ایران، برای بقاء؛ نیازمند یک آپدیت و تصمیمات بزرگ است
در چند مقاله، دلیل ماندگاری برخی امپراتوریها و سقوط برخی از آنان پس از قرن 19 را به زبانی ساده و سبک نگرش خودم شرح دادهام.
در قرن نوزدهم، استارت دنیای مدرن زده شده بود و جهان از حالت کهنه خود خارج و به سمت ساختار نوین حرکت میکرد.
حکومتهایی که این را درک کرده و توانستند خود را با چرخه جدید تطبیق و تلفیق دهند؛ به حیاتشان ادامه دادند و بقیه که نتوانستد این کار را به انجام برسانند از این چرخه کنار گذاشته شدند.
خود ایران، اگر تحولات در زمان مشروطه و برخی اقدامات شاهان قاجار برای پذیریش تغییر و تجدد نبود، الان وجود نداشت! همان کمتر اقدامات، موجب شد این مملکت هرچند بسیار عقب ولی همواره بتواند در این قافله حرکت کند.
کودتای 1299 و برآمدن یک سلطنت فاشیستی و مستبد، همچون پهلوی ضربه مهلکی بر همین حرکت آهسته و پیوسته زد.
ولی بودند نوابغ و اندیشمندانی که خودشان را به آب و آتش زدند تا لااقل این کشور را به چرخه نوین نزدیک بکنند و حیاتش را تداوم بخشند.
تلاش همان ها بود که نظام و تفکر جمهوریت در ایران پیدایش یافت، و نهایتاً با یک انقلاب بزرگ در دهه 50 شمسی سیستم ارتجاعی واپسگرا و توتالیتر پهلوی سقوط کرد؛ و سیستم جمهوری متولد شد.
البته، این یک کار بسیار مهم و بزرگی بود. یک مملکتی که در آن دهها قرن حکومتهای سلطنتی برپا بوده، تبدیل کردنش به نظام جمهوری کار آسانی نبود. برخی تئوریسین ها برای پیاده سازی این سیستم جدید و اجرایی شدن جمهوریت، از نهاد دین و مذهب هم بهره بردند. تا یک نوگرایی به اسم عدالت دینی هم مکمل جمهوریت باشد و همچنین؛ اسلام بعنوان نقطه مشترک که مورد پذیرش اکثریت جامعه بود بتواند یکپارچگی ایجاد نماید و نظام نوین فرصت عملی شدن بیابد.
برخلاف فحاشیها و روایات اپوزیسیونها، بخصوص سلطنت طلبان، مسئله 57 محدود به جامعه روحانیون نبود و تصمیم استعمارگران هم مبنی بر ایجاد یک شورش و کنار
زدن پهلوی هم درمیان نبود! چون محمدرضا پهلوی نوکر تمام عیار و بله قربان گوی محض همه قدرتهای استعماری بود و نیازی دیده نمیشد که او را ساقط بکنند.
بلکه این حجم خشم عمومی، نارضایتی قدیمی از این رژیم نامشروع و پیدایش جریانات فکری سیاسی و اجتماعی متعدد و رشد فزاینده مطالبات و نگرشهای مدرنیته خواه؛ و همچنین مبارزه گسترده و متدوام همه طبقات جامعه علیه رژیم پهلوی، آن قدرتها را هم مجبور به تمکین از خواست مردم کرد.
ترقی خواهی و تبدیل ایران به یک سیستم و جامعه نوین، حرف امروز و دیروز نیست، بلکه نزدیک به دو قرن است که مردمان این سرزمین و طبقه روشنفکران و نخبگان در تلاش و مبارزه بودند تا یک کشور مترقی برپا نمایند.
این جنبش آزادی و مدرنیته خواه، در انقلاب مشروطه بصورت سازمان یافته خود را نشان داد و تا به امروز هم در جریان است.
در این هدف سلطنت بزرگ قاجار از قدرت کنار رفت، رژیم پهلوی ساقط شد؛ و اتفاقات بسیار مهمی تا بحال رخ داده است.
این جامعه تا رسیدن به آن اهداف عالی، به حرکت خویش ادامه خواهد داد؛ چون فهم یک جامعه مترقی در ذهن عمومیت از سالهای طولانی جاری شده است.
فلسفه انقلاب 57 و نظام جمهوری اسلامی در این بود که، حکومت جدید به دور از یک ایدئولوژی خاص باشد و هیچ جناح سیاسی یا یک قومیت خاص نتواند از قدرت سؤاستفاده بکند. به همین دلیل زیربنای حکومت جدید، آنچیزی که سالهای طولانی مردمان اینجا بر آن معتقد و هم نظر بودند، یعنی اسلام پایه گذاری شد. ولی در ادامه از یک سو مذهبیون افراطی با عدم پذیرش قاعده جهانیبینی، بر قوانین و سخت گیریهای غیرلازم تاکید کردند، از طرفی برخی جناح های سیاسی برای استفاده از قدرت، طرح های مجهول و بی اساس به راه انداختند و از طرفی فریبکاران و طمع کاران با ظاهرسازی و عدم توجه به فلسفه راستین انقلاب به مردم خیانت کردند. همچنین پسماندههای پهلوی به مرور مجال تحرک یافتند و در سیستم نفوذ کردند. اینها سبب شد؛ مسیر بطور کلی عوض شود و مردمی که با آنهمه امید و آرزو، برای آینده ای سعادتمندانه فداکاری کرده بودند با یک فضای دور از انتظار روبرو شدند.
هیچکس نتوانست به آرزوهای دیرینه خود دست یابد. سیاست ها و شیوه های مدیریتی نادرست،غیرمنطقی و ناکارآمد در حوزه خارجی و داخلی؛ مملکت را به صدهها بخش تقسیم و جدا کرد و این گسل ها و فاصله ها کماکان گسترش یافتند، تا جایی که نه تنها در جامعه بلکه درون خود سیستم و حتی یک سازمان و نهاد هم چنددستگی و باندبازی شیوع پیدا کرد.و این را میتوان «دموکراسی معکوس» نامید. تکثر و تعدد سیاسی– فکری و اجتماعی که بدون تجمیع روی یک نقطه مشترک، به مرور از هم جدا و پراکنده شدند و این پراکندگی بی اعتمادی، سوابق منفی و روند غیراصولی سیستم، جامعه ای بی روح و بی رمق را بوجود آورد، که همه به سمت ثروت اندوزی فریبکاری دروغ طمع و خیانت روی آورند… و آن یکپارچگی و شور و شعور اولیه از هم گسسته شد.
فرصت طلبان و خیانتکاران ثروت طلب از یک طرف، از طرفی دلالان تحریم، از طرفی گروههای رادیکال، از سمتی مدیریت نادرست و از سویی هم دشمنان و استعمارگران دیرینه که بدنبال بهانه و فرصت بودند بنیان اصلی کشور را هدف قرار دادند. اوایل دست اندرکاران جدی نگرفتند و به مرور تجمیع این مسائل، همچون سرطان به جان اقتصاد افتاد. اقتصاد که بنیان حیاتی یک کشور است.
مسائل منطقه ای،رقابت برای قدرت در داخل، سیاستهای بی نظم و غیراصولی در صحنه بین المللی توسط افراد بی دانش، هم به موارد بالا اضافه شد و از هر سمتی ضربه و زیان به پیکره نظام اقتصادی فرود آمد و موضوع اقتصاد، دیگر همه را به فراموشکار تبدیل کرد. این مردم برای عدالت، آزادی، پیشرفت توسعه، قدرت و شکوه فردی و جمعی، و به یک کلام برای سعادت مملکتشان و خودشان از سالهای طولانی مبارزه و تلاش کرده بودند. و دولتمردان این 4 دهه اخیر بدون پرداختن و مطالعه دقیق حقیقتهای این جامعه و زیرسازیهای علمی، بصورت عجولانه به سمت خیال های بزرگ شتاب برداشتند! هم اعتبار خودشان را به باد دادند هم سرنوشت مردم را.
هیچکس این را نخواست و تلاشی هم نکرد تا بداند که چطور این اروپا و بقیه چنین توانمند شده اند؛ بدون طی مراحل لازم نمیتوان یهویی به یک قدرت قابل توجه و احترام در این جهان تبدیل شد.
چطور یک کشوری که 60 سال(دوره پهلوی) وابسته این و آن بود و از هیچ زیرساخت اصولی و مترقی برخوردار نبوده؛ میتوانست در عرض چندسال مستقل شود و حتی به یک قدرت تبدیل شود؟
کشوری که اگر نفت، گاز و معادنش تحریم شوند حیاتش فلج خواهد شد، چطور میتواند در عرصه نفس گیر سیاست جهانی وارد رو در رویی و رقابت با دیگران بشود؟!
