“ملتيم باغيشلاسين مجبوراً فارس ديلينده يازديم بو يازينى”
“این تو بودی، از فرط خویش و در فرط خویش”
سنگین و موقر و مِه نسیان بر زبان و ضمیرت نشسته بود. تو را ميگويم ؛ دكتر براهنى عزيز ، نميدانم چه رازيست كه وقتي از تو مينويسم منقلب ميشوم. ديروز به خاك برگشتي و پر واضح هست كه آن خاك را با نظرگهت كيميا خواهى كرد و همگان را به ديدارت در آن مكان فراخواهى خواند .
ميدانم جاى اين سخنها در اين نوشتار نيست ولى دل و قلمم عصيانگرى ميكند.
كوتاه ميگويم ؛ بسى جاى تاسف كه همچنان باز بدخواهانت حتى بعد از بي وقفه تو را به باد انتقاد گرفته اند. پيامها و متن های نفرت انگیز بدخواهانت را بارها خواندم ، وفهميدم که هيچكدامشان لای صفحه ای از كتابهاى تو را باز نکرده اند و اينچنين تلخ ابراز ميكنند كه تو بزرگترین جرم را مرتكب شده اى گويا تو از زبان مادريت دفاع كرده بودى که توسط شاه و هم تباران فارس محور به تو خورانده شد بود . پس با اين حساب ، با وجود تمامى تلاشها و خدمتت به اعتلاى ادبيات فارسى ديگر امیدى به تغییری نيست و لاجرم بايد راهت را ادامه بدهيم.
ميدانم که از اين به بعد از پشت پرده خيلى اتفاقات خبر دار خواهى شد ، و احتمالا اشراف بیشتری هم به قضایا پیدا خواهى کرد، مطمئنا بعد از اين با جستجوى بيشتر در يادگارى هاى درخشانت كه براى به امانت گذاشته ايى میتوانی به ما بگویی كه چرا با تمام بزرگيت ، هستند كساني كه همچنان پشت سرت قيل و قال ميكنند!
تو كه اين همه به زبان فارسى و ادبيات انها خدمت كردى ! اما به گفته خودت گويا ؛ آب را در خوابگه مورچگان ریختهاى
از بعضی چیزها راحت شدی دکتر براهنی جان برو بخواب ؛
تو جسمت از پیش ما رفت ، ولی بدان که تو پرده حقیقت را برای ما کنار زدی
و راز اقوام آواره و دربدر را براى ما نوشتی ،
کلید در باغ پرنده ها و پروانه هایت را به ما دادي
و ما هم مثل تو نام آنها را خوب میدانیم .
بعد از این تو با خیال راحت پروانه وار در این خاك كه به كيميا بدلش خواهی کرد گردش کن ،
ما برایت از بالهای پروانه ها با رنگهای تازه خواهیم نوشت .
راهت را ادامه خواهیم داد چون بیشتر مسیر را برای ما هموار و روشن کرده اى .
ما هم مثل تو حافظ تمام ایام نخواهیم بود ولی تا هستیم مثل تو گام خواهیم برداشت .
در انتها قبل از وداع با تو خوشحالت كنم و موضوعى را با خودت و رهروانت در ميان بگذارم ، هیچ خبر نداشتم افغانها تو را دوست دارند. سیدضیا قاسمی، شاعر و نویسندهی افغانستانی، پس از فوت تو ، دربارهی علاقهی افغانستانیها به آثارت نوشت: «طلا در مس روزگاری کتاب مقدس اهالی ادبیات در افغانستان بود. به روایتهای بسیار، نسخههای معدودی که از این کتاب به کابل رسیده بود، دستبهدست میشد و مشتاقان در نوبتهای طولانی برای خواندنش میماندند. دوستی تعریف میکرد که از مزارشریف به کابل رفته بود، تنها به این قصد که آن کتاب را بخواند و یک هفته آنجا مانده بود و کتاب را خوانده بود و بعد به شهرش برگشته بود. محبوبیت و معروفیت تو در افغانستان کمتر از ایران نبود و نیست.»
راستى چرا باید از میان همهی نویسندگان و شاعران همم عصر تو كه فارس زبان بودند، تو ى براهنی آذربايجانى در دل آنها نشسته باشى؟ پاسخش را در نوشته ها و گذر زمان مطمئنا به ما خواهى داد. چه خوب که این همه چراغ راه از تو به یادگار داریم
دكتر براهنى عزيز اين را هم خوب بدان که: “انسانها چنان از تو پُرند كه هيچ نيازى به دیدن جسمانی تو نیست.»
ختم كلامم به فرزندان دكتر براهنى؛
نادر الهي شعری به این مضمون دارد که : بو نه ظولوم دور الهی ، آنامین مزار داشی دا…
آنامین دیلینده دییل …
لطفا شما این ظلم را به براهنی بزرگ روا مدارید.
“برای فرزند آذربایجان که دور از زادگاهش در گورستاني يگانه نام به نام کيميا و خاك جسم رها کرد “.
یاد باد، که آدمیزاده زنده از یاد است.
کیمیا قنبرزاده