قصه وکیل الرعایا / شهبانوزاده
کسی که ثروتی بادآورده و هنگفت در اختیار دارد بعلاوه حمایت سازمانهای اطلاعاتی و غولهای رسانه ای نمیتواند طرف مردم باشد، کسانی که طرف مردم باشند یا زنده نمیمانند یا بایکوت و خفه میشوند. رضا پهلوی نه شبیه رضاخان است نه محمدرضا، او موجودی متفاوت است که کمتر کسی ماهیت دقیقش را میداند؛ برملا شدن برخی حقیقتها در حال حاضر برای طیف سلطنت طلب که مست و نعشه در اوهامات پهلوی پرستی هستند دردناک خواهد بود.
نمیتوان این را انکار کرد که رضا در امتداد و خط سیستم فاشیستی و مرکزگرای بنیان شده در سالهای 1922 حرکت میکند، ولی این تمام شخصیت او نیست!
برای شناخت بهتر رضاپهلوی، باید فرح را خوب شناخت و برای درک مجموعه اتفاقات امروزی تاریخ را.
رضا به سلطنت طلبی و میراث پهلوی بعنوان آلت دست و ابزار نگاه میکند! او از این موقعیت بهره میبرد تا خود را بعنوان یک آلترناتیو و مهره قوی در میدان سیاست تثبیت بکند و از ثمرات آن بهره مند شود. سلطنت طلبی تفکر ظاهری رضا است، ولی در باطن او به سوسیالیسم باور دارد. ناسیونالیسم پارسی را ایمان طبیعی و سوسیالیسم را مکتب سیاسی خود تلقی میکند.
چون که مادر او یک سوسیالیست است!
رضا در نوجوانی پدرش را از دست داد و از آن زمان در اختیار فرح تعلیم و تربیت فرا گرفت؛ خود فرح هم برای رسیدن به قدرت، از شهرت و وراثت سلطنت پهلوی بعنوان ابزار استفاده میکند. ولی درونش، جامعه آرمانی همان جامعه سوسیالیستی هست.
میتوان فرح و رضا را مصداق بارز ناسیونالیسم-سوسیالیسم قلمداد کرد، این مکتب برایتان آشناست! مخفف این دو جمله نازیسم است، مکتبی که هیتلر آن را تعریف کرد! هیتلر به دو بخش تقسیم میشد یکی باستانگرایی ژرمنی و دیگری سوسیالیسم! و تلفیق این دو را نازیسم مینامیدند.
فرح و رضا هم یک دستی در باستانگرایی پارسی دارند و دست دیگرشان در تفکرات سوسیالیستی هست!
وقتی رضا، هی تکرار میکند: دموکرات، دموکرات؛ در واقع اگر کسی به سوسیالیسم معتقد نباشد این کلمه را بکار نمیبرد، دموکرات محبوبت ترین کلمه میان سوسیالیستهاست! همانطور که مریم رجوی هم بعنوان یک کمونیست ایدئولوژیک، از این کلمه همیشه استفاده میکند.
او هم اتفاقا نازیسم است و تصور نکنید که ما به این افراد اتهام میزنیم، نازیسم مخفف ناسیونالیسم-سوسیالیسم است و ما بر همین اساس و بنابر ماهیت فکری آنها از نازیسم استفاده میکنیم نازیسم تنها به هیتلر و اطرافیانش اتلاق نمیشود همانطور که فاشیست فقط برای موسولینی اتلاق نمیشود هرکس که دارای همان تفکرات باشد نازیست و فاشیست است.
جامعه آرمانی و حکومت مدنظر رضاپهلوی بر پایه ناسیونالیسم_سوسیالیسم میباشد حکومتی با شعائر ملی گرایانه و نحوه اداره کشور به شیوه سوسیالیستی
او به افکار پدرش احترام میگذارد ولی تسلیم تفکرات مادرش است.
بین پدری باستانگرای فاشیست و مادری سوسیالیست غیرممکن است که یکی را انتخاب بکند بنابرین تلفیقی از هر دو را بعنوان سلیقه خود بر میگزیند.
