غریزه انسان چنین ایجاب می کند. که انسان طرفدار ضعیف و مظلوم باشد. به عنوان مثال وقتی که به بازی دو تیم فوتبال نگاه می کنیم. بر اساس غریزه طرفدار تیم فوتبال ضعیف تر قرار می گیریم. یعنی اگر دو تیم برزیل و مراکش در روبروی هم قرار می گیرند. با اینکه برزیل بازی تکنیکی خوبی به نمایش می گذارد. اگرچه طرفدار برزیل باشیم. اما غریزه چنین ایجاب می کند که در باطن طرفدار مراکش قرار گیریم. یا به عبارت دیگر در جنگ ما بین روسیه و اوکراین با احتساب غریزه طرفدار مظلوم واقع شده قرار می گیریم و یا در همسر کشی نیز مفهوم مظلوم واقع شده را با احتساب غریزه می سنجیم.
آن کسی که کار خود را بر اساس تحقیقات انجام می دهد. ضرر نمی کند. به عنوان مثال تحقیقات ما نسبت به زبان مادریمان باید مستدل و علمی باشد. یعنی باید بتوانیم اندیشه علمی زبان مادری خود را با تحقیقات علمی جهت جهان بینی خود عرضه کنیم.
حقیقت ماجرا این است که ما بین نسل مجرب حرکت با نسل فعلی اختلاف فکری دارد پیدا می شود. شاید دلیل آن انتقال دهی خوبی انجام نگرفته است. در این مبحث نسل جدید زندگی خود را با تعریف لاکچری اندیشی و زندگی شیشه ای مطابقت می دهد. در واقع نسل جدید خود را از طبیعت مقهور ساخته است. و علاقه خود را با زندگی شیشه ای خود تعریف می کند. در حالیکه نسل مجرب حرکت پایبند به اصول و اخلاقیات طبیعت است. اگر ذات فکری طبیعت با زندگی شیشه ای نسل جدید تعریف مشخصه ای نداشته باشد. در آینده اندیشه جدیدی معیار سنجی می شود. با فرضیه های متعدد به خود می قبولانیم که نسل جدید این حق را دارند گذر از بدعت را در تعریف خود بگنجانند.
سعی می کنم آنقدر مهربان باشم که ببخشم. سعی می کنم آنقدر ساده نباشم که دیگر اعتماد بکنم. توصیه ام به خودم این است که به خود بقبولانم که هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند. پس باید مراقب رفتار و گفتار خودم باشم.
آنچه در مقالات متعدد می نویسم جهت انتقام گیری از شخص ثالث نیستم. بلکه آنچه می نویسم بر اثر تجربیات و تحقیقاتم است که بر روی ورق پاره ها نظم چینی می کنم. وقتی که قلم به دست می گیرم. جهت اندیشه نوشتاری خودم کسی را مورد خطاب قرار نمی دهم. بلکه آنچه به ذهنم خطور می کند که می توانم چطور به یک قله صعود کنم را به اندیشه ام راهنمایی می کنم.
حقیقت فکری خودم جهت احتساب تحقیقات است که ملاک فکری من قرار می گیرد. آنچه با روحیه ام سازگار است را معیار فکری خود قرار می دهم. یعنی اگر کسی با روحیه ام ناسازگار باشد. از آن فاصله می گیرم. و فاصله گرفتن من از چنین انسانهایی دلیل بر این نیست که آن انسان بدی است. بلکه آنچه با روحیه ام سازگاری نداشته باشد. می تواند عذابم بدهد. پس برای اینکه خودم را عذاب ندهم. سالها می توانم به تنهایی به کوهپیمایی خود ادامه بدهم. اما دلیل بر این نیست دارم از انسانها فرار می کنم. بلکه بیشتر تحقیقات من می تواند اسرار من باشد. شاید در این لحظه ها جهت اندیشه تاریخی خودم می توانم چند ساعتی با خرابه ها و سنگهای نمادین حرف بزنم. شاید بر اساس علاقه و کنجکاوی فکری که بیشتر ارتفاعات را دوست دارم. که دیگران به آن بی اعتنا باشند. پس چنین مبحثی ایجاب می کند که آن کسانی که من دوست دارم را دوست داشته باشند. می توانند با روحیه من سازگاری داشته باشند. سالهای سال آنهایی که با من در این کوهها همنورد بودند.
قسمتی از عادات و علاقه مرا دریافته باشند. البته دلیل من این نیست که فلانی چون دچار سختی قرار گرفته است. و با من روحیه اش در یک سطح نیست. از مشکلات آن چشم بپوشم. این مسئله یک مسئله انسانی و هویت مدنی یک انسان است که باید با بی تفاوتی از آن نگذرد. پس ما به مانند بوفالو نیستیم که همنوعش را یک شیر و یا یک تمساح می گیرد و دیگران هم هم نوعشان را فدا کرده و پا به فرار می گذارند. در حالیکه اگر بوفالوها عقل داشتند. نیروی خود را به روی هم می گذاشتند و به راحتی یک شیر را فراری می دادند. اما یک انسان باید به مانند یک بوفالو نباشد. چون عقل دارد. شعور دارد. و با عقل خود درک می کند که باید پایداری و مقاومت را در این دنیای خاکی به اندیشه خود راه دهد.
رحیم غلامی