آذربایجان در آستانه انقلاب سال 1357 ایران
مرکز نشینان و محمدرضا شاه همیشه به آذربایجان با دید امنیتی همراه با تضیق حق همه جانبه مردم مینگریستند. این دید را مردم در رفتارهای کارگزاران حکومت بخوبی لمس ودرک میکردند.
شاه در اواخرسلطنت و در دوره کارتر رئیس جمهور دموکرات به امریکا سفر کرد در امریکا برعلیه شاه تظاهراتی پرشوری برگزار شد وحتی پرتاب های گاز اشک آور نصیب شاه هم شد و اشک چشمانش در آمد. موضوع حقوق بشر و مخصوصا تظاهر کنندگان که یکدست شدن حزب رستاخیز و خطابه شاه که ، هر کس دوست ندارد بیاید پاسپورتش را بگیرد از مملکت برود بیشتر خشمگین کرده بود و از طرفی هم کارتر شاه را مجبور کرد که طناب خفقان و استبداد را کمی شل کند تا وضعیت منجر به انقلاب کمونیستی نشود (اما همین شل کردن ، طناب استبداد را پاره کرد ) و فیلم این تظاهرات از تلویزیون ایران هم پخش شد. ما هم هاچ واج نگاه میکردیم البته این موضوع سبب شد کهنسالان دل به سخن گشایند و بعضی هنگام تماشا سرشان را تکان میدادند و در بین خودمان میگفتند مثل اینکه خبر های هست شاید پاپوشی هم برای این شاه بدوزند. ما جوانها از این حرفهای تعجب میکردیم نهایت میگفتیم این محمد رضا آنقدر محکم هست که این رفتارها و حرکات هیچ تاثیری در حکومت او ندارد در مقابل این حرف ما میگفتند ما جنگ دوم جهانی رضاخان ، فرقه ، مصدق و.. را دیدید ه ایم شاید …
خوب یادم هست محمد رضا در اواخر به روحانیت هم با دید بی احترامی نگاه میکرد در یکی از دیدارهای جمعی شاه از روحانیون در سال فکر میکنم 56 به مناسبت ( شاید یکی از عیاد ) که از تلویزیون پخش میشد، رفتار شاه خوشایند نبود یادم است درکافه خیلی از افراد که به این فیلم نگاه میکردند نارا حتی خود را بنوعی بیان میکردند و در دی ماه 56 مقاله ی در یکی ازروزنامه ها بر علیه روحانیت چاپ شد در شهر قم بخاطر این توهین تظاهراتی روی داد اما مردم این تظاهرات را هم مانند حوادث دیگر می پنداشتند. اما خیزش تبریز در 29 بهمن این پندار و صحنه را تغییر داد و با آن همه سختگیری و خفقان در تبریز آنچه که به وهم و فهم نمی آمد، رویداد و فصلی دیگر در تاریخ آغاز شد اما چرا در تبریز چنین شد آن هم با این شدت و منظم و غافل گیرانه که حکومت شاه را سر در گم کرد به آن خواهیم پرداخت و یکی کاری های که مامورین در تبریز کردند بستن “ائشکک لر قهوه سی” و دستگیری بعضی افراد بود و نهایت اینکه گفتند و در روزنامه ها نوشتند چند نفر از آنسوی آراز وارد کشور شده و در تبریز کار اینها بوده است و قول دادند که پدر همه آنها را در خواهند آورد.