👁 اندیشه سیاسی تورک های آذربایجان، عرب ها، بلوچ و کردها با ماهیت سیاسی ایدئولوژی ایرانیت در تضاد کامل و مانع الجمع است. اگر مسئله را از بعد فلسفه سیاسی نگاه کنید، کاملا محرز است که تشکیل یک دولت عرفی بر پایه حقوق، نظیر آنچه در کشورهای توسعه یافته وجود دارد، در ایران تقریبا غیر ممکن است. یک جمهوری خواه دموکرات حامی ایدئولوژی ایرانیت، فردا به راحتی یک تورک آذربایجانی را متهم به تجزیه طلبی، خائن به وطن، قومیت گرا، عامل بیگانه و… معرفی خواهد کرد و رفتار قضایی چنین دولتی، با همین فرد یا گروه، رفتاری خواهد بود که در دولت های فاشیستی شاهد آن بوده ایم. لذا بسیار گول زننده است که، فهم آنها را از دولت و حاکمیت، بدون تحقیق و تفحص بپذیریم و صرفاً شعارهای توخالی شان را باور کنیم. ابزاری که جمهوری خواهان، ملی گرایان، سلطنتطلبان مشروطه ایرانی برای فریب این ملتها در دست دارند، همان حقوق شهروندی است. این حق قاعدتاً به همانگونه که در غرب متداول است، در حوزه اقتصاد، حقوق قضایی، حقوق فردی و سیاسی جاری و ساری است. اوپوزیسیون ایرانی، چه سلطنتطلب و چه جمهوریخواه، برای تمامی این حقوق، یک تبصره بزرگی دارد که کل این قانون را بی اثر و خنثی می سازد. این تبصره همان «ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی» است که بالای این حق شهروندی همچون شمشیر داموکلسی ایستاده است. بدین ترتیب به نام ایران و اهورامزدا، ماشین اعدام و زندان، تبعید… دوباره به راه خواهد افتاد. به یاد داشته باشید که عدم آگاهی مشروطهطلبان تبریز از مبانی ایرانیت، باعث شکست آذربایجان در ماجرای مشروطه و حوادث سیاسی بعد از آن بوده است. اساس اندیشه ملیگرایی مصدقی نیز غیر از این، چیزی دیگر نبود. طوری که مصدق با هر گونه اختیار یا واگذاری قدرت تحت عنوان انجمن ایالتی و ولایتی به آذربایجان مخالفت صریح نمود و به رزم آرا هشدار جدی داد که در برابر چنین لایحه تسلیم نخواهد شد. بخش خطاپذیری آذربایجانی ها در تحلیل اختلاف جمهوریخواهان و جبهه ملی، با سلطنتطلبان در این نکته خوابیده است که، فکر می کنند این اختلاف بر سر حقوق اساسی چون دمکراسی، آزادیهای سیاسی است. این تحلیل یک خبط بزرگ در عالم سیاسی است. زیرا همانگونه که گفته شد، دموکراسی و آزادی های سیاسی از دید آنها مشمول نگاه سیاسی به مقوله ایرانیت نمی شود و اساساً موضوع ایرانیت با توجه به ماهیت ایدئولوژیکی آن، قابل تجدید نظر و نفی موجودیت نیست. ماهیت سیاسی این دولت ملی بر دو رکن سکولاریسم و ناسیونالیسم ایرانی بنا شده است و در طلب ساختار سیاسی، غیر مذهبی و عرفی بر پایهی قدرت ملت است؛ ملت نزد جمهوریخواهان، جبهه ملی، سلطنتطلبان عبارت از روح جمعی ایرانیان که تبلور آن در زبان، ادبیات و تاریخ متجلی شده است. این روح جمعی به تامه پارسی است! به همین جهت احساسات و عواطف خود را در شعر و ادبیات فارسی به ظهور رسانده است؛ اندیشه و فلسفه حیات این ملت در آئین زرتشت و حکمت خسروانی پیداست و قهرمان تاریخی و اسطوره اش در شاهنامهی فردوسی توصیف شده است. ایدئولوژی ایرانیت، وحدت تاریخی و سیاسی را به صورت سلبی تعریف می کند: در این ایدئولوژی، مذهب سامی به عنوان عامل بازدارنده اندیشه و آزادی تعریف و کنار گذاشته شده است. وحدت حقیقی دموکراسی با روح ایرانی در زبان، ادبیات و فلسفه ایرانیت نهفته است. ابتدا به ساکن این نگاه یک مفهوم ایدئولوژیکی-مذهبی از قدرت و وطن می باشد. در ظاهرِ امر، هیچ پدیده مذهبی در وجود آن دیده نمی شود، ولی شیوهی اندیشه آن نوعاً مذهبی است . ارنست کاسیرر ماهیت فلسفی دولتهای ناسیونالیستی را، اندیشه مذهبی تغییر شکل یافته می داند که غیر عقلانی و قانون گریز است، ستایش خون و خاک و تقدس سرزمین رابطه ای با عقل مدرن ندارد اما توسط آن توجیه می شود. اگر ستون قدرت اعتقادی در مذهب، خدا هست، در ملی گرایی نیز قدرت سیاسی مشروعیت خود را از «خاک پاک میهن» می گیرد. ملیگرایی ایرانی، به لحاظ تاریخی در ستیزه جویی با عرب و تورک ساخته شده است. این اندیشه جهانبینی ایرانی را دوقطبی کرده است؛ قطب حق یا اهورا، قطب باطل عرب سوسمار خور و تورک بیابان گرد. بر همین اساس و سیاق نیز به قدرت سیاسی نگاه می کند. در این دیدگاه، شکل حکومت محل بحث و مناقشه است نه ماهیت آن. اوپوزیسیون جمهوری خواه، جبهه ملی، سلطنت طلب مشروطه و چپ مارکسیستی مرکز گرا، از حیث حاکمیت ملی هیچ اختلافی با همدیگر ندارند. زیرا همهشان به ایدئولوژی ایرانیت مومن تر از یکدیگرند. مخالفت با سیستم سلطنتی نباید این اندیشه را تقویت کند که دولت جمهوری، یا حکومت ملی دموکراتیک ساختار سیاسی و ادئولوژیکی ایرانیت را کنار گذاشته است. تنها و فقط یک عقب مانده ذهنی و ابله می تواند به این تغییر امیدوار باشد.
بهنام کیانی-اجیرلی