اگر کسی باور ندارد که فرح سوسیالیست نیست یا رضا به افکار مادرش تسلیم نیست پس ادامه مطلب را مطالعه بکند…
پدر فرح سهراب دیبا به ایده های مدرن علاقمند بود و معتقد بود که رضاشاه یک جمهوریت خواهی بود که کاش جمهوری را پیاده میکرد. همین مسائل روی فرح تاثیر گذاشته بود و البته زمانی که در تهران فرح در ورزش بسیار موفق عمل کرده و هم در ورزشهای انفرادی هم گروهی صاحب قهرمانی و مدالهای متعددی شده بود و پس از اینکه دیپلمش را با بالاترین معدل هم گرفت در آن زمان بخاطر ظاهر جذابش هم به مشهورترین و خاص ترین دختر تهران تبدیل شده بود.
همین باعث شد کمونیستها او را شکار بکنند
اطراف او پر شد از نویسنده ها فعالین و هنرمندان کمونیست پس از اینکه او نتوانست از طریق بورسیه به فرانسه برود همین افراد کمک کردند تا او به فرانسه مهاجرت بکند همانجا هم فرح با کمونیستهای دو آتیشه رفیق شد هم کمونیستهای اهل ایران هم خارج ، ارمنیهای سوسیالیست که دروبر او میچرخیدند از عظمت شوروی برایش تعریف میکردند و لیلی امیرارجمند بهمراه دیگر ایرانیهای کمونیست بعنوان رفیقان صمیمیش او را رسما وارد جریانات کمونیستی کردند حتی فرح تبدیل به عضو حزب توده شد و در همه تجمعات کمونیستی حزب توده شرکت او به غیر از این در تجمعات و جلسات فمینیستی و کارگری دیگر هم شرکت میکرد .
حالا فرح به یک سوسیالیست تمام عیار تبدیل شده بود و در مورد ایران مطالعات سیاسی انجام میداد تا بداند که چطور میتوان در ایران هم یک جامعه آرمانی جمهوری سوسیالیستی برپا کرد در آن دورانها یعنی پس از جنگ جهانی دوم اتفاقاً تفکرات سوسیالیستی و کمونیستی به شدت در سطح جهان گسترش یافته بود و بسیاری جوانان و دانشجویان جذب این مکاتب سیاسی میشدند فرح…
فرح هم جزوی از آنها بود پس از اینکه رسما درون گروههای کمونیستی فعالیت عملی آغازکرد بیشتر درون ایدئولوژی سوسیالیسم غوطه ور گشت حالا او به دانشجوی کمونیستی تبدیل شده بود که دانش و معلومات خود را افزایش میداد و کم کم یک گروه بزرگ سوسیالیستی برای آینده ایران طراحی میکردند همسان با دیگر فعالان و گروهها که برای منطقه خاورمیانه-آسیا-آفریقا و آمریکا جنوبی شکل میگرفت و در این باره فاتح جنگ جهانی دوم اتحاد جماهیر شوروی پس از شکست هیتلر به سرعت در صدور و گسترش انقلابهای کمونیستی و جامعه آرمانی آن دست بکار شده بود تا هم در منطقه هم در سطح جهان دولتهای سوسیالیستی تشکیل بدهد.
فرح به واسطه افرادی چون کریم پاشا که در حکومت سلطنتی نفوذ داشتند همچنین توده ای ها که نبض فعالیتهای سیاسی درون ایران را در دست داشتند تلاش خود را برای عملی ساختن آرمانهایش در مورد ایران را آغاز کرد.
بر حسب شانس یا هر طوری که شده بود این دختر خوش سیما چشم محمدرضا را گرفت و او با شاه ازدواج کرد این بهترین و بزرگترین فرصت بود که فرح بتواند با وارد شدن به عالی ترین سطح سیاسی ایران افکارش را پیاده بکند از آنجایی که خود فرح یک شخصیت موذی و فریبکار است و از سویی حیله گری را هم از کمونیستها آموخته بود.
در روش کاری کمونیستها هم این مسئله وجود دارد که همیشه هدف وسیله را توجیه میکند کمونیستها خود را به هر شکل و لباسی در میاورند تا به هدفشان برسند از آنجایی که محمدرضا هم یک احمق به تمام عیار بود و تکبر و تجمل گرایی وجودش را فرا گرفته بود.
