امروز مصