کوروش و منشورش !/قبر مادر سلیمان
هیچ سند معتبر تاریخی مبنی بر اینکه پاسارگاد به مزار کوروش تعلق دارد در دست نیست. بلکه تا دوران پهلوی باور عمومی و محلیان از تعلق آن به مزار مادر سلیمان حکایت دارد. حتی در صفتالصفا نیز تاکید شده که شیخ صفیالدین اردبیلی در سفر خود به شیراز از قبر مادر سلیمان در این محل دیدار داشته. همچنین حمدالله مستوفی هم در عصر ایلخانی به همین عنوان اشاره دارد. در زمان اتابکان فارس هم همین محل به “مشهد مادر سلیمان” شهرت داشت.
مضاف بر این، مدارک تاریخی از کشته شدن وی به دست ماساژتها که در فاصله صدها کیلومتری ساکن بودند، حکایت دارد. بر این اساس در آن ازمنه نه آمبولانس و نه سردخانهدار بود و نه امکان حمل سریع آن به پاسارگاد مورد ادعایی. در عین حال، در نبردی که هرودوت آنرا خونبارترین نبرد تاریخ عنوان نموده آیا کسی سالم و سرحال باقی مانده بوده تا بتواند سر جدا شده کوروش را برود از دربار ملکه تومروس بگیرد و آن را در میان کشتهشدهها بگرداند برای مطابقت دادن با بدن کوروش در میان کشتههای نبرد! بنابراین جسدی از کوروش باقی نمانده است. حتی با فرض خلاف آن، اگر ادعا دارند که هخامنشیان مزداپرست بودند، پس میبایستی طبق اصول زرتشتیان، اجساد هم دفن نشوند.
منشور موسوم به حقوق بشر کوروش، افسانهای بیش نیست؛ هیچکدام از کارشناسان مستقل و خارج از توهمات نژادی و حتی کارشناسان موزه نگهداری این نبشته در انگلستان هم چنین چیزی را تایید نمیکنند. اگر کسی سندی خلاف آن دارد، ارائه نماید.
اصولا هر دستآورد مدنی، نیاز دارد به تطابق با روند تکامل و مختصات طبقهبندیهای تاریخی ملهم از چگونگی زیربناهای اقتصادی و اجتماعی. به عنوان مثال، ممکن نیست تا در مقاطعی که هنوز اینترنتی نبوده، اخلاقیات یا الزامات فرهنگی مربوط با آن مطرح شود. بنابراین در زمانی که ساختارهای جوامع مبتنی بر مناسبات عشیرهای و اصالت خونی قبیلهها بود، دم زدن از چیزی به نام “حقوق بشر”، ممکن نیست. مطرح شدن “فردیت” و مطالبات مبتنی بر “انسانمحوریهای” اولیه، برای پیش کشیده شدن حقوقی مرتبط با بشر الزامی بود؛ حال آنکه مختصات فرهنگی و اجتماعی در ۲۵۰۰ سال پیش با چنین زمینههای علمی هیچ مطابقتی نداشت تا چیزی به نام حقوق بشر هم مورد مطالبه تودهها بوده باشد.
القای شخصیتی اسطورهای و رهاییبخش به کوروش از منظر تاریخی مستند نیست. سالنامهها و وقایعنگاریهای “نبونید” به روشنی بر به اسارت بردن بیش از ۵۰۰۰ زن و کودک بعد از فتح هکمتانه و فروختن آنان در بازارهای برده فروشی توسط کوروش صحّه میگذارد. در واقع تصور آرمانی از کوروش، کاملا مشابه است با تعابیر و باورهای متعصبانهای که سیامک ستوده هم در کتاب: بازیگران عصر تمدن، به تشابهات روانشناسانه چنین کاراکترهایی اشاره داشته است.
حتی در هیچ یک از آثار فولکولور، ادبیات شفاهی و یا حتی در نسخ مختلف شاهنامهها نیز نامی از کوروش مشاهده نمیکنیم تا حداقل نشانی از جایگاه خلقی وی قابل تصور شود.
اما با رد غیرممکن بودن تمامی موارد فوق، چنین فرض کنیم که: تاریخ تولد کوروش دقیقا در کتیبههای متعدد تاریخی ثبت شده است! بیایید فرض کنیم مزار فعلی که تا پایان قاجاریه به عنوان آرامگاه مادر سلیمان و با جنسیتی “زنانه” شناخته میشد، همان قبر کوروش بوده باشد! تصور نماییم که وی منجی مطلق و انحصاری تمامی تاریخ بشریت بوده! چنین بیاندیشیم که از دوران دایناسورها، سیم خاردار بلندی در حدود مرزهای هخامنشی برقرار بوده و حتی روند تکامل فیزیولوژیکی بشر آریایی هم کاملا ایزوله و منفک از بقیه انسانها شکل گرفته و همه مردم نیز مستقیما از ژنهای کوروش به وجود آمده باشند! فرض نماییم که در ایران نه تورک داریم نه کورد، نه بلوچ و نه عرب! بلکه همگی حاصل ژنهای شخص کوروش هستند! حتی کوروش را همچنین متصور شویم که فرازمینی بوده!