صدالبته هم او بدون هیچ زحمتی توسط آمریکا و اروپا به قدرت رسیده بود و انسان قدر چیزیهایی که برایش زحمت نکشیده را نمیداند محمدرضا فردی نبود که بصورت طبیعی از بطن جامعه رشد بکند با زحمت و تلاش به آنجا برسد همین هم باعث شده بود او جایگاه شاه و آن قدرت سیاسی و نحوه عملکرد و رفتارش را نداند و انسانها را نشناسد برای او انسانها در زیباییهای فریبنده چاپلوسی دست بوسی و تمجیدها معنا پیدا میکرد.
فرح هم به حماقت و بیشعوری او پی برده بود به همین دلیل محمدرضا را در حد شاه بودن نمیدانست و معتقد بود که او باید کنار برود و خودش به یک ملکه و رهبر قدرتمند در ایران تبدیل گردد.
فرح همه چپگرایان و سوسیالیستها را در دربار دور خود جمع کرد و به توصیه رفیقش لیلی امیرارجمند بر اساس شیوه های مدیریت کمونیستی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را تاسیس کرد این کانون یکی از زیربناهای جامعه سوسیالیستی بود تا کودکان از اول طبق مکتب کمونیسم تربیت بیابند.
فرح مثل چگوارا و مائو به سرتاسر مملکت سفر میکرد به روستاها به نقاط دور دست همه جا میرفت و خطرناکترین تفکر سیاسی توسط فرح در ایران هم در حال شکل گیری بود همانطور که در اروپا نظریه ناسیونالیسم-سوسیالیسم ارائه شده بود و بسیاری افراد پس از اینکه دیدند چطور امپراتوریهای بزرگشان فروریخت و فقط به واسطه کمونیسم نمیتوان یک کشور را حفظ کرده و آن را به قدرت عظیم تبدیل کرد این نظریه را مطرح کردند تا مکتبی جدید بنام ملی گرایی و سوسیالیسم با تلفیق هم سیستمی را بوجود بیاورند که تا هم غرور و اتحاد ملی را حفظ نمایند هم مردمان خسته از حکومتهای ارباب رعیتی سلطنتی را به شیوه سوسیالیستی اداره بکنند.
خیلیها بخاطر اینکه نازیسم بخاطر عملکرد هیتلر به منفورترین کلمه تبدیل شده بود دیگر از آن استفاده نکردند ولی معتقد به همان ساختار بودند و هستند.
این بزرگترین کلاهبرداری کمونیستها بود که با ترکیب این دو کلمه هم احساسات ملی گرایانه مورد کنترل قرار میدادند هم در کنار آن جامعه سوسیالیستی مدنظر را اجرایی میکردند .
اتفاقاً فرح هم یک ناسیونالیست_سوسیالیست بود او یک نقاب ملی گرایانه میهن پرستی به خود گرفته و نحوه مدیریت کشور و جامعه را هم به شیوه سوسیالیستی پیش میبرد.
نه تنها فرح بلکه بسیاری از چپهای ایران اینطورند هم خود را یک ملی گرای ایرانی نشان داده هم از کمونیسم دفاع میکنند.
شما تصور کنید کمونیست چقدر خطرناک است حالا ملی گرایی افراطی را هم به آن اضافه بکنید.
اطرفیان و رفقای فرح فکر میکردند که تنها به این شیوه میتوان همه طبقات جامعه را با خود همراه کرد اگر به تنهایی از سوسیالیسم دفاع بکنیم فقط بخشی از جامعه همراهیمان خواهند کرد اگر به تنهایی از ناسیونالیسم(ملی گرایی) دفاع کنیم هم چپگراها به مخالفت بر میخیزند، پس بهتر است ترکیبی از هر دو باشیم
و افکار فرح هم طبق همین تزها و ایده ها شکل گرفته بود؛ نوعی شیادی سیاسی و حرکت پیچیده و فریبکارانه برای دست یافتن به قدرت رضاپهلوی تماماً توسط مادرش تربیت یافته او از همان کودکی بر اساس افکار فرح مورد تعلیم قرار گرفته بود پس از آنکه پدرش را هم در سنین جوانی از دست داد کاملا افکار و روحش در اختیار فرح قرار گرفت و فرح او را در ظاهر شاهزاده در باطن یک دموکرات یعنی سوسیالیست تربیت کرد. اینجا هم مسئله هدف و وسیله است
جایگاه ولیعهدی شاهزادگی و وراثت اسمی که از پدر و پدربزرگش برایش رسیده بود همچنین بخشی از مردم عادی و طیف سلطنت طلبان که باید بعنوان طرفداران پادشاهی حفظ میشدند.