مملکتی که همواره از سیر تا پیازش را با پرداختن پول نقد از دیگر ممالک تهیه کرده، آیا میتواند روی کاغذ ادعای استقلال داشته باشد؟
تبدیل شدن به یک کشور قدرتمند در صحنه جهانی، با نگاه جهان بینی آغاز میشود. همانطور به یک سری مؤلفه ها و استانداردها نیاز دارد، و طی مراحل لازم. بدون اینها وارد شدن به بازی قدرت در جهان، هر کشوری را به ویرانی میکشاند.
تکبّر بیهوده، تن ندادن و گوش ندادن به توصیه ها و سخنان اینهمه آدم دلسوز و با دانش؛ استفاده نکردن از پتانسیل نخبگان و انسانهای کاربلد، و صرفاً یکدندگی هر دولت بر مبنای جناح خود کار را به اینجا میکشاند.
برای بازی در میدان قدرت باید ابزار آن را داشته باشیم! بدون ابزار نمیتوان بازی کرد.
این ابزارهم شامل جامعه مرفه، امیدوار و قوی، نهادهای مدنی فعال، رسانه های متکثر و حرفه ای، سیستم آموزشی حرفه ای و اصولی، سیاستمداران و مدیران کارآمد و با تجربه های مرتبط، صنعت قوی، اقتصاد پایدار و قوی، ساختار قضائی اصولی و حرفه ای، طبقه جوانان و زنان فعال، محیط زیست پاک و بکر، سیستم تولید و تجارت غیروابسته به منابع طبیعی، سیاست خارجی و جهانی بر پایه منطق و منافع و مصالح مردم و کشور، گسترش روابط با کشورهای جهان و کسب پتانسیلها و تجربه از آنان و در نهایت ارتش و ساختار نظامی امنیتی مدرن و قوی.
اینها مؤلفه های لازم برای تبدیل شدن یک حکومت و کشور به یک قدرت است.
ابزار قدرت همینها هستند و برای قدرتمند بودن و قدرتمند ماندن باید از این ابزارها برخوردار بود.
شوروی سابق، دارای قدرتمندترین و بزرگترین ارتش تاریخ؛ دارای بیشتر و قویترین سلاح های دنیا بود.؛ رگانهای امنیتی و اطلاعاتی بزرگ و قدرتمندی هم داشت.
حتی در بخش صنعت هم تا حدودی پیشرفت کرده بود؛ ولی فرو ریخت! میدانید چرا؟ چون سرانش اشتباهاتشان را نپذیرفتند و به وقتش شیوه ها را تغییر ندادند. انقلاب 1917 روسیه، فهم جامعه و خواست آن برای ترقی و رسیدن به سعادت جمعی بود. مردم برای ایدئولوژی کمونیسم انقلاب نکرده بودند؛ بلکه برای مدرنیته، گذر از استبداد سلطنت و رسیدن به سطح جهان مترقی فداکاری کرده بودند. ولی حکومت شوروی فراموش کرد که اصل اساسی مردم است، اولویت اول خواست مردم است. به مرور به مردم و جامعه اهمیت ندادند، به زیرساختهای بنیادین و اساسی توجه نکردند، سیاست داخلی و خارجیشان، طبق منطق زمان چیده نشده بود؛ با وجود قدرت نظامی و علمی-صنعتی، شوروی اقتصاد به مراتب ضعیفی داشت. در نهایت چون بدون دارا بودن به مؤلفههای مذکور فوقالذکر؛ وارد بازی قدرت شدند، عاقبت نیز در جریان این بازی فرو ریختند… من در مقالات قبلتر گفتم که، دوران کودتا و انقلاب های سنتی به پایان رسیده! الان هر دولتی به مردم خود، به همان زیرساختهای اساسی، به اقتصاد اهمیت و اولویت ندهد، خود به خود از بین خواهد رفت و این استثناء ناپذیر است. انسان با هر باوری، باید کمی هم منطقی باشد و واقعیتها را ببیند و بپذیرد.
آمریکا در سیاست خارجی یک وحشی است! ولی چون به جامعه و زیرساختهای بنیادین مملکت اهمیت داده و روی آنها کار کرده، توانسته به حیاتش ادامه دهد. ما جنایتکاری بدتر و بزرگتر از فرانسه نداریم! ولی متعاقباً دولتمردان فرانسه هم، به مسائل اساسی و مهم بیان شده اهمیت داده اند. امروزه، بخاطر همین عملکردشان؛ آنها در صحنه جهانی خوب هستند ولی ایران یک فشنگ به یک کوه بزند همه جا پر میشود از بیانیه و قطعنامه ها. چون آنها نقطه ضعفها را میدانند و میتوانند از آن نقطه ضعفها علیه ایران یا هر کشور دیگر استفاده کنند.
