جنگِ درازنایِ جانشینی…
✅در ایران چون همواره استبداد مطلق حاکم بوده بنابراین، پس از مرگ هر شاهی، بلافاصله جنگ قدرت درمی گرفته و جامعه، از تونل خون و خشونت و قتل و عام و ناامنی های گسترده عبور می کرده سرانجام، قدرتی قویتر موفق میشده مدعیان بالفعل و بالقوه را از بین برده یا کور و اخته کرده و سیطره خود را بر فراز جامعه استوار میساخت…
غالباً فرجام قدرتِ بدون قانون و پاسخگویی، با جنون قدرت همراه میشده، این جنون، شدت و ضعف داشته. مثل شاهان صفوی و یا نادر که کاملا دچار جنون شده و توسط نزدیکانش سلاخی شد یا مثل محمود افغان که در اواخر کارش و بی رحمی هایش چنان گشت که در هنگام مرگ، گوشت بدنش را با دندان خود می کَند و می خورد!
♦پس از مرگ مستبد، این جنگ قدرت، هم در داخل خاندان و خانواده حاکم درمی گرفته و هم در بیرون از خاندان در اقصی نقاط ایران توسط مدعیان قدرت.
این رویه شوم از زمان باستان ادامه داشته تا به دوره معاصر ایران.
هنگامیکه هرمز جانشین پدرش خسرو پرویز شد، شیرویه برادر هرمز قیام کرده و تمام برادران و برادرزادگانش را که هیجده تن میشد کُشت و هرج و مرج کل ایران را فرا گرفت بطوریکه در مدت چهار سال، نُه زن و مرد به تخت نشسته و سرنگون شدند.
♦اما برگردم به نمونه های تاریخ معاصر:
پس از مرگ نادر، جنگ قدرت درگرفت و پس از مرگ کریم خان نیز، جنگ بین برادران(زکی خان و صدیق خان) و فرزندانش درگرفت و این سبب تضعیف زندیه و از خاکستر آنان، قاجاریه بقدرت رسید.
وقتى فتحعلی شاه درگذشت جنگى عريض و طويل قدرت، بين فرزندان او درگرفت، عليشاه ظل السلطان پسر دهم فتحعلیشاه در تهران خود را شاه خواند و لقب عادلشاه بر خود نهاد.
او درمدت 40 روز سلطنت خود در تهران، هفتصد هزار تومان از خزانه بيرون آورده و براى تحكيم سلطنت خود،بخشش كرد!
ظل السلطان افرادی نزد محمد ميرزای ولیعهد فرستاد كه آذربايجان تا قزوين مال تو و بقيه ايران مال من. تو در آنجا پادشاه باش و من در اينجا. اما محمدشاه با کمک قائم مقام او و یارانش را دستگیر و زندانی ساخت…
♦زمانِ مرگ محمدشاه، ناصرالدین میرزای ولیهعد مدتها در تبریز از مرگ پدرش در تهران بی خبر بود؛ خبر درگذشت پدر را از زبان استیونس کنسول انگلیس میشنود یعنی وزیر مختار انگلیس از تهران خبر فوت شاه را به کنسول خود در تبریز مخابره کرده و کنسول، ولیعهد را در جریان مرگ پدرش قرار میدهد…!
و طبق معمول، جنگ قدرت و هرج و مرج ناشی از انتقال قدرت آغاز میگردد…
♦هنگامیکه ناصرالدین شاه در حرم عبدالعظیم ترور شد امین السلطان، جسد شاه را در کالسکه نشانده فردی را در پشت جسد شاه گذاشت تا دستان شاه را برای مردم تکان دهد که یعنی زنده است تا ولیعهد مظفرالدین از تبریز برسد…
در سقوط رضاشاه نیز اگر متفقین نبودند همان بی نظمی ها و ناامنی ها سراسر ایران را فرا می گرفت اما چون هر نوع بی نظمی و اغتشاش، کمک رسانی به روسیه از سوی متفقین را دچار اختلال میکرد در نتیجه، متفقین به استقرار نظم کمک کردند.
سرطان محمدرضا شاه نیز سالها مخفی ماند که به انقلاب منتهی شد…
♦چون قدرت، مشروعیت نداشته، چون نهادهای مدرن و برخاسته از اراده های مردم وجود نداشته و با وجود استبداد، نمیتوانسته اند شکل بگیرند در نتیجه، انتقال قدرت نمی توانسته به شکل مدرن صورت گیرد.
به عبارتی، زیانِ مستبد، بعد از مرگش نیز دامن جامعه را می گرفته…
♦️دو نمونه متضاد و شگفت انگیز را در مقابل هم میگذارم، حکومت قانون و حکومت استبدادی:
نمونه جامعه استبدادی:
اواخر کار تیمور بود که بارتولد مینویسد به مناسبت تولد خواجه احرار مجلس جشن و سروری بر پا شده بود که یک مرتبه خبر رسید که تیمور مُرده. چنان هیجانی در مجلس بوجود آمد که دیگهای خوراک را رها کرده همگان به کوهساران می گریختند، زیرا می دانستند اکنون جنگ فرزندان مستبد برای تصاحب قدرت درخواهد گرفت…
نمونه جامعه قانونمند:
در دومین سفر ناصرالدینشاه در1888م وقتی در آلمان بودند، امپراتور آلمان ترور میشود، ناصرالدین شاه با سابقه ذهنی که از ایران داشته بشدت ترسیده در فکر گریختن و ترک آلمان می افتد.
در خاطراتش مینویسد:
«امين الملك با كمال پريشانی آمده گفت نشنيدهايد؟ امپراطور را با تفنگ زدند افتاد…
دود حيرت از كاخ دماغم بلند شد… معلوم است چه حالتی دست ميدهد به ما، در برلن وقوع همچه حادثه بزرگ در وقتيكه من حضور دارم، خيلی خيلی به من بد گذشت…»
اما سپهسالار که غرب را خوب میشناخته او را آرام کرده میگوید که اینجا مانند ایران نیست، هیچ اتفاق بدی و هرج و مرجی رخ نمیدهد و چنین هم شد و ناصرالدین شاه در خاطراتش نوشت:
«… بدون هيچ صدایی و بی نظمی و حالت مردم و رعيت و سپاهی و شهری و بزرگ و كوچك هيچ تفاوتی نكرده بود…»
علی مرادی مراغهای