سیاهبختی دار دنیا و جام جنت
پلن های ساخته و عملیاتی شده در سرزمین مقلدان حساس طی یک قرن با بکارگیری بی دریغ جان و مال اشخاص باید حاصلش بقاء سلسله نوظهور نوادگان پاسارگادی میشد اما حال تنها یاد و خرافاتش باقی است و در راه دموکراسی نمایی شان با پرسش های غیر موازی با عقیده آنان که موجب آزردگی خاطرشان میشود برای شخص پرسشگر برچسب تفرقه افکنی / تجزیه طلبی را بهدنبال دارد و شگرد طلایی این پلن ۵٣ساله همان تک صدایی معروف است که با حفظ بقاء و مطهر نشان دادن نژاد برتر نامبرده، در اصل دموکراسی خوش رنگ و لعاب خاخامی را بُرنده تر میسازد. با تکیه بر دیوار تأملات مان و بازنگری گذشته همه چیز به سانس های فوق سری تبدیل شده و همان یادآوری ها بر سرنوشت منقضی شده بس است، وقایع بازنگری شده به زیبایی نمایانند انگار نیازی به رقاصی نیش سرخ مان (زبان) نیست. احساسات که از اَزَل بر حیات دوگانه ملت جوشیده باشد توجه واضحی به اعمال حیاتی شان و مدیریت آینده ندارد، اینگونه میشود که تاجدار و دستار داران عذاب کبیره خود را در نقاشیای با منظره زیبا و هوس انگیز اما با ذات عذاب آورش که پی یا پی در متعدداً روان انسان ترس را به جریان وا میدارد و نوازش سرکوبگرانه اش که در لفظ از آن به عنوان مدرنیته سازی زندگی مردم یا لطف و کمک به دنیای دوگانه آنان یاد شده به ملت تحمیل میشود حال یکی در پیله ستایش خاطرات نرم وطنی و تاریخ طراحی شدهاش و دیگری با قلاب ترس از وجود قدرت مأورایی. در واقع بوته قضایایی که “تک صدایی” در رأس آن میباشد در چنین ماجرایی آب نوشیده که پس از آزادگی و عدالت محوری دولت و پیشرفت بی اَمان با داشتن ثروت نامیرای ملی بالاخره روباه زیرکی هم وجود دارد تا اصل خاک و هوای ملتی را به دست بگیرد و با چاققال و سیرتیلان های دست پرورده اش سواره ی روزگار ملت باشد، تجربه حاصله از چرخه تشکیل شده را میتوان اینگونه تشبیه نمود که با نقش دادن به آب و گِلی؛ در واقع تمدن ساختگی ای را برای پایه گذاری هدف استوار میشود و با رنگ آمیزی و لعاب گیری از آن همواره زمان را محیای پیشبرد هدف میسازند.
در اصل، ملت مقلدالاصل و احساساتی با ساختن یک منجی از یک ارابه ی خوش فرمان با ظاهری وطن پرست و مردمی بودنش، مغلوب از جهان خود بر محور جهل ساخته شده و تقلیدگرایی گزاف، اینگونه است که تاجدار مورد ستایش قرار میگیرد و بعدها وظایف جایگاهی آن به معجزه و شکوفایی مدرنیته زمان تشبیه میشود. اما روباه بخاطر طمع سبزش هیچ وقت با اجرایی نمودن یک نقش ادامه حیات نمیدهد و باز پلن جدید ظاهر میشود بعد از شکل دهی آب و گل همراه رنگ آمیزی و لعاب گیری با وقفه ایجاد شده، حال نقطه کوبی آغاز میگردد؛ در طرح جدید بخاطر چیرگی بر حیات دوگانه ی آن “مستعمره” خسته از تفکر، بازیچه قرار دادن وجود ذات مقدس و مطهری که هم مهربان و هم عصبانی است هم آرامش بخش و گاهی هم عصبی و جان ستان که پیوسته نظارهگر همیشگی زندگی مان است در دستور کار جای میگیرد، دقیقاً همان آشی دومی که پخته شده و به همه خورانده میشود. سیاه بختی از چنین دورهای است که تیره و تیره تر میشود، ترس از قدرتی دادگر، با آموزه هایی که اگر انجام شود حیات بَرین از آن شخص است ولی اگر از انجامش سرباز زده شود در قعر مواد مذاب مدفون شده جوری که بارها زنده و مُرده میشود… همین لحظات است که اشخاصی به زبان میآورد: اینجا آخر خط است… قسمت، تقدیر، سرنوشت… کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگینشان راه رفته و زندگی میکردم. کلماتی که همیشه از آنها میترسیدم و فرار میکردم. آیا اینقدر قدرتمند هستیم که تقدیر را در مشت بگیرم و سهم بیشتری از قسمت داشته باشم!! شاید یک آن، فقط یک لحظه کافی است تا تمام رؤیاها به خاک سیاه بنشینند، انگار که سالهاست که نشسته است. انگار قسمت و تقدیر همان آموزه هایی را شامل میشود که آموزگاران خودخوانده اش خود و جایگاهشان را علاء میدارند، از هر جرمی مبرا هستند و حرام برایشان حلال ناب است همانا که حلال برای عابدانشان مکروه میشود و با تبدیل شدن به عروسکهای خیمه شب بازی کماکان ملت آواره احساسات دور از واقعیت و درگیر ذهنیت ایجاد شده آن آموزگاران اند که ترس از ذات مقدسی که شاید همیشه نظارهگر میباشد و یا در آنی میبخشد یا میکُشد را در وجود جامعه فروزان باقی میگذارند. در برهه ی ترس از قدرت مأورایی برای پیدایش و طی نمودن راه حق غبار تردید یا افراط از نفس های دمیده شده گاهی کورمان کرده و در میانه فراز و نشیب ها باز هم وارثان تاجدار و اپوزیسیون امپریالیسمی، با محوریت تک صدایی “گؤزلییر اعظم” را بُلد میکنن حتی با ستاندن جان نفر، تا از جایگاه فردایی تخیلی عقب نمانند، همان احساسات شورِ ظاهرانه که بعد از چشیدن تف میشوند.
عجب سیاه بختی دم به دم جا تغییر میدهد. انگار قانون زندگی ترس و قبول داشتن «نبوده ها» است… اما حیات و جنت یکی است.
دمیر گوجو