شاهزاده بودن موهبت و جایگاهیست که به واسطه آن رضا میتواند رسانه ها افراد و گروهها را تحت تسلط خود داشته باشد و بتواند وارد لابی گری با دولتها شود ولی او نمیتواند باطن خود را پنهان سازد اگر به سخنان و گفتگوهایش نگاه کنیم او خود را یک دموکرات معرفی میکند مشکلی با افراطی ترین گروههای چپگرا ندارد و مکتب مدنظرش سوسیال دموکراسی میباشد.
طبق تعلیمات مادرش او همیشه با احزاب چپگرا یا سوسیالیست در اروپا و آمریکا بسیار روابط خوبی داشته و دارد دقت بکنید رضا با هیچکس مشکل اساسی ندارد بجز آزادیخواهان واقعی! هرکس چپگرا راستگرا مذهبی افراطی لیبرال روسگرا چین گرا غربگرا هرچیزی که باشد رضا با آن مشکلی ندارد حتی با مخالفان سلطنت هم مشکلی ندارد.
چون برای او که معتقد به ناسیونالیسم_سوسیالیسم میباشد پادشاهی یا رییس جمهوری تفاوتی ندارد هدف او دست یافتن به قدرت و اجرایی کردن رویاهای زمان دانشجویی مادرش است.
او از نقاب سلطنت بعنوان ابزار و وسیله استفاده میکند برایش هم فاسدترین و شرورترین افراد و گروهها مشکلی ندارد تنها مشکل او مثل مادرش آزادیخواهان واقعی هست کسانیکه ایدئولوژیک نیستند کسانیکه فردپرست نبوده به هیچ مکتب و تئوری سیاسی پایبند نیستند بلکه میخواهند مردم کاملاً آزاد باشند و حاکم خود شوند.
جالب است بدانید رضا و فرح با مجاهدین خلق هم مشکلی ندارند چون مجاهدین هم ناسیونالیست-مارکسیست هستند آنها هم نقطه اشتراکی با فرح در سوسیالیسم دارند پس میتوانند شریک قدرت بشوند.
رضاپهلوی شیوه های کمونیستها و شارلاتانی مادرش را بخوبی فراگرفته و دل انسان برای این سلطنت طلبان بدبخت میسوزد که به این شیادها باور کرده اند درحالیکه رضا به ریش آنها میخندند فردا روز شاید در حکومت رضا-فرح آنهایی که از پادشاهی و حتی محمدرضا و رضاخان دفاع بکنند دستگیر بشوند.
چون نه رضا نه فرح در خلوتشان هیچ اهمیتی به تعصبات پادشاهی و سلطنتی نمیدهند بلکه فعلا از اینها بعنوان ابزار استفاده میکنند تا در ایران قدرت را بدست بگیرند شما مطمئن باشید اگر رضاپهلوی واقعا وفادار به سلطنت و میهن پرست واقعی بود گلوبالیستها و سیستم غربی به او اجازه نمیدادند اینطور قد علم کند اگر فردا روز رویای پادشاهی دیدید و در واقعیت با نظام سوسیالیستی مواجه شدید تعجب نکنید رضا حتی نه از ملی گرایی واقعی بلکه از سیستم فاشیستی مرکزگرا بعنوان ناسیونالیسم دفاع میکند چون فقط در این سیستمی که برای ایران ایجاد شده او میتواند به سلطان ابدی تبدیل شود تاکید و پافشاری او روی جملاتی چون تمامیت ارضی در واقع برای حیثیت و خاک مملکت نیست تمامیت ارضی یعنی حفظ سیستم تمامیت خواه و مرکزگرا که ماسونها برای پدربزرگش ایجاد کردند.
اینها برای افرادی نادان همچون علی کریمی که سراب یک پادشاه بزرگ را میبینند ولی نمیدانند با چه هیولایی طرف هستند ولی برگردیم به بحث وکالت و وکیل الرعایا.
