت هایی را در کجا می توان یافت؟ چه چیزی سبب ایجاد شاخه هایی این چنین متفاوت در جنبشی با پایه هایی واحد می شود؟ آیا شکل گیری اینچنین شاخه های متفاوت نیز می تواند نشات گرفته و در نتیجه خواست سیستم مردسالارانه باشد؟
اگرچه می توان دلایل بسیاری برای تفاوت های نگرشی – تحت عنوان شاخه های فمینیستی- در مورد جنبش زنان بیان کرد، اما بی شک اصلی ترین پاسخی که می توان به این سوال داد از یک سو” نیاز اجتماعی” و از سوی دیگر ” زمینه اجتماعی” است؛ تا زمانی که این نیاز اجتماعی در زمینه اجتماعی خاص خود برآورده نشود همچنان شاهد اینچنین چرخش دیدی خواهیم بود لذا با توجه به این اصل این تفاوت در نوع نگرش بسیار طبیعی به نظر می رسد.
نیازی که در هرم نیازهای مازلو نیز بعد از نیازهای فیزیکی و نیاز به امنیت و قبل از نیاز های عزت و اعتبار و خود شکوفایی در سومین رده اهمیت قرار گرفته است. نیازی که از طریق عضویت در گروهها، شرکت در انجمن ها، پذیرش در جمع دوستان، فعالیت های جمعی، ازدواج و … شناخته می شود. این در حالی که به خصوص در کشورهای جهان سومی شاهد نگاه داشته شدن زنان در یک فضای مسموم و ایزوله، در پستوی منازل، به دور از سازمان های فعال اجتماعی، کسب مقامات بلند پایه سیاسی-اجتماعی، برنامه ریزی های کلان فرهنگی و به طور کل جلوگیری از حضور فعال آن ها در اکثر عرصه های اجتماعی تاثیر گذار هستیم.
بدیهی است در چنین شرایط خفقانی، زنان قادر به ارضای سومین نیاز اساسی خود حداقل به شکل درست نخواهند بود.
این چنین شرایطی باعث شکل گیری عقده ای روانی-اجتماعی خواهد شد که در صورت یافتن فضا برای بروز، همچون عده ای از فمینیست های رادیکال خواهان تغییر از بیخ و بن و گاها غیر منطقی خواهند شد ( واژه غیر منطقی در اینجا نسبی بوده و با توجه به نگرش های مختلف می تواند تفسیری متفاوت گرفته و در بعضی موارد کاملا منطقی بنماید).
همچنین در تقسیم بندی ارائه شده توسط “ریموند شامو” به نیاز های شخصیتی و نیاز های روحی نیز می توان آن را کاملا با نیاز روحی در ارتباط دانست. در این دسته بندی نیز زنان در حالی که نیازمند رشد و ترقی در زندگی خود و روند تکاملی هستند روز به روز خود را در زیر چرخ دنده های نظام مرد سالارانه در حال شکسته شدن می بینند.نظام مردسالارانه نظامی است که در آن مردان بر تمامی ابعاد زندگی زنان به طور مستقیم یا غیر مستقیم تاثیر گذاشته باعث ایجاد ستم در همه ابعاد زندگی انان می شوند.نظام اجتماعی در چنین سیستمی به جای ایجاد اتمسفر مناسب برای حضور هر دو جنس مدام در حال کم کردن فضا برای همکاری و تعاون و حضور اجتماعی زنان و اضافه کردن همان فضای گرفته شده از زنان به جایگاه مردان می باشند.
در چنین شرایطی زنان به دنبال حل مشکلات موجود و برطرف کردن نیاز های اجتماعی، نیاز های روحی، شخصیت نادیده گرفته شده و عرصه ای که در آن به اجبار در غیبت به سر می برند دست به ایجاد جریانی اجتماعی- سیاسی ( بلکه واژه به اجبار سیاسی درست تر باشد) می زند که با توجه به ناحیه های فشار موجود در هر کشور رنگ و لعابی متفاوت نیز به خود می گیرد.