حال، در هزاران سال پیش که همه مردم، شپشو، آلوده به قارچهای پوستی یا زگیل و میخچه و…. بودند، وی را چنین تصور نمائیم که برخلاف دیگران، نهایتی از نزاکت و بهداشت در وجودش جمع شده و وقتی میرفته دستشویی، از صابون مایع یا کاغذ توالت استفاده میکرده! وی نه دهنش بو میداده، نه عطسه میکرده، و نه سرفه! او نه آروغ میکشیده و نه باد معده داشته! بلکه تماما بوی اتوکلن ویوور از بدنش متصاعد میشده!
آیا این عاقلانه است که در قرن ۲۱، به جای تاکید روی اومانیسم و توسعه انسانی، به تقدسی از باستانپرستی و ارتجاع گسیل شویم؟! آیا این درست است که دستآوردهای اندیشهای و دیدگاههای انسانمدارانه را بعد از قرنها، بستهبندی کنیم و برگردیم به کاراکترهای گذشته البته با قالبی بزک کرده؟!
کل این جریان جز عقبگرد و تشویق برای تقدسسازی در بستری پوپولیستی، چیز دیگری نیست. عواملی مغرض، در کنار جریاناتی فاقد درایت و شعور سیاسی، سکاندار آن شدهاند تا با دامن زدن به موجهای احساسی، طبقه عوام جامعه فارسزبان را در مسیر انحطاط و تفرقه اجتماعی با بقیه قرار دهند. شبهه روشنفکران ناآگاه و رویایی نیز به جای داشتن نقش مدیریتی در جامعه، خود عملا تابع و تحتتاثیر همین جریان عوامفریبانه قرار گرفتهاند!
جای تاسف است که معیارهای استدلالی و شاخصهای مورد نظر در عصر جدید، به جای تقلا زدن در میان انبوه ایدهها و دستآوردهای مدرنیته و اومانیسم، یا تجارب ناشی از رفتارهای طبقاتی، خود را همچنان در بند و اسارت ارزشهایی متعلق به ۲۵ قرن پیش احساس میکنند!
این موضع، نه تنها واماندگی است بلکه باید متوجه شد که تشویق و گرویدن بدان نیز انکار و زیر سوال بردن مجموعه تمامی مبارزات اجتماعی-طبقاتی تاریخ بشریت به شمار میآید! در حقیقت، شکل جدیدی از نگرش متعصبانه چون سلفیگری را در قرائتی از تقدسات شووینیستی و نژادپرستی و با مرکزیت قرار دادن به امامزادهای ناسیونالیستی، به میدان میآورند! اقدامی مشابه با افراطیگریهای مذهبی که خیزشهای دمکراتیک خاورمیانه را به بیراهه و جنگهای داخلی سوق داد.
نتیجتا اینان دقیقا به مکانیسم فکری(نه الزاما اعتقادی) از جنس داعش یا طالبان کشیده شدند! روشنفکران فارس، همین که کاراکتر یا معیارهایی متعلق به هزاران سال را از زیر خاک درآورده و با گردگیری، آن را سرخاب تقدس میزنند، مقصرند. بنابراین، دامن زدن و پیوستن به چنین جریاناتی، عملا به انحراف کشیدن تودهها و آب به آسیاب جهالت ریختن است. تحتالشعاع قرار دادن و جایگزینی مطالبات طبقاتی و انسانگرایی، با باستانپرستی، یا ابلهی باید برشمرده شود و یا فریبکاری.
در این میان، و جدا از مواضع ارتجاعی حزب پانایرانیست، پیوستن جریاناتی چون: حزب ملت ایران، جبهه ملی، و جبهه دمکراتیک ایران به این بالماسکه، نقطه ضعفی است که بر درجه تشخیص و تشخص سیاسی آنان وارد میشود. چگونه ممکن است بخشی از مدعیان (هر چند ظاهری) دمکراسی و روشنفکری در یک کشور، این چنین خود را به رفتارهای پوپولیستی و قهوهخانهای بچسبانند؟! آیا همین مورد، علاوه بر مختصات طبقاتی و فکری که واجد آن هستند، دلیلی بر عدم آگاهی سیاسی آنان نیز تلقی نمیشود؟ مجموعه افرادی با سنین بالا که چون همپالگیهای سابق خود باز به بیراهه میروند!گویی این دیگر اشتباه نیست بلکه ذات و فلسفه وجودی این احزاب نه بر بلوغی سیاسی، بلکه مبتنی بر بیدرایتی است!
رضا زرگری