لطفعلی خان زند هم یک دموکرات بود او هم مثل رضاپهلوی میگفت من شاه نیستم و نمیخواه شاه بشوم برای من نجات میهنم مهم است او هم در سخنرانیهایش میگفت هم میهنانم افشاریان مملکت را نابود کرده اند تمامیت ارضی را به خطر انداخته اند و زندگی و آسایش را از شما سلب کرده اند من بعنوان یک شهروند و سرباز کنار شما برای پایان دادن به این رژیم قرار دارم کریم خان طی پیمان نوین عهد کرد که با رویکردی جدید وارد صحنه میشود و مملکت…
کریم خان طی پیمان نوین عهد کرد که با رویکردی جدید وارد صحنه میشود و مملکت را آزاد میکند بعداً با سلبریتیهای زمان به نامهای علیمردان خان_ابولفتح خان و برخی دیگر ائتلاف کرد.
در نهایت فردی بنام شاه اسماعیل سوم به کریم خان وکالت داد تا دوره گذار را به سرانجام برساند و بعد طی یک انتخابات آزاد نوع حکومت معین شود.
کریم خان هم مثل رضا که فردی متوهم و احمق بود تصور میکرد لقب پادشاهی کارساز نیست پس بهتر است خود را وکیل رعیت بنامد تا حساسیتی در اپوزیسیون و جامعه ایجاد نگردد و همه با او متحد بشوند.
کریم خان یک حکومت شورایی خانوادگی شکل داد و قدرت هر هفته یکبار در دست یک نفر میچرخید و بعضا دو نفر بعنوان مشترک فرمانروا میشدند گاهی سه نفر بصورت شراکتی فرمانروایی میکردند.
جمع احمقها و فاسدان که در آشفتگی بعد از نبود نادرشاه همه عقلا و افراد لایق را از قدرت و حکمرانی دور ساخته خودشان بعنوان جمعی دوستانه بر مملکت حکومت کردند.
حکومت وکیل الرعایا به جایی رسید که هر روستا ده تا کدخدا داشت هر منطقه 50 تا خان و حاکم داشت یک بل بشویی در مملکت بپا شده بود که شب یک نفر شاه شیراز میشد صبح از سلطنت خلع و به سرباز تبدیل میشد.
و تا اواخر حکومت زندیه مملکت دارای 20 نفر پادشاه بود از پادشاهان یک روزه تا هفته ای و ماهانه.
به همین سبب هم نه حکومتی باقی مانده بود نه نیروی نظامی نه دربار نه سردار
در نهایت هم تمامیت ارضی که خط قرمز زندیه بود اراضی نادرشاه که از مرز هندوستان تا عثمانی از روسیه تا آبهای جنوب گسترش یافته بود تحت حاکمیت وکیل الرعایا زندیان کوچک و کوچکتر شد تا آنجایی که دیگر نه ارضی باقی مانده بود نه تمامیتی مملکت به دو سه تا شهر و روستای کرمان و شیراز و حومه اش تقلیل یافت دیگر شهری پیدا نمیشد تا آن را پایتخت نامید.
هر حکومتی از اطراف میامد و تا هر کجا که دلش میخواست بدون هیچ مقاومتی از طرف وکیل الرعایا از تمامیت ارضی به مالکیت خود میگرفت دموکراسی کریم خان مردم را به روزی انداخته بود که اگر کسی میرفت پیش قاضی و حکمی صادر میشد فردا شهر بدست حاکم و قاضی جدید می افتاد و حکم ها بر باد میرفت غارت دزدی راهزنی ظلم وصف ناپذیر تعرض کشت و کشتار جنگ و درگیری گرسنگی ناامنی همه جا را فرا گرفته بود و در دوره لطفعلی خان دیگر چیزی بنام مملکت و تمامیت ارضی وجود خارجی نداشت مردم بدون صاحب و حاکم و پادشاه به حال خود رها شده بودند هرکس هر کاری هر جنایتی دلش میخواست انجام میداد و جهنمی بپا شده بود که نگو و نپرس؛ آنگاه بود که کسانی که به کریم خان وکالت داده بودند بر سر خود زده و فهمیدند که…
فهمیدند که چه غلط بزرگی کرده اند سالهای طولانی بعد از آن مردم از کلمه وکیل متنفر بودند حتی امروز هم در ایران مردم از کلمه وکیل خوششان نمی آید همیشه تصور میکنند وکیلها دروغگو هستند و کاری برای آدم انجام نمیدهند این از زمان وکیل الرعایا در ذهن ناخودآگاه مردم باقی مانده نهایتاً دموکراسی زندیه و ائتلاف و وکلات بازیها مردم را نجات نداد بلکه به قعر بدبختی فرو برد و آن چیزی که تمامیت ارضی غرور ثبات امنیت و سعادت را برای مردم به ارمغان آورد یک تورک آزربایجان بود و شمشیرش آغامحمدخان آمد اول این انگل زندیه را پاکسازی کرد و بعد اراضی مملکت را حتی فراتر از اراضی افشاریان گسترش داد.