جنبشی که در ذات خود جنبشی اجتماعی است، به دلیل تقابل با منافع مردان، و مقاومت آن ها که از قضا تقریبا همه مناسب بلند پایه را نیز در حاکمیت( قدرت) در اختیار دارند، تبدیل به حرکتی سیاسی می شود، طوری که امروزه دیگر کاملا رنگ و لعابی نه اجتماعی که سیاسی بر خود گرفته است. این رنگ پر رنگ تر هم می شود وقتی که چاشنی تفکر سنتی( به جای مدرن)، مذهبی( به جای سکولاریسم) و عدم اعتقاد به آزادی های عقیده و شخصی ( لیبرالیسم) نیز به آن اضافه شود.
با توجه به این اصل هگل، که هر پدیده ای ضد خود را در درون خود پرورش می دهد، در ایجاد جریانات فمینیستی نیز، کشوری که فشار خود را با کم کردن آزادی های فردی بر زنان وارد می کند در درون خود ضدی چون فمینیست های لیبرالیست را پرورش خواهد داد، کشوری که از طریق سلب حق مالکیت و فشار اقتصادی خود نمایی کند ناچار به رویارویی با فمینیست های مارکسیست خواهد بود، کشوری که دیدگاه هایی فاشیستی و قوم گرایی و نژاد گرایی فمینیستی راه بیاندازد ناچار است دیر یا زود به دنبال راه چاره ای برای ناسیونال فمینیست ها باشد و در نهایت کشوری که سیستم ناعادلانه و تبعیض های جنسیتی خود را به شکلی هنرمندانه زیر بزک های مدرنیسم قلابی قائم کند و خود را با به اصطلاح عقلانیت گرایی توجیه کند بی شک شاهد نئوفمینیسم خواهد بود.حال برای برطرف کردن این نیاز اجتماعی، زنان نیازمند مکانی هستند که در آن کنشگران در جهت جنبش عمل کنند که از ان تعبیر به زمینه اجتماعی می شود. زمینه ای که با ارائه محدودیت ها و امکانات به جنبش شکل می بخشد.
زمینه اجتماعی حاکم در آذربایجان جنوبی پر است از بازار کار نامطلوب، ضعف اقتصادی، تفکرات سنتی، زن ستیزی آشکار و فخر به مردسالاری حاکم، اندیشه های توخالی، علوم سانسور شده، قوانین تبعیض آمیز، فرهنگ خرافاتی، محصلین اسمیله شده، اسمیله شدگان صاحب منصب، مذهبیون افراطی و افراطی های ساپورت شده از سوی حاکمیت و ….و اوج فاجعه پذیرش همه این ها از سوی خود مردم و در حوزه زنان از سوی خود زنان است و این پذیرش باعث ارزش سازی های نادرست از سوی مردم می شود و این تسلسل ، تاریخی هزار ساله از تبعیض های مختلف را سبب می شود.
اما همه چیز در این مرحله به اتمام نمی رسد، سوالی مهمتر پیش رو خواهیم داشت که پاسخ به آن جنبش زنان آذربایجان جنوبی را در مسیر ناسیونالیسم کانالیزه کرده ضرورت پایبندی این جنبش به اصول ناسیونالیستی و همگامی با حرکت ملی آذربایجان جنوبی را آشکار خواهد کرد.
آیا قادریم در طول تاریخ جنبش زنان در دنیا، سخن از افراد یا گروهی به میان بیاوریم که فقط نگاهی فمینیستی داشته اند و به عبارتی فقط فمینیست بوده اند و بدون پایبندی به مارکسیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و یا هر نحله دیگر که اقتضای زمان-مکانی اشان بوده است که خود نیازمند تحلیل جامعه شناختی دارد فقط و فقط در پی حقوق زنان بوده اند؟ در کدامین کشور حقوق زنان در طول تاریخ جدای از خواسته ها و حقوق ملت (خواسته های عمومی حاکم بر کشور) خود بوده است؟
رزا لوکزامبورگ و کلارا زتکین مارکسیست فمینیست، سیمین دوبووار اگزیستانسیالیت فمینیست، نیره توحیدی و افسانه نجم آبادی فمینیست های اسلام گرا، بتی فریدان و جسی برنارد لیبرال فمینیست، جرمین گریر رادیکال فمینیست و …
حال می توان شخصی یا گروهی را نام برد که از پسوند- پیش وندهای همراه فمینیست خالی باشد؟
بی شک جواب این سوال منفی است، زیرا هیچ فمینیستی در انزوا و به دور از جامعه خاص خود و شرایط حاکم در آن جامعه زندگی نکرده است. شرایط اجتماعی حاکم تمامی فمینیست های هوشیار را متاثر می کند و آن ها به درستی درک کرده اند که بدون در نظر گرفتن خواست عموم خواسته آن ها عملی شدنی نیست.
