برای پروین بهمنی و مردمی که هنوز جزئی از طبیعتند
مردی در خیابان امام اورمیه از من پرسید: پسرم ترکی؟
گفتم بلی. گفت: پس اینجا چکار میکنی؟
از این سئوالش فهمیدم که منظورش از ترک، قشقایی است چون این اتفاق چند بار هم در تهران برایم رخداده بود. از قرار، شبیه قشقاییها هستم که پیرانشان هنگام دیدنم این سئوال را میپرسند و پیرمردی که همینطور باهاش آشنا شده بودم میگفت: وقتی پاییز میشود قشقایی دلش میگیرد. آن قدر دلش میگیرد که یکی پس از دیگری میمیرند. هنگام عید، پدرم شاد میشد که لااقل پدرومادرش شش ماه دیگر زندهاند و تا مهرماه فرصت دارند.
مهرماه که میشود قشقایی دلش میگیرد. نهم مهر، خسروخان را اعدام کردهاند و شانزده مهر، صولتخان در زندان رضاشاهی درگذشت و پروین بهمنی هم نتوانست مهر را به پایان برساند. فرهاد، نهم آبان رفته بود، فرود هفده دی و ناصرخان هم، با وجود آنکه در آمریکا بود به این سنت پشت نکرده چند روز مانده به عید درگذشت.
مجموعه کتیبههای سومری قیلقمیش، دوازده کتیبه است. این مجموعه، شرح مبارزه قیلقمیش برای رسیدن به عمر جاودان است که با مرگ انکیدو در کتیبه هفتم، قیلقمیش میفهمد که مرگ به سراغ همه خواهد آمد. عجیب اینکه انکیدو در کتیبه دوازدهم، دوباره زنده است. کتاب ددهقوروقود نیز دوازده فصل دارد که در فصل دوازده دیشاوغوز به ایچاوغوز یورش میبرد. همه میمیرند و ددهقوقورد اجسادشان را مانند بذرهایی در خاک میکند تا دوباره برویند.
این تفکر دوازدگانه، سمبلی از دوازده ماه سال است و شاید دوازده پسر یعقوب، دوازده طایفه بنیاسرائیل، دوازده حوّاری عیسی و دوازده امام محمد(ص) نیز با این تفکر ارتباط داشته که یازده نفرشان میمیرد و یکی زنده میماند و کتیبه هفتم قیلقمیش، همان مهرماه است و کتیبه دوازده و فصل دوازده ددهقورقود، مرگ یکسال و زنده شدن سال دیگر است.
از قرار معلوم در اعماق نامعلوم تاریخ بشری، زمانی بوده که انسانها نیز مانند درختان و سایر عناصر طبیعی در ماه هفتم سال میمُردند و قشقایی، برعکس همه آنهایی که از طبیعت کنده شدهاند، هنوز آن رابطه ازلی خود با طبیعت را حفظ کرده، در کتیبه هفتم قیلقمیش یا همان مهرماه، مرگ را در آغوش میکشد. آنها ناخودآگاه جمعی بشرند و چنان ادغام در طبیعت، که تفکیکشان از تپه و درختچه سخت است.