اگر قرن نوزدهم، قرن مکتبها و ایدههای نوین، و قرن بیستم قرن جنگهای جهانی بود، به نظر میرسد قرن پیش رو را باید “قرن تلاش برای بقا” نامید.
مدرنیته و سرمایهداری دو بالهای پرندهای بود که بشر مدرن [برای سعادت فردی و جمعی] سخت به آن امید بسته بود. این پرنده اگرچه بیش از دویست سال برای محقق کردن این سعادت فرصت داشت، ولی تنها چیزی که تا امروز توانسته به بشر عرضه کند، فقط “رفاه” است، آن هم به قیمت نابودی تنها زیستبوم مان زمین.
واقعیتهای امروز “زمین” ما بسی وحشتناکتر از آن چیزیست که در مدیای نظام سرمایهداری منعکس میشود. گازهای گلخانهای ناشی از سوختهای فسیلی تعادل آب و هوایی و محیطزیستی زمین را بشدت دچار اختلال کردهاست. درست زمانی که زمین زیر پای ما [با سرعت و ولع تمام] از آبهای زیرزمینی و سوختهای فلسیلی خصوصا نفت و گاز خالی میشود، آسمان بالای سر ما نیز برای امکان یک زیست طبیعی، هر روز تیرهتر و تیرهتر میشود.
در عصر حاضر انسانها و دولتها دیگر از عدالت جهانی و کیهانی صحبت نمیکنند، بلکه با صراحت تمام از منافع خود صحبت میکنند و این اسم رمز تلاش برای بقاست. اهل درک بخوبی میدانند که بشر و زمین هرگز و در هیچ برههی تاریخی چنین وضعیتی نداشته است، زیرا آنچه اکنون مورد تهدید جدی قرار گرفته، نه فلان حکومت و فلان سلسله و فلان کشور، بلکه نفسِ زیست و امکان زیست (زنده ماندن) در این کره خاکیست.
در کشور ما یک اندیشهای وجود دارد که چه بخواهیم و چه نخواهیم ما را شهروند درجه دوم میداند، این نه یک توهم است نه یک تهمت، بلکه واقعیتی عریان و تلخ است. کافیست میزان بهرمندی استانهای مرکزی ایران را با آذربایجان مقایسه کنید، همه چیز مثل روز روشن است. اگر یک حاکمیتی ترجیح میدهد از دریای عمان و خلیجفارس به یزد و کرمان آب بکشد، ولی در موردحوضه دریاچه اورمیه بیاعتنا یا کماعتناست، احتمالا ناشی از همان نظریهی بقا است. نظریهای که میگوید من برای بقای خودم میکوشم و بقیه ربطی به من ندارد.
پ.ن: موضوع دریاچه اورمیه بیشک حیاتیترین موضوع پیش روی مردم آذربایجان است، و اهمیت آن قابل قیاس با هیچ موضوع مهم دیگری همچون موضوع زبان مادری و تبعیضهای اقتصادی و تاراج معادن و غیره نیست، هرچند که اگر پای آن موضوعات محکم و صادقانه میایستادیم، امروز حال و روزمان این نبود.