بدیهی است آمدن واژه مارکسیسم در کنار فمینیسم بار معنایی بسیار متفاوت در مقایسه با کاربرد تک تک این واژه ها ایجاد می کند. آمدن واژه مارکسیسم در کنار فمینیسم التزام عملی ایجاد می کند، لذا مساله فقط به بازی با الفاظ خلاصه نمی شود. از این رو آمدن واژه ناسیونالیسم و حتی خود واژه آذربایجان جنوبی در کنار جنبش زنان مستلزم اعتقاد و پایبندی به یک سری اصول می باشد.
واژه ناسیونالیسم در آذربایجان جنوبی علاوه بر حاکم بودن نظام فاشیستی و پیامد های متعدد آن خبر از حرکتی ملی در آذربایجان جنوبی با تاریخی نزدیک به ۱۰۰ سال دارد که در سراسر آن زنان حضوری حاشیه ای چه در جامعه و چه در خود حرکت داشته اند، این حضور حاشیه ای از سال ها قبل از شکل گیری حرکت مللی بوده و همچنان ادامه دارد.
حال آیا فتح بابی تحت عنوان جنبش مستقل زنان می تواند در این میان کارساز باشد؟
جنبش زنان به طور عموم در ایران و به طور اخص در آذربایجان جنوبی به دلایل جامعه شناختی و تاریخی توانایی تبدیل شدن به یک مساله مستقل را دارا نیست.
در جامعه به شدت سنتی مانند اذربایجان جنوبی که زنان از ابتدایی ترین حقوق خود آگاهی ندارند، امکانات کافی برای حضور آن ها در جامعه محیا نیست، توقع خود زنان نیز به شرایط موجود رضایت می دهد آغاز حرکت مستقل زنان نه تنها جایگاه که معنایی برای زنان با دغدغه های روزمره و سنتی که درگیر مسائلی متفاوت تر هستند نخواهد داشت.
از سویی دیگر تاریخ جنبش ها در آذربایجان تاریخ مبارزه در دو جهت استبداد و ازادی خواهی بوده است نمونه این کشاکش انقلاب مشروطه، قیام خیابانی،حکومت فرقه دموکرات و در نهایت حرکت حال حاضر ملی آذربایجان جنوبی بوده است، دراین میان مساله زنان در کشا قوس آزادی و استبداد پتانسیل تبدیل شدن به مساله ای اضطراری را نداشته است تا برای آن جنبشی مستقل ایجاد شود.
حرکت ملی که خود تاریخی ۱۰۰ ساله دارد هنوز به دلیل عدم توانایی در آگاه سازی توده مردم، خفقان سیاسی-اجتماعی حاکم، عدم تجربه در فعالیت ای سیاسی متشکل، برنامه ریزی دقیق در جهت اسمیله کردن ملت غیر فارس که با در اختیار داشتن انواع رسانه ها به بهترین شکل در حال انجام است و مهمتر از همه به دلیل گریبان گیر شدن مردم با مساله مهمی چون اقتصاد و زیر خط فقر بودن اکثر مردم سال هاست که مجالی به تبدیل شدن به تیتر مطالبات مردم آذربایجان جنوبی را نیافته است و روز به روز بر تعداد خانواده هایی که در حال آموزش کودکان خود به لهجه فارسی هستند در حال افزایش است.
