در ادامهی نقدی بر گافنامه «شاهنامه»ی فردوسی بخوانید؛ شیخ توس سخت باور دارد که، هیچكسی جرأت سرپیچی از فرمان سلطان محمود غزنوی و یا پیمان شکنی از وی را ندارد:
«نپیچد كسی سر ز فرمان اوی نیـارد گـذشتن ز پیمـان اوی»
فردوسی سعی دارد تا دایرهی تملق از سلطان را به دیگران نیز تسری دهد و در این راستا از دیگران هم میخواهد برای ابدی ماندن نامشان بر سلطان محمود درود بفرستند:
«تو نیز آفرین كن كه گوینده ای بـدو نـام جـاویـد جوینـده ای»
{ به احتمال فراوان «صلوات برمحمود و آلِ او» تبدیل بر «محمد» و آل محمد شده است. }
تا اینکه فردوسي از خواب ميجهد و بعد از تأملی چند، بر سلطان محمود غزنوی درود ميفرستد و چون دِرهم و دینار ندارد كه نثار او كند، جانش را به پای محمود برمی افشاند:
«چو بیدار گشتم بجستم ز جای چه مایه شب تیره بودم به پای
بر آن شهریار آفرین خواندم نبودم دِرم، جان برافشاندم»
امّا وقتی بعد از سی سال گوشه نشینی و یاوه سرایی، سلطان محمود غزنوی از نیت شوم او مبنی بر تورک و عرب ستیزی نفاق افکنانهاش و ترویج شعوبیگری وی آگاه میشود و با تحقیر او را ازدربار میراند، به ناگاه حکیم توس روی دیگر سکهاش را نشان میدهد و در پیری سر عقل میآید و طی توبه نامهای در قالب توبهنامهی یوسف و زلیخا میگوید:
«براین می سزد گر بر بخندد خرد زمن خودکجا، کی پسندد خرد؟
که یک نیمهیِ عمر خود کم کنم جهانی پر از نام رستم کنم.
دلم خون شد از آستانِ ملوک نگویم دگر داستانِ ملوک»…
باز در ادامه وقتی انتظارات مادّی و نابجایش برآورده نمیشود، به صراحت توقعاتش را اینچنین ابراز میکند:
«کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم به یکباره بر باد شد
سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امیِد گنج.»
نتیجه اینکه: جناب فردوسی برخلاف ادعای جاعلان معاصر پانفارس که از قول وی میگویند:
«بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»
جناب ملکالمتملقان (شیخ توس) سی و پنج سال رنج برده تا پول و پلهای برهم زند که با حماقت خودش به جای خلق اثری انسان دوستانه و دعوت به همزیستی مسالمت آمیِز اقوام وملل ساکن سلطانیهی محمود غزنوی، برعکس آتش کینه را در سطر- سطر شاهنامه بسان تخم نفاق کاشته تا
هزار سال بعد از خودش نیز، احمقان راسیسم پارسی با استناد به اوهام وی، مرتب به تحقیر همنوعان و هموطنان خویش بپردازند و با نازِش به امپراطوری افسانهای نداشتهی خاخام منشیان، زمینهی جنگ وخونریزی داخلی و در نهایت تجزیهی کشور را رقم بزنند.
اینک با شرح مختصری بر روئینتنی اسفندیار، به اوهام ناحکیم توس پایان میدهیم و قضاوت را به شرف پاک انسانهای بیغرض وا میگذاریم.
درتاریخ افسانه ای جهان، سه نفر هستند که از آنان به عنوان رویین تن، یاد میشود. یعنی تیر، تیغ، نیزه، گرز، شمشیر و… بر تن و بدن آنان بی ا ثر بوده است. این 3 نفر عبارتند از:
–1زیگفرید آلمانی
-2آشیل یونانی
-3اسفندیار ایرانی.
«زیگفرید» قهرمان افسانهای آلمان که خط دفاعی معروف زیگفرید در جنگ جهانی دوم، به علت شکست ناپذیری بنام اوست، رویین تن بوده است. او در چشمه ای از خون اژدهایی که کشته بود، آب تنی کرد و تمام اعضای بدنش رویین شد. اما هنگامی که برهنه شد تا داخل چشمهی خون شود در همان موقع برگ درختی از شاخه افتاد و بر پشتش چسبید. } لابد باچسب دوقلوی غفاری، رازی و یا چسب ِهل بوده که چشمه ای از خون گرم اژدها نتوانسته آنرا از پشت قهرمان آلمانی – عاریایی کنده و در خود شناورکند!!!{ که باعث شد جای آن برگ درست در مقابل قلبش در مُهرهی پشت، رویین نگردد! بعدها دشمن این نقطه ضعف را یافت و بر پشتش تیری زد. پیکان حریف درست از همان جایی که برگ درخت چسبیده بوده، فرو رفت و ازمُهره ی پشتش گذشته به قلب نشست و زیگفرید رویین تن را از پای درآورد.
