در قسمتی از رمان «کلبه عمو تُم»، سناتور خود را برای خواب حاضر میکرد که صدایی شنید. او از موافقان بردهداری بود و همان روز در کنگره، نطقی در مخالفت با «لغو بردهداری» ایراد کرده بود. صدا مربوط به زن جوان سیاهپوستی بود که با پسر چهار سالهاش وارد خانه او شده بود. زن از دست مالکش که قصد داشت پسر او را بفروشد فرار کرده بود و آدمهای مالک دنبالش بودند. سناتور نگاهی به چهره بیکلام زن انداخته تا دم در رفت و در پاسخ به سئوال آدمهایی که دنبال زن میگشتند، گفت که چنین کسی را ندیده و چون او از اشخاص معروف مدافع بردهداری بود ماموران به سخنش اعتماد کرده و رفتند. چرا سناتور در آن لحظه برخلاف اعتقاد خودش رفتار و از یک برده فراری حمایت کرد؟
زنی سیوسه ساله (از قرار به نام سمیه) به همراه دختر هفت ماهه و پسر هفت سالهاش در دریاچه شورابیل اردیبل غرق شدهاند و مدیر کل پزشکی قانونی در بررسی اولیه از احتمال خودکشی سخن گفته است.
سِحر عجیبی در چهره یک مفلوک واقعی نهفته که هر بینندهای را مسحور میکند، حتی اگر آن بیننده سناتور موافق بردهداری باشد. شاید آن سناتور در همه سالهایی که مجلسنشین بوده، هرگز به چهره یک مفلوک نگاه نکرده بوده و همان یک نگاه باعث شد که او کمی به خود بیاید. سرزمین ما هم، پُر از مفلوک واقعی است که وضعشان هیچ نیازی به توصیف و نوشته ندارد. مفلوکهایی که در اوج جوانی، بجای لذت زندگی، دختر و پسرشان را به دندان گرفته و خود را به شورابیل پرتاب میکنند و شاید آنهایی که قانون مینویسند و قانون اجرا میکنند، هرگز به چهره یک مفلوک نگاه نکردهاند.
اگر این مفلوکهای واقعی از کنج بیغولههای خودشان خارج شده و در معرض دید عموم قرار گیرند، سناتور های موافق بردهداری هم توان مقاومت در برابرشان را نخواهند داشت.
خودکشی یک زن به همراه دو فرزندش در دریاچه شورابیل/ابراهیم رشیدی