حال با در نظر گرفتن چنین شرایطی که خانواده ها درگیر نان شب خود هستند، مسائلی چون مواد مخدر به آسانی در دسترس فرزندانشان قرار گرفته، صاحبان مدارک تحصیلی از دانشگاه های معتبر بدلیل فقدان کار و فشار روانی-اجتماعی روز به روز به افسردگی نزدیک تر می شوند، فاصله طبقاتی روز به روز بین مردم شکاف ایجاد می کند، معدود روشنفکران جامعه در انزوای سیاسی به سر برده بر سر مواد قانونی خود( ۱۵ و ۱۹ قانون) در زندان به سر می برند و …. بحث مستقلی تحت عنوان جنبش مستقل زنان تا چه حد می تواند مورد پذیرش در جامعه قرار گیرد؟
زنان که همزمان اشکال مختلف ستم را تجربه کرده درگیر انبوهی از مبارزات هستند برای کدام مبارزه خود اولویت بیشتری قائل خواهند بود؟ مبارزه برای نان؟ مبارزه برای حفظ خانواده؟ مبارزه برای اشتغال؟ و یا مبارزه برای کسب حقوق قانونی مانند ولایت فرزند؟
آیا با وجود چنین شرایط بهرنجی مساله زنان به طور مستقل تا چه حد دغدغه مردم بالاخص زنان خواهد شد؟
آیا در چنین برهه ای ازتاریخ که حرکت ملی آذربایجان جنوبی ذیل بیرق حقوق انسانی از دست رفته به عنوان حرکتی ناسیونالیستی و آزادی خواهانه در حال جریان و یافتن جایگاه برای خود است نباید مساله زنان نیز به عنوان مساله ای انسانی و ذیل همین بیرق مطرح شود؟
آیا حل مساله زنان در گرو حل مساله حقوق انسان ها و شهروندی به طور عام خود نیست؟
آیا نباید جنبش زنان نیز دست در دست حرکت ملی به عنوان یکی از مطالبات انسانی و طبیعی خود که صاحب تجربه تر است قدم بردارد؟
آیا جدا کردن جنبش زنان از حرکت ملی که به اسم استقلال جنبش زنان مطرح است تفکری خام نیست؟!
روند تئوریزاسیون در جنبش زنان آذربایجان جنوبی
همه جنبش های زنان در همه ابعاد و شاخه های خود، در هر زمان و مکانی که رخ داده اند، جنبش هایی ایده ئولوژیک بوده اند، و هرگز نتوانستند خود را از نگرش های غالب رها سازند. ایده ئولوژی یکی از عوامل اصلی جنبش اجتماعی از جمله جنبش زنان است، ایده ئولوژی هدف یا اهداف جنبش را مشخص می کند، و راهی را که فعالین می توانند به طور دسته جمعی به مقاصد خود برسند مشخص می کند. همچنین قوانین، مراسم و مقررات هر جنبش توسط ایده ئولوژی تشریح می شود. هسته اولیه ایدئولوژی یک اندیشه جدید است در مقایسه با اندیشه های موجود در جامعه. این اندیشه به وسیله یک فرد یا یک گروه عرضه می گردد. کسانی که این اندیشه ها را تولید و در نهایت توزیع می کنند ایده ئولوژی آن جنبش را شکل می دهند. این ایده ئولوژی همان طور که در بالا هم ذکر شد نه ایده ئولوژی حاکم که ایده های قشر محکوم و سرکوب شده جامعه هستند. لذا جنبش زنان همواره جنبشی دو بعدی بوده که ما آن را در آذربایجان جنوبی به” ظلم مضاعف “تعبیر می کنیم. جنبش زنان که خود جنبشی ایده ئولوژیکی است با ایده ئولوژی وقت نیز پیوند خورده آغازگر حرکتی فرا ایده ئولوژیک شد. جنبش زنان آذربایجان جنوبی نیز مانند همه جنبش های فمینیستی دنیا از این اصل مستثنی نبوده به همان اندازه وابسته به ایده ئولوژی غالب در آذربایجان جنوبی و تحت تاثیر این ایده ئولوژی ناسیونالیستی قرار گرفته است. ایده ئولوژی حاکم بر جنبش زنان آذربایجان جنوبی زمانی می تواند بیشترین اثر گذاری و حداکثر جذب پیرو در جهت رسیدن به اهداف را دارا باشد که که بتواند در حل مشکلات، تامین منافع، اهداف و اعتقادات خود دست به نو آوری تاثیر گذار بزند. نوآوری که در آن نه تنها فقط گروه خاص که همه گروه های اجتماعی سود ببرند یا لااقل متضرر نشوند.
