به بهانه مرگ آرامش دوستدار/ابراهیم رشیدی
در ایران اثری در مورد راسیسم تالیف یا ترجمه نمیشود؛ زیرا تاکنون حساسیت و آگاهی نسبت به پدیدۀ راسیسم در میان روشنفکران ایران به وجود نیامده و دلیل فقدان حساسیت نیز آن است که اکثر نویسندگان و مترجمان بدان آغشتهاند و کسی را توان شورش بر علیه همه نیست.
نژادپرستی در وجود روشنفکر ایرانی چنان لانه کرده که وجودش حس نمیشود وگرنه ممکن نیست کسی کتاب «آرامش دوستدار» را بخواند اما راسیسم و ذاتگرایی او را درک نکند. این امر فقط با مسألهساز نشدن پدیده راسیسم و ناسیونالیسم در ایران قابل تحلیل است که سوگواران دوستدار، از عطا هودشتیان تا فرج سرکوهی، نه متوجه راسیسم او میشوند نه متوجه ذاتگرایی و فرهنگگرایی او که با راسیسم او رابطۀ تنگاتنگ دارد و نه متوجه چپاندن متفکران ترکی مانند فارابی در قالب پیشساخته ایران فارسشان.
دوستدار را با صادق هدایت و کسروی مقایسه کرده و بخاطر نقد دینخویی آنها را ستایش میکنند ولی نمیبینند که کسروی میخواست به خیال خودش نام ملی وهویت میلیونها انسان را تغییر دهد و هدایت در نامه ای از تهران به پاریس از رضوی می خواهد که یک کتاب خوب مستند راجع به پانژرمنسیم برای او بفرستد.
بیشک هدایت و کسرویِ راسیست نیز، در دوران خود، افرادی مترقی بودند اما آرامش دوستدار پنجاه سال بعد از کسروی، از او عقبماندهتر و بیمایهتر بوده چیز تازهای نداشت و همان راسیسم کهنه روشنفکر ایرانی را تکرار میکرد که عقب ماندگی تاریخی ایران را منحصرا ً یا عمدتا ً حاصل حملۀ اعراب و نفوذ اسلام می دانست.
دوستدار گاهی نظراتش را به ایران پیش از اسلام نیز تعمیم می داد ولی با آنها به نرمی رفتار کرده و ضمن نقد، فرهنگ زرتشتی و پیامبری مانی و انقلاب دینی- اجتماعی مزدک را میستود و تراوشات ذهنی بیماران نیمه اول قرن نوزده اروپا مانند گوبینو و چمبرلین، یعنی سامیستیزی را بازتولید میکرد.
فقط دوستدار 150 سال بعد از آنها، دیده بوده که سامیستیزی چه بلایی بر سر یهودیان آورد شاید برای همین یا از تقیه، یهودیان را سامیهای بافرهنگ نامیده حملاتش را صرفا متوجه اعراب فاقد فرهنگ و تمدن (ص76 امتناع)، همواره مانوس به ستیز و راهزنی و سپس پروده شده برای قتل و غارت اسلامی در خاک بیگانه (ص226 امتناع)، این تنها قوم بیفرهنگ سامی (ص244 درخشش)، با بدویت سلطهطلب و تنگدستی جبلی و طبعیت بیفرهنگاش (ص30 امتناع) میکند.