قهرمان رویین تن آشیل: (Achill) او نیز مشهورترین قهرمان افسانهای یونان است. میگویند:« مادر او (تتیس) آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته در رود سیاه جهان مردگان یعنی اسیتیکس فرو کرد و باعث شد بدنش فنا ناپذیر شود. همه ی بدن او به جز پاشنه ی پایش که در دست مادر بود در آب غوطه ور شد و تنها پاشنه ی پایش که در دست مادرش بود آسیب پذیر باقی ماند.) الله واکبررررررر، اینکه چرا مادر آشیل خان، باعِلم به اینکه آن آبتنیِ فرزندش از استثنائات بوده، به راحتی می توانسته یکبار هم بازوهای کودکش رابگیرد و بنابر احتیاط واجب، اورا یکبار دیگر داخل آب بچرخاند اما چنین نکرده! جای بسی تعجب است. (اروپاییان از پاشنهی آشیل، درمقام ضربالمثل و به معنی نقطه ی ضعف یک فرد یا گروه استفاده میکنند).
امّا در تاریخ داستانی و افسانهای ایران، اسفندیار رویین تن بود و در چشمه ی آب حیات، آبتنی کرده بود. او درجنگی که بنا به گفته ی فردوسی، با رستم داشت به هرجایش تیری می انداختند اثر نمیکرد!. بناچار رستم با یاری زال، پری از سیمرغ را آتش زده و او را احضار میکند و رازِ شکست اسفندیار را از سیمرغ یاد میگیرد. بدینگونه که سیمرغ میگوید: «اسفندیار هنگام آب تنی در چشمه ی آب حیات، موقع فرو رفتن درآن، چشمانش را بسته و به همین علت چشمهایش رویین نشد».
نکته:
- زیگفرید عاقلتر از اسفندیار بوده است، چون حتی در استخری از خون اژدها، چشمهایش را آگاهانه نمیبندد. امّا اسفندیار حماقت میکند و رستم نیز از این نقطه ضعف اسفندیار استفاده کرد و جهت اینکه در مقابل یک جوان شکست نخورد تا آوازه ی چندین ساله اش بر باد نرود، او را میکُشد. هرچند خودش نیز بعداً توسط برادرش«شغاد» کشته میشود.
- سیمرغ چه پدرکشتگی با اسفندیار داشته و یا از چه بابت مدیون رستم بوده که راز اسفندیار را بر دشمنش فاش میکند!؟ جواب این سوال را اگر قیامتی باشد، باید تا آن موقع که یقهی حکیم توس را بگیرید، منتظر بمانید. شرمنده ام که راهکاری بهتر از این به ذهنم خطور نکرد.
جان کلام اینکه: خیانت به همسر، خیانت در جنگ نابرابر و سوء استفاده از منش پهلوانی حریف، فرزندُکشی، برادرکُشی، چپاول و غارت همسایگان، هوسبازی و در نهایت تمام اعمال خلاف شئون اخلاقی و انسانی توسط ایرانیان، میراثی هست که با نام شاهنامه از زبان ناحکیم توس! بر جهانیان بنام یک اثر هومانیتارگونه از جانب پانفارسهای دو آتشه با عنوان (شاه اثر و یا شاهکار حماسی جهان!) عرضه شده است. بدبختی اینجاست که حضرات فکر میکنند؛ جهانیان با اینهمه علم و تکنولوژی و ِخردورزی، مجذوب چنین چرندیات بی سر و ته آنان شدهاند. آقایان و خانمهای پان ایرانیست؛ وقتی با چنین انتقادی در ایراد به اثر سخیف فردوسی مواجه میشوند، به یکباره تمام ادعای مدنی و فرهنگی بودنشان را فراموش کرده و از در فحاشی، فرزند خلف راسیسمی چون فردوسی بودن را، به معرض نمایش میگذارند. به جز معدود انگشت شمارشان که عنوان میکنند: شاهنامه یک اثر افسانهای هست.
حال این سوال مطرح میشود؛ پس چرا اثری که به اقرار خودتان سراسر از جنگ و خونریزی و نامردمی است و بیشترین بخش این افسانه ی فردوسی،یعنی در حدود ۱۷ هزار بیت آن تنها به سلسله ی ساسانیان
تعلق دارد و از اواخر سلسله موهوم هخامنشیان – اشکانیان تا ساسانیان را شامل میشود. اینک با اتکا و استناد به همین افسانه که خود اذعان دارید، به عنوان بخشی از تاریخ واقعی ایران قبل از اسلام، حتی تحت عنوان کتب درسی تاریخ حقیقی، به خورد این خلایق میدهید؟!
براستی آیا کسی یا مقام مسئول فرهنگی – سیاسی ای پیدا میشود که جرأت کرده و به دور از تعصبات، در این رابطه پاسخگو باشد؟
قضاوت با شما خوانندگان فهیم و گرامی.
مؤلف: حبیب ساسانیان (یاکاموز)