اولین دیدار با مرحوم دکتر هیئت/ عیسی نظری
من کتاب خواندن را از ابتدائی یاد گرفتم ، اول ابتدائی بودم و هنوز کتاب خواندن بلد نبودم !
در دبستان ایرانشهر یکان علیا
معلمی به نام آقای علیاری داشتیم ، جوانی بلند قد و با مو های کاکلی بود که دم به دم انها را از روی پیشانی به کناری
میزد ، کتاب جنایات بشر و یا آدم فروشان قرن بیستم روزی چندین صفحه
آخر درس و کلاس برایمان می خواند ،
آقای ربیع انصاری نوشته بود ، وقتی
آقا معلم ان را می خواند ، در کلاس سوگواری بود ، هنوز یادم است دختری که به زور و کلک برای فروش به محله بدنام برده می شد .
در اورمیه اوایل از ( مایک هامر را بکشید ) شروع شد و بعد به نوشته های
سید قطب و شریعتی کشیده شد .
در همان دبیرستان امیر کبیر دبیری داشتیم به نام قدرت اله جعفری ، معلم
ادبیات به لحاظ اینکه بسیار با سواد بود
و امر تدریس را خوب می شناخت معمولا جزو چند معلمی بود که بچه ها شیفته وی بودند ، حرف های سیاسی می زد ، پان ایرانیست بود و از موجبات ورود بچه های اورمیه به حزب پان ایرانیست !
در تهران سال تحصیلی ۵۲ -۵۳ ۱۳ کتاب ها ارتقا یافته بود ، حسینیه ارشاد ، مکتب اسلام ، مکتب توحید و کتاب هائی راجع به آذربایجان که بیشتر آثار بنیاد موقوفات دکتر افشار و مجله آینده بود ، کسروی و….
من آن آثار را می خواندم ولی چیزی راجع به ما کم داشتند .
در اصل آن ما هم چیز نامشخصی بود ، فقط می دانستیم ما فارس نیستیم !
روزی امیر آباد را پایین می آمدم ، نرسیده به پمپ بنزین امیر آباد ، خانمی با دختری گفتگو میکرد ، تورکی حرف می زدند ، وقت خداحافظی آن زن به دختر
گفت : یادت باشد ، بهش بگو ما تورک هستیم !
ما هم در دانشگاه و یا کوی با همشهری های خود تورکی حرف می زدیم ولی
تا آنموقع من چنین جمله ای نشنیده بودم
و اصولا موردی پیش نیامده بود که گفتن
چنین جمله ای را ایجاب کند .
حتی با فارس ها به صورت کلامی و یا فیزیکی درگیر می شدیم ، ولی من نشنیده بودم که کسی از ما بگوید :
ما تورک هستیم !
او و من به صورت موازی در خیابان امیر آباد در کناره پارک فرح به طرف بلوار الیزابت می رفتیم و این جمله چیزی را در من ، تکان داده بود ، چیزی که موقوفات افشار نتوانسته بود !
دل به دریا زدم و گفتم ببخشید شما اهل کجا هستید ؟ این جمله ما تورک هستیم مرا شیفته کرد !
لبخندی زد و گفت :
پدر و مادرم اهل رضائیه هستند ، اما من
تهران متولد شده ام !
و بعد پرسید :
شما اهل کجا هستید ؟
گفتم : اهل رضائیه !
گفت : چکاره اید ؟
— دانشجوی حقوق دانشگاه تهران هستم !
— منهم معلم هستم ، دوره ابتدائی ، با شوهرم قرار دارم ، سر سینما بلوار ،
می رویم دیدن استاد هیئت ، اگر با این
جمله هیجان زده شدید ، حتما باید با او
اشنا شوید !
جلوی سینما بلوار منتظر شدیم ، شوهرش با یک اتوموبیل پیکان سر رسید ، به خیابان کاخ رفتیم ، تابلوی
مطب دکتری جراح بود .
دکتر در مطب بود ، نیم ساعتی صحبت
کردیم ، در مورد مطالعات آذربایجان و مسائل تورکی ، من راه را درست بر عکس
رفته بودم ، دکتر کتابی را برایم هدیه داد
و از آن روز دوستی من با پدر معنوی تورک های ایران آغاز شد .