این ابتکار ایده ئولوژیکی در جنبش زنان آذربایجان جنوبی اهمیتی دو چندان پیدا می کند، زمانی که با ابر ایده ئولوژیی چون حرکت ملی آذربایجان جنوبی روبه رو هستیم.
در چنین برهه حساس و سرنوشت ساز که جنبش زنان در حال پی ریزی پایه های تئوریکی خود است تا با تکیه بر آن رفتار پراتیکی خود را تنظیم کند نیاز به یک سیستم فکری سالم ضروری به نظر می رسد. سیستمی که به افکار پیروان تازه وارد به این جنبش جهت داده و خط مشی این جنبش قرار بگیرد.
اکنون با سوالی اساسی رو به رو خواهیم شد و آن این که منظور از سیستم فکری چه نوع سیستمی است؟
چیزی که در این میان بدون هیچ چون و چرایی از اصول جنبش زنان آذربایجان جنوبی به شمار می رود بی شک دیدگاهی تلفیقی است، دیدگاه ی که در آن نه اولویت بندی که تلفیق و ترکیب و ارتباط بینابین مورد توجه و اهمیت است. در این جنبش نه راسیسم در اولویت قرار دارد و نه سکسیسم، چیزی که در این جنبش حائز اهمیت است ذات تبعیض است. تبعیض در هر شکل و نوعی و در هر برهه ای در ذات خود قبیح و غیر انسانی می نمایید و سکوت در برابر یک تبعیض و سر دادن شعار برای نوع دیگر آن خود آغاز گر تبعیضی دیگر خواهد شد.
حال که آذربایجان جنوبی با سه تبعیض اساسی، تبعیض اقتصادی(اشتغال؛ طوری که از این طریق باعث ایجاد انفصال و الینه کردن ملت آذریاجان سود می برند)، تبعیض ملی( در ابعاد مختلف آن، اعم از فرهنگی، اموزشی و …) و تبعیض جنسیتی رو به رو است. باید مبارزه برای بر چیدن این سه تبعیض نیز به طور تلفیقی از این سه مورد باشد، طوری که جدایی این سه باعث نادیده انگاشتن اهمیت دیگری نشود و یا برعکس اهمیت بیش از اندازه به یکی باعث فراموشی دیگری نگردد.
اما مساله ای که پر واضح است تفاوت در شیوه برخورد با هر کدام از این سه تبعیض است. بدون شک نوع برخورد با مساله ملی که سال هاست در جهت آگاهی سازی در حال فعالیت است با شیوه برخورد با مساله زنان متفاوت خواهد بود،
آیا در شیوه برخورد با مساله زنان باید ابتدا جامعه را تغییر داد و بعد به انتظار بهبود شرایط نشست یا ابتدا باید زنان خود را سازمان دهند و در خود تغییر ایجاد کنند انگاه جامعه تغییر یابد؟بهترین روش، برخورد دیالکتیکی با مساله فوق است؛ حل مساله زنان از یک سو در گرو تغییر جامعه و همزمان با آن سازمان دهی زنان است، و این نیازمند حضور فعال زنان در حرکت ملی برای تغییر جامعه است.
بر این اساس جنبش زنان آذربایجان جنوبی نمی تواند به عنوان مساله ای مستقل از حرکت ملی مطرح شود.
زمزمه های مساله زنان باید از درون حرکت ملی بالاخص تشکیلات ها، حزب ها و گروه های منسجم آغاز گشته و به عنوان تیتر مطالبات حرکت ملی قرار گیرد و از سوی دیگر با نفوذ در افکار ملت( به ویژه زنان) دست به تغییر ریشه ای زد.
جنبش زنان آذربایجان جنوبی هرگز آغازگر تبعیضی نو نخواهد بود، از یک سو با اولویت دادن بر تبعیض های جنس-جنسیتی زادگاه دربند خود آذربایجان جنوبی و درد های آن را به فراموشی نخواهد سپرد و از سوی دیگر اجازه شکل گیری دیدی ابزارگونه از زنان و جنبش زنان در جهت ژست سازی و فریب اذهان عمومی را نخواهد داد.