همیشه که نمیتوان بیگانه ها را مقصر دانست؛ در بسیاری مسائل اشتباهات ما این زمینه را برای تحرک بیگانگان فراهم میاورد.
ولی اگر اقتصاد ایران جزو اقتصادهای قوی باشد و مردمش از همه جهات در رفاه و رضایت باشند. دیگر هیچ احدی نمیتواند به همین راحتی علیه ایران حرفی بزند، چه برسد که در طول یک روز 50 تا قطعنامه صادر کند!
الان همه، فضا و آسمان و زمین را تحت تسلط گرفته هر کاری دلشان خواست میکنند، ولی ایران تا بخواهد در زمینهای فعالیتی بکند، فورا محکومیت، تحریم و فشارها شروع میشود. دلیلش در همان مسئله ابزار قدرت است؛ اگر ایران هم اقتصاد، جامعه، دولت و… در سایر حوزه ها دارای مشکل نبود، هیچ احدی نمیتوانست به راحتی علیه اش اقدامی بکند.
واقعاً این به نفع مسئولان فعلیست که به این توصیه ها گوش فرا دهند. شخص من به هیچ وجه نمیخواهم در مملکت انقلاب رخ بدهد! جنگ یا هر حادثهای دیگر اتفاق بیفتد. چون الان ما همه آن وسائل و ساختارهای اولیه را برای درست کردن وضعیت در دسترس داریم.
اگر یک اتفاقی رخ بدهد تا دوباره یک سیستم جدید سرکار بیاید آنهم سیستم درست حسابی باشد و بخواهد مملکت را به ریل توسعه و ترقی رهنمون سازد، بسیار هزینه ها و خساراتی باید متحمل شد تا به آن نقطه رسید. ولی الان به راحتی میتوان همه چیز را نه یک روزه و یک ساله بلکه به مرور و مرحله به مرحله ساخت و درست کرد.
باید صاف و صادق حرف زد، من برای آینده ایران یک انقلاب یا تغییرحکومت یا جنگ پیش بینی نمیکنم! بلکه پیش بینی من این است اگر همه به همین روال ادامه دهیم و سر خودمان را زیر برف کرده و تصور کنیم که با انشالله-ماشالله همه چیز درست خواهد شد، یا معجزه ای رخ میدهد؛ یک خیال پوچ است. با این رویه سرنوشت غم انگیزی در انتظارمان خواهد بود و بقول یک نفر: کار همه ما تمام میشود!
ادامه شرایط فعلی، ما را بعنوان یک مملکت، دولت و یک جامعه متلاشی خواهد کرد.
و این متلاشی شدن تا اعماق وجودمان رخ خواهد داد، فریادرسی هم نیست.
باز میگویم: اگر کسی فکر میکند یک اتفاق خارق العادهای یا معجزهای رخ میدهد که ما حرفی نداریم، ولی اگر نگاه عقلانی و منطقی داشته باشیم با این اوضاع؛ آینده اصلا روشن نیست.
همچنین من دلم نمیخواهد این مملکت متلاشی شود، نمیخواهم که این دولت این جامعه از بین برود! دلم نمیخواهد اینهمه دشمن و طمع کاران دندان تیز کرده بیفتند جان این خاک و بوم و ما هم بشویم آفریقا، بشویم لیبی یا عراق!
مردم اینجا در شرایطی قرار دارد که مردم نه نای فداکاری دوباره دارند، نه چیزی دارند که فدا کنند. مردم دیگر خسته شده اند، به تنگ آمده اند و هیچکسی، نه پسرِ احمقِ شاه! نه دیگر ب-بچههای اروپا و آمریکانشین، توانایی درست کردن اوضاع را ندارند. چون هیچ کسی هیچ مردمی با اینهمه تجربه بد و تلخ، دیگر نمیخواهد همین جانی که برایش مانده را هم فدا بکند. آنهم برای افرادی که از الان ذات پلید باطنشان نمایان است. دولتهای متخاصم هم نیازی به جنگیدن با این کشور ندارند، چون هر ضربه ای که قرار بود به اینجا وارد سازند با هر راهی زده اند.
