هیچ علاقه ای به نوشتن در مورد کوروش هخامنشی ندارم و ترجیح میدهم بجای آن ازفروشگاههای زنجیرهای کوروش بنویسم که با ابزار تخفیف، آرام وبیصدا رویکرد خود را وارد خانههایمان میکند وبقالهای سرکوچه را بیکار کرده، برای مسافرکشی روانه تهران میکند.
اما از آنجا که جمعیتی هزاران بار بیشتر ازآنهایی که خود را به مزار ساختگی کوروش رسانده بودند این روزها دلهای خودرا عازم اربعین کربلا نمودهاند بایستی این پدیده را جدی بگیریم.
سیزده سال پیش، در حالیکههیچ علاقه ای به نوشتن در مورد کوروش هخامنشی ندارم و ترجیح میدهم بجای آن ازفروشگاههای زنجیرهای کوروش بنویسم بنده چندین تپه و دره را پشت سر گذاشتم تا خود را به کلیبر برسانم؛ مادرم بعد از هیجده روز راهپیمایی خود را به کربلا رسانده بود. این سالها کوبانی برای کردها و کویته برای بلوچها تداعیگر چنین حالتی شده است. حیات وممات عربهای اهوازی(بخصوص صٌبیها) به کارون وابسته است. در حالیکه مداحان از مسدودشدن راه کعبه استقبال نموده سعی در جایگزینی کربلا بجای آن دارند عدهای نیز از کوروش هخامنشی استدعا دارند تا دیگر نخوابد و بیدار شود.
آیا رمزی در این حرف کاف نهفته است که کعبه، کربلا، کلیبر، کوبانی، کویته، کارون و کوروش این چنین دلربایی میکنند؟ یا ما استعدادعجیبی در معنادادن به تختهسنگهای بیمعنا داریم؟
اندیشمند آمریکایی لینتون مطالعه عجیبی دراین خصوص داشته است؛ وی طی جنگ جهانی اول درتیپ چهلودوم ارتش آمریکا خدمت میکرد. چون این تیپ از ایالات مختلف آمده بودند و هر کدام پرچم مخصوص به خود داشتهاند، ستاد مرکزی اسم این تیپ را تیپ رنگین کمان گذاشته بود.هویت جمعی، «ما»ی مشترکی برای افراد ساخته و آنها را از دیگران متمایز میسازد؛ بنابرین وقتی از سربازی میپرسیدند که متلعق به کدام واحد است پاسخ میداد من رنگین کمان هستم.
شش ماه بعد ازاین نامگذاری، تقریبا همه پذیرفته بودند که پیدایش رنگین کمان درآسمان برای این تیپ شانس میآورد. سه ماه بعد گفته میشد که هر وقت این تیپ وارد کارزار میگردد حتی علیرغم شرایط نامساعد هواشناسی، در آسمان رنگین کمان دیده میشود.با وجود اینکه گفته میشد حمل نشانهای غیر نظامی علامت شکست خوردن در جنگ است و یک نوع تنبیه به شمار میرود اما همه سربازها نشان رنگین کمان را بروی وسایل شخصی خود حک نمودند. تیپ هفتادوهفتم نیز مجسمه آزادی را به عنوان مشخصه خودانتخاب نمود. این رسم چنان باب شد که درپایان جنگ نیروی اعزامی آمریکا تشکیل شده بود از تعدادی گروههای متمایز که اغلب نسبت به یکدیگر حسادت میورزیدند وهر یک دارای آداب و رسوم خاص خود بودند.
لینتون شش سال بعد از پایان جنگ برخی از همرزمان خود را میبیند که نشان رنگین کمان رادر اتاق خود نصب کرده و هر شب نسبت به آن ادای احترام میکنند. برخی بازگشت سالم خود از آن جنگ مخوف را مرهون شانسی میدانستند که رنگین کمان به آنها داده بود.
تختهسنگهای کلیبر چیزی در حکم معبد برای ما نبود همانطور که چندی بعد، به استادیوم سهند تبریز و سپس به دریاچه اورمیه نقل مکان کردیم. مایی که هویت جمعی خود را در منجلاب دستگاه بیهویت ساز ایران معاصر در مخاطره دیده بودیم بدنبال شئیی بودیم که خودمان را حول آن جمع نموده و از آنها متمایز نماییم.
دریاچه خشکانده شد و کلیبر و استادیوم سهند در یک روز شوم، در نبردی نابرابر که ناداوران روزگار نیز در کنارثروت غصبی نفت تهران قرار گرفته بودند به اشغال نیروهای نظامی درآمد. آن روز هم گفتیم نتیجه سه-سه تنها دو رقم است که در برابر اسامی دو تیم فوتبال نقش بسته است مهم احساس جمعی مشترکی بود که همهی ما را در یک طرف و آنها را در طرف دیگرقرار داده بود. قرار گرفتن آنها در کنار مزار کوروش امر نامبارکی نیست زیرا تا زمانیکه هم ما و هم آنها همصدا با دولتیانی که به هر دلیلی روی از کعبه برتافته و قصد کربلا کردهاند قرار بگیریم ایجاد تمایز مشکل خواهد بود و احساس مای مشترک بین ما و آنها صورت خواهد گرفت.
به تجربه دریافته ایم که تختهسنگهای ما نباید موجودیتی فیزیکی داشته باشد چون احتمال اشغال آنها بسیارخواهد بود. کعبه تک تک ما همان خانهی خود ماست خانه فرهنگ و هویت ما؛یعنی زبان ما. موجودیتی که با امواج سهمگین آنها از هرسو در محاصره است.
ابراهیم رشیدی