هفته پیش سالگرد ۲۸ مرداد سقوط دولت مصدق بود. در مورد این واقعه تاریخی معاصر کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است و اکثر نویسندگان سعی نموده اند از مصدق مظهری از یک وطن پرست واقعی، و حرکت سیاسی وی را نقطه عطفی برای استقلال و دموکراسی ایرانی *بسازند و از نخست وزیری که دچار توطئهای از طرف انگلستان و آمریکا شده بود، به عنوان نماد خودآگاهی تاریخی ایرانیان و در یک کلام صاحب تمامی وجنات حسنه برای ملتی کنند که، خود را بلا استثنا «وارث تقدیر تاریخی آفرینش هنر، ادبیات، علم و سیاست، کیاست» می داند.
علی رغم تبلیغات وسیعی که ملیگراها از شخصیت وی به عنوان اسطوره استقلال و دموکراسی ایرانی می کنند، این ادعاها چندان با سلوک و زندگی سیاسی وی قرین راه نیست. مصدق اشرافزاده بود که بر حسب شرایط؛ ظهور، اوج و نزول داشت*. نکته بعدی این است که وی نیز همانند دیگر سیاستمداران ایرانی به شدت ایرانزده بود و اعتقادی به حقوق ملل و اقوام در ایران نداشت و مریدان وی نیز به همان راهی رفتند که استادشان رفته بود. در طول صد سال اخیر، کهنگرایی آمیخته با وجوهی از تفکر تحریف شده معاصر غربی شاخصه اصلی جریانات سیاسی در ایران بوده و در عرصه های گوناگون اجتماعی و فرهنگی، و نهایتاً سیاسی، تمامی اقشار جامعه ایرانی را از کل جامعه جهانی تجرید و منزوی ساخته است. این وضعیت غیرعادی، ارزیابی ایرانیان از جهان را مدام دستخوش سبکی از اندیشه می کند که صلاحیت خود را از دست داده است. جهانِ اندیشه در ایران چه در بین طبقه آگاه و چه در سایر طبقات، دچار گسست بین آنچه بوده یا شاید بوده با آنچه هست می باشد. هر اتفاقی می تواند نقطه عطفی برای عقربه فکری بسته ایرانیان باشد که سالها و به طور متناوب آنها را به خود مشغول کرده و حوادث و جریانهای مختلف را در مسیر تفسیر و تعبیر خود ساخته آنها قرار داده است. از این نظر به دید حقیر و برخی روشنفکران، ماهیت دولت مصدق و شخصیت وی دچار نوعی تفسیر گزینشی برای توجیه و اقناع همین ذهنیت است. زندگی سیاسی مصدق آنچنان برجستگی خاصی ندارد که بتوان از آن مفاهیم بزرگ سیاسی که جبهه ملی مدام روی آن مانور می دهد، ساخت.
مصدق متعلق به خانواده و جامعهای است که امروزه از آنها به عنوان «آقا زاده ها» نام برده می شود. وی در سن ۹سالگی با نفوذی که پدر و خانواده مادرش در دربار داشت جزو مستوفیان ناصرالدین شاه در آمد و صاحب شغل و درآمد ماهیانه شد( خاطرات و تألمات دکتر مصدق، به کوشش ایرج افشار، ص ۳۲). وقتی دوره مشروطه فرا رسید، مصدق حاضر غایب بود و به خاطر شغل مستوفی گری در دربار، دلخوشی از مشروطه نداشت و هرچی داشت و نداشت را جمع کرد و راهی سوئیس شد.( همان، ص ۵۵)
در دوره محمد علی شاه که مجلس در مقابل شاه موضع گرفته بود، شاه مجلسی فرمایشی برای مقابله با آن به وجود آورد و متنفذین و اشراف به عضویت آن در آمدند که یکی از آنها مصدق بود(همان، صفحه ۶۴، ن ک -مصدق در آیینه تاریخ، مراد علی توانا ص ۱۱).
اکنون تصور فرمائید مردی که به عنوان پایبند به قانون و آزادی معرفی می شود، چه سیاستهایی را بلد بوده است و چگونه برآی حفظ موقعیت طبقاتی خود نقشی بزرگ را جهت خنثی سازی دموکراتها بازی کرده است. مدتی بعد وی این عملکرد را ظاهراً غیر موثر تشخیص داده و دوباره راهی فرنگ شد. البته رفتن وی به اروپا نیز مطابق قوانین کشور نبود. زیرا به افرادی که شناسنامه نداشتند اجازه صدور گذرنامه داده نمی شد(قابل توجه سلطنت طلبان که صدور شناسنامه را به رضاخان نسبت می دهند) و مصدق برای حل این مسئله با استفاده از برخی خلأهای قانونی مشکل خود را حل و فصل می کند.(همان، ص۶۱). مصدق در سوئیس به ادامه تحصیل در رشته حقوق پرداخت و دکترای حقوق گرفت و موضوعی که به عنوان پایان نامه کارشناسی خود انتخاب کرد بود، در نوع خود جالب و قابل تامل است:
«مسئولیت دولت برای اعمال خلاف قانونی مستخدمین در موقع انجام وظیفه». درست در زمانی که انگلیس و روسها برای تعیین تکلیف آینده ایران به شدت فعالیت می کنند؛ ایشان با دکترای حقوق خود، تصمیم به اقامت دائمی و تابعیت در دولت سوئیس افتاد. به گفته خودشان این تلاشها به سبب وقوع جنگ جهانی اول و تغییر قانون تابعیت، پا نگرفت. به همین جهت با عیال خود به ایران بازگشتند. با ورود به ایران مصدق قرار ۱۹۱۹ را در یک بیانیه پوپولیستی محکوم کرد اما به محض اندکی فشار و سختی از طرف برخی نیروها دوباره راهی غرب شد و در آنجا کمیته مقاومت علیه وثوقالدوله را تشکیل داد. اما سقوط کابینه وثوقالدوله که در اثر مقاومت ملت آذربایجان صورت گرفت، پیرنیای مشهور را وادار کرد برای تصدی پست وزارت دادگستری از مصدق دعوت به عمل آورد و مصدق که به به دنبال فرصتی برای نشان دادن خود بود، دوباره راهی ایران شد.