بهتر است افراد کمی تعقل کنند من هم از منظر معاصر هم تاریخی به رضاپهلوی پرداختم آن چیزهایی که هیچگاه نشنیده بودید را شنیدید گفتنیها گفته شد.
پهلوی هرچه بود تمام شد و رفت در طول تاریخ نمیبینید که مثلا افشاریان بروند و بعد از مدتی دوباره بازگردند رژیم پهلوی هم دوره ای بود که تمام شده و رفته و باید پیوست تاریخ شود همانطور که آنچه در گذشته بود در گذشته هم باید باقی بماند اگر برخلاف قواعد دنیا پیش برویم زیان های بزرگی خواهیم دید از دوران پهلوی دهه ها گذشته جهان جلو رفته 85 میلیون انسان که اکثریتش جوان هستند و سواد آگاهی دارند همچنین مملکتی که دارای تفاوتها تنوع ها و طبقات مختلف است نمیتواند توسط یک فرد متوهم و احمقی چون رضاپهلوی اداره بشود اگر روزی فرح بمیرد رضاپهلوی حتی بلد نیست فکر بکند و دو کلمه حرف بزند او برای یک مصاحبه دو ساعت تمرین میکند او در کنج توهم و تخیلات و واپسگرایی و تفکرات مسمومی چون ناسیونالیسم_سوسیالیسم فرسوده شده استعمارگران نمیخواهند این مملکت نجات پیدا بکند نمیخواهند توسعه بیابد و قدرتمند شود به همین دلیل بیشرمانه با نادیده گرفتن صدای مردم و اینهمه انسان و جوان فرهیخته میروند سراغ رضاپهلوی و تلاش میکنند چنین انگل و شخصیت پوچ و فرسوده را بر مردم قالب و تحمیل کنند تا این مملکت صدسال دیگر عقب بیفتد به زندیه نگاه بکنید رضاپهلوی اگر به قدرت برسد این مملکت بدتر از زمان زندیه خواهد شد چرا اینقدر نادان و متعصب هستید چرا تصور میکنید که چون او پسر شاه است…
فراموش نکنید رضاپهلوی اگر هم بتواند بازگردد یا مورد محاکمه قرار میگیرد یا نهایتا مثل زندیان وکیل چندتا شهر مرکزی میشود پدران او و مادرش امتحانشان را پس دادند آنها با سؤاستفاده از قدرت و جایگاهی که برایشان فراهم آمده بود بجای اهمیت دادن به حقوق و خواسته های مردم و بنیان کردن سیستمی دموکراتیک و تکثرگرا ثروت عرب تورک بلوچ و بقیه را غارت کرده و کشور را بر اساس شاهنامه و تفکرات باستانگرایانه اداره کردند تیشه به ریشه این ملتها هویت و زبانشان ثروتهای مادی و معنویشان زدند و نهایت بی اختیار توسط خارجیها از قدرت ساقط و از کشور رانده شدند.
این مردم رنج دیده و آزادیخواه به هیچ وجه امکان احیای امپراتوری اهریمنی پهلوی سوم را نمیدهند اینهمه هزینه اینهمه جانها و زندگیها فدا نشده که یک مفت خور متوهم از آن ور دنیا فقط به سبب ژن شاهی بیاید بر این مردم حاکم شود این را قطعا میگوییم این مملکت دیگر حاکم وارداتی را قبول نخواهد کرد هیچکس هرکسی که باشد از خارج نمیتواند بیاید در اینجا قدرتی بدست بگیرد قدرت ثروت وکلات همه و همه از آن و برای مردمیست که در اینجا زندگی میکنند بقیه هم میتوانند بعنوان یک شهروند بیایند اینجا زندگی کنند نه چیز بیشتر
گفت او پسر محمدرضا نیست او پسر فرح است و این را هیچگاه فراموش نکنید و بهش بگویید: وکیل الرعیت شهبانوزاده…
رحمان اوکتای