و تصور بکنیم که اگر دولت اقدامی نکند و هیچ گزینه جایگزین هم وجود ندارد تا ما را از مخمصه نجات دهد، نتیجه چه میشود؟
امیدوارم دولتمردان حرف بشنوند و بی خیال این شوهای مجازی خارج نشینان شده کار خود را شروع کنند و این مملکت را از این سرنوشت شوم نجات دهند. لازم نیست اینهمه انسان، دستگاههای مختلف و هزینهها صرف اپوزیسیون پوچ و فاسد شود، آنها کارشان تمام شده؛ من این را به قطعیت میگویم. الان مردم است و این دولت یا حکومت که خودشان و مملکتشان را نجات دهند. چون دیگر فرصتی باقی نخواهد ماند! این مملکت به آزادی، عدالت، ترقی، رفاه آسایش و توسعه نیاز دارد. این مملکت فقط با مردم خوشبخت و سعادتمند میتواند به حیاتش ادامه دهد. اگر اینها به انجام نرسد همه چیز در سکوتی دردناک پایان خواهد یافت. اینهمه آدم از 3 قرن به این سو جنگیده اند، مقاومت و مجاهدت کرده اند، با هر زحمتی بوده این مردم و این مملکت را به ما تحویل داده اند و ما هم باید برای نسل های آینده چیزی داشته باشیم که تحویل بدهیم، همه ما چه وزیر و رییس، چه کارگر، چه دولتی و غیر دولتی… این عمر کوتاهمان به پایان خواهد رسید. نه ثروتمان نه فقرمان نه هیچ چیزی با ما نخواهند ماند، تنها چیزی که میتواند ما را جاودانه بکند؛ یک عمل مهم و مثبت است تا آیندگان بخاطر عملکردهایمان ما را تحسین کنند و زندگی ما موجبات زندگی و خوشبختی آنان را فراهم سازد و گرنه چه مفهومی دارد که این عمر خود را با تباهی به سرانجام برسانیم.
شیوه هایی که تا بحال بکار گرفته شده، به این نتایج انجامیده، و تکرار آنها نتیجه متفاوت نخواهد داشت؛ باید شیوه نگرش و نحوه عملکرد را به کلی تغییر داد اصلاح کرد تا این سدها و بن بست ها کنار رفته، زندگی و شادکامی برای همه احیاء شود.
این مملکت و این مردم یک نعمت است که به دست شما مسئولان افتاده، «قدر نعمت نعمتت افزون کند» یک تفکر و ساختار قدرتمند لازم است تا این مملکتی که چندین ملت، ائتنیک، ادیان، مذاهب متعدد، فرهنگها سنتها و بافتهای پیچیده هویتی اجتماعی-سیاسی در آن وجود دارد را بتواند مدیریت کرده سیستمی بوجود آورد که همه این طبقات و هویتها و تضادها بتوانند کنار هم زندگی بکنند.
نمیتوان با بکارگیری قصه بافی، ناسزا، تحریف، تبلیغ، تهدید و سرکوب که شیوه ناکارآمد رضاخانیسم است؛ این مملکت را مدیریت و حفظ کرد.
دلیل اینکه قرنها این ملل این باورها اینهمه تفاوتها توانسته اند کنارهم زندگی کنند؛ برخورداری از اختیارات حقوق و احترام به همین کثرت بوده.
ایران زمانی میتواند به یک کشور نرمال و به یک قدرت منطقه ای و جهانی تبدیل شود که از از درون خودش شروع به ساختن اصلاح و تغییرات گسترده در جهت عدالت، آزادی، فلسفه مدرن در همه امورات، رفاه، برابری و تکثرگرایی انجام گردد تا از زیربنا از ریشه این مملکت بتواند دوباره رشد بکند و به اوج برسد و گرنه این اصلاح طلبان فریبکار، سلطنت طلبان فاشیست و ابله، مشروطه خواهان کهنه مغز، مذهبیون افراطی، مجاهدین مرتجع، اپوزیسیونکهای فاسد و شارلاتان، هیچگونه توانایی برای نجات این مملکت و رهبری آن به سمت مقصد مورد نظر را ندارند.
مملکت را کسانی میتوانند به سعادت برسانند که دیدگاه و افکارشان مربوط به دو دوره باشد: اول دوره ماقبل رضاخانیسم و فاشیسم پهلوی، دوم جهان بینی و نگرش مدرنیته بر پایه حقوق و خوشبختی انسان.
اگر ایران با همین تفکر مدیریت شود از آمریکا هم سبقت گرفته به خانه ملل دنیا و تضادها و کثرت و به قدرتمندترین کشور جهان تبدیل میشود.
ولو اگر اپوزیسیونهای خارج وارد قدرت شوند این مملکت با جنگ داخلی از بین خواهد رفت و اگر حکومت تن به اصلاحات و تغییرات مذکور ندهد، مملکت خود به خود از بین میرود، این مملکت برای بقاء نیازمند تغییرات و تصمیمات بزرگ است/پایان.
رحمان اوکتای/فروردین 1402