«فقدان اکبر»؛ چرا هاشمی همیشه نقش «اول» سیاست بود؟
احزاب و شخصیتها – چرا یافتن پاسخ این سوال که چه کسی می تواند جای خالی آیتالله هاشمی رفسنجانی را در سیاست ایران پر کند این چنین سخت است؟
مصطفی صادقی: اگر بنا باشد به آنالیز رفتار سیاسی اکبر هاشمی رفسنجانی در طول دوران پس از انقلاب بپردازیم حتما نمی توان چنین موضوع مهمی را به جهت تفصیلش در یک نوشتار کوتاه جمع کرد . اما شاید بتوان در باره این صحبت کرد که چگونه یک نفر می تواند آنچنان با مهارت قاعده های سیاست را کنار هم جور کند که همیشه همان مرد اول میدان سیاست ورزی باشد؛ «باید قاعده ها را بلد باشی تا همیشه بمانی؛ ور نه فقط مهمان امروزی.»
همیشه با صبر و حوصله سیاست را دنبال می کرد و این حوصله هر چه بر سن او افزوده می شد بیشتر و بیشتر می شد و همین نکته ، قاعده اول سیاست ورزی است. اگر از دوره سال های ابتدایی انقلاب و پس از آن دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی یعنی سال هایی که او مستقیما در قدرت رسمی حضور داشته بگذریم به دورانی از زندگی اش می رسیم که می تواند محل بحث خوبی باشد برای یافتن نقش هاشمی در سیاست ایران آن هم درست در زمانه ای که او دیگر نه رییس مجلس بوده و نه رییس جمهور .
هاشمی و اصلاحطلبان در دورانی کاملا متفاوت
وقتی دیگر قرار نبود رییس دولت باشد به محلی در نزدیکی ساختمان قرمز ریاست جمهوری نقل مکان کرد تا شنبه هر هفته میزبان همنشینی چهره های مختلف نظام باشد . او رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام شده بود. جایی برای رفع اختلاف ها و جایی برای قوانین بالادستی . او اما مرد میدان رقابت بود. عادت نداشت جایی بنشیند و خود را خلاصه کند در میان کاغذ ها و آیین نامه ها. تلاشش این شد که به کارزار سیاست ورزی بازگردد. مهیای انتخابات مجلس شد . آن هم در زمانه ای که قدرت از کف راستگرایان خارج شده و زاویه نشین های چپگرا به میدان بازگشته بودند . هاشمی درست فهمیده بود ، باید باز بالانسر و متعادل کننده نیروهای سیاسی می شد تا شرایط از کنترل خارج نشود . خواست اما نتوانست؛ دیر شده بود سرمایه های اجتماعی کوچ کرده و او حالا چاره ای نداشت جز به نظاره نشستن روزهایی که رادیکال ها حرف اول را می زدند. نه راهی به مجلس داشت و نه آنچنان حرفش را در دولت می خواندند. 8 سال سخت سپری شد. دوران صدرات اصلاح طلبان که به پایان خود نزدیک می شد اتفاقات تازه ای رخ داده بود. اصلاحات زخم های عمیقی از رادیکالیسم بر تن داشت و از فتح سنگر به سنگر به عقب نشینی سنگر به سنگر به سنگر رسیده بود.
هاشمی و اصولگرایانی که متفاوت شده بودند
باز در زمانه ای دیگر او فکر کرد باید نیروهای سیاسی را بالانس کند . این بار این فقط حرف خودش نبود . در همان آشفته بازاری که هر کسی خود را مهیای نامزدی کرده بود عقل گرایانی از دو جناح به نامزدی او رسیده بودند . یک نفر اما همه چیز را خراب کرد. کسی که با بالا رفتن از نردبام کمپین منفی که همه رقبا علیه اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان بزرگترین نام آن انتخابات ساخته بودند یک دو قطبی ساخت و صحنه را تغییر داد. آن یک نفر ، همه را دلآشوبه کرد از رییس جمهور شدن هاشمی رفسنجانی . در آن انتخاباتی که هاشمی رییس جمهور نشد یک سر اصولگرایان نظرشان علی لاریجانی بود و آن سر دیگر محمد باقر قالیباف را در نظر داشت. نام های آشنای آن انتخابات هم کم نبودند. هم هاشمی آمده بود تا باردیگر به اتاق کار سابقش باز گردد و هم مصطفی معین می خواست کارنامه سیاسی اش را از سطح وزارت به ریاست جمهوری ارتقا دهد. کسان دیگری هم بودند که یا از میانه راه بازگشتند و یا تا آخر ماندند و کم فروغ تر از باقی افراد شدند. هاشمی به پاستور نرسید اما این هرگز باعث خروج او از سیاست ورزی نشد . هاشمی می دانست آنکه به پاستور راه یافته نه قاعده سیاست بلد است و نه به عرف رایج میان اهل سیاست پایبند است. می دانست آشفتگی در پیش است و پراکندگی . حالا فقط این اصلاح طلبان نبودند که هراسان از کردار نوپدید سیاست ایران مهمان هر روزه اتاق کار آیت الله باشند ؛ این وسط اصولگرایانی قابل شمار هم پیدا شدند که رنجیده و زخم خورده از رییس دولت مسنقر چشم به تصمیم جدید هاشمی داشتند. راه چاره این بود:«دولت وحدت ملی ». هاشمی رفقا را به گعده نشینی های خود آورد تا زمینه های تشکیل چنین دولتی را فراهم کند. پیغام های زیادی رد و بدل شد آن طرح اما به انتخابات سال 88 نرسید. گره خوردگی شرایط دوران بیشتر از آنچه تصور میشد بود. حالا هاشمی در سال های پایانی دهه هشتاد و سال های ابتدایی دهه نود با اصولگرایان و اصلاح طلبانی مواجه بود که تغییر شرایط موجود را از او طلب می کردند. خواست همه این بود ؛«گذار از احمدی نژاد»