ورود مصدق همزمان بود با کودتای رضاخانی علیه حاکمیت قاجار
مصدق که از طریق جنوب وارد کشور شده بود. شاهد حضور گسترده انگلیسیها در جنوب بود. وی برای تحکیم پایههای والیگری خود، به انگلیسیها قول می دهد که دلیران تنگستان را تار و مار خواهد کرد و به این قول نیز عمل کرد ( خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق ،چاپ چهارم ص ۱۲۴). لازم است یادآوری کنم این اتفاقات درست در دوره ای است که انگلیسیها و گماشتهگانشان همه کاره مملکت بودند.
وقتی مصدق والی فارس بود و بعد به ایل بختیاری پناهنده شد. انگلیسیها در جنوب تقریباً همه کاره بودند و تمامی اختیارات منطقه را در پشت پرده در اختیار داشتند. سوأل این است که، چرا ایشان در طی این مدت کاری علیه آنها صورت نداد؟ حتی منبعی که نشان دهد وی لفظاً نیز مخالف حضور آنها در این منطقه بود وجود ندارد! تنها نقطه روشن و شفافی که از مصدق در این دوره دیده می شود: مخالفت وی همراه با بهار، مدرس و تقی زاده در مورد لایحه انقراض سلسله قاجار بود. البته نقش مصدق در مخالفت با این لایحه در حد و اندازه مدرس نبود، اما به صداقت وی در مخالفت با این لایحه خدشه ای وارد نمی کند. مصدق در دوره ای که والیگری آذربایجان را داشت در سرکوب قیام لاهوتی و ژاندارمهای تحت امر وی، سنگ تمام گذاشت و کشتار آنها را نتیجه دستور شاه برای وی عنوان کرد. خود نیز اعتراف میکند که، سِمت والیگری آذربایجان را دولت انگلیس برای وی فراهم آورد.( خاطرات و تالمات، ص۳۱ )
برخی از ملیگراها مصدق را سیاستمدار سازش ناپذیر با رضاخان می دانند، اما در این مورد نیز مطابق معمول تعریفی غلو شده از وی ارائه می شود. شاید گفتههای میرزا یحیی دولت آبادی از رجال مشهور آن دوره تا حدی پرتو نوری بر این نقطه تاریک نیز بیندازد: بسیاری از گرههای حقوقی رضاه شاه را مصدق هموار می کرد. دولت آبادی حتی با نقل خاطرهای گره واگذاری فرمانده کل سپاه به سردار سپه رضاخان را نتیجه ارائه پیشنهاد حقوقی از مصدق می شمارد. ( یحیی دولت آبادی، تاریخ عصر حاضر، انتشارات ابن سینا، تهران، ص ۳۳۷ ، ۳۴۳)
با سقوط دولت قاجار توسط انگلیسیها رضاخان همه کاره حکومت و دولت شد.
رضاخان نه چیزی از ملیت می دانست و نه معنای مستعمره یا دولت وابسته برایش ارزش و بینش مقاومت به وجود می آورد. او تا خود را دید، نوکر دید و حتی وقتی شاه این مملکت نیز بود، این صفت را زیر تاج کیانی برای انگلیسیها انجام می داد و نتیجه حاکمیت سیاسی وی نیز آن شد که از یک دون صفت می توان انتظار داشت.
در شهریور هزاروسیصدوبیست بی هیچ مقاومتی مملکت را به اربابان خود سپرد. در دوره حاکمیت وی مصدق فقط تبعید شد؛ آن هم به روستایی که زادگاهش بود که، البته این تبعید مربوط به سه سال آخر زندگی وی است. او قبلاَ در خانه خود زندگی می کرد.
( در کنار پدرم مصدق، غلامحسین مصدق، موسسه رسا، ۱۳۶۹ ، ص۵۶)
ولی زیر نظر دولت شاه بود که البته این شیوه برخورد با مخالفان امری طبیعی به حساب می آمد. با اشغال ایران توسط متفقین، مصدق نیز از دامگه تبعید آزاد شد و دوباره به دنیای سیاست بازگشت.
بهنام کیانی اجیرلی