انچه که با توجه به شرایط حال حاضر آذربایجان جنوبی آشکار است، عدم توانایی تطبیق هیچ یک از شاخه های فمینیستی شکل گرفته در دنیا با شرایط خاص آذربایجان جنوبی است. اگرچه شاید تلفیقی از چند شاخه موفقیت هایی کسب نماید ولیکن همین تلفیق نیز در صورت عدم بومی سازی و افزایش و کاهش های لازم مفید فایده نخواهد بود.
در صورت تحقق فرض فوق و تلفیق شاخه ها و افزایش و کاهش های گسترده متناسب با شرایط آذربایجان جنوبی مکتب ایجاد شده با اندکی مسامحه خود ایده ئولوژی جدیدی شکل خواهد داد.
در این صورت ایجاد جنبشی جدید(ناسیونال فمینیسم) با تئوری هایی قوی که یقینا با در نظر گرفتن و کسب فایده از شاخه های جهان ی می باشد بهترین راه حل خواند بود. در این صورت از سویی استقلال تئوریکی حفظ می شود و از سویی دیگر تجربه جهانی مورد استفاده قرار می گیرد.
نتیجه گیری
جنبش زنان از آغاز به دنبال برقراری نظام برابری زنان و مردان در یک جامعه نابرابر بود حال اینکه هدفی بسیار عمیق تر باید دنبال می شد و آن از بین بردن بنیاد های نابرابر است که هزاران سال پیش چه به دست مردان و چه به دلایل اجتماعی دیگر ایجاد شده است. یعنی همان دلیلی که انگلس آن را موجب سقوط تاریخی زنان می داند.
در حالی که نظام مرد سالارانه که در طول تاریخ ضرباتی جبران ناپذیر بر شخصیت و حقوق زن وارد کرده است اعتراض زنان نمی تواند و نباید مطالبه حق سیاسی و اجتماعی ساده باشد، بلکه باید خواستار از بین رفتن ریشه های این چنین تبعیض هایی باشد، که در صورت باقی ماندن این ریشه ها هرآن فرصت پیدا کرده ، از ریشه دواندن در هیچ نهادی در جامعه کوتاهی نخواهند کرد. این ریشه ها را همچون بسیاری از پدیده های اجتماعی باید در متون تاریخی و فرهنگی خاص جستجو کرد، روندی که باعث شکل گیری اینچنین تبعیضاتی می شود ریشه هایی بسیار عمق تر از ساقه های ظاهری خود دارند که در صورت حذف نشدن از ریشه همچون آتش زیر خاکستر هرآن امکان ظهور پیدا می کنند. ضرورت حضور زنان در حرکت ملی آذربایجان و عدم استقلال آن از این حرکت نیز تا حدود زیادی بر این اساس است.
جنبش زنان می بایست جنبشی زیر بنایی باشد، در غیر این صورت با فرض کسب موفقیت به برابری ظاهری با یک نظام سلطه گر رضایت خواهد داد، در حالی که جنبش زنان در پی از بین بردن همین زیر بناهاست. این چنین دید عمیق تنها قوانین و زیر بناها را دگرگون نمی سازد بلکه باعث تعویض دید و نگرش، اداب و رسوم، قضاوت ها، عرف ها و … و در کل هر آنچه کی پایه ای برای ایجا نظام نا برابر ی شود را نیز شامل می شود.
با توجه به نکات ذکر شده، جنبش زنان آذربایجان جنوبی یک جنبش منزوی و نسبی و طالب یک حق در میان سایر حقوق نیست، این جنبش دارای ویژگی “جامعیت” هم در رابطه با سایر مبارزات رهایی بخش و هم سایر تبعیض های موجود است. جنبش زنان آذربایجان جنوبی در مسیر خود رهایی غائی و نهایی را مد نظر قرار داده و خواستار از بین رفتن تمامی اشکال تسلط می باشد.
در پایان لازم به ذکر است که هدف نهایی و اصل غایی در جنبش زنان آذربایجان جنوبی” سعادت ملت ترک آذربایجان جنوبی(صرف نظر از جنسیت)” است که در صورت وجود تبعیض های جنسیتی امکان پذیر نخواهد بود، لذا برای جلوگیری از عدم تکرار تاریخ غم انگیز سایر کشورها لازم است از هم اکنون مطالبات زنان به شکلی سیستماتیک و سنجیده مطرح گردد و این امر فقط و فقط به دست ملت آن امکان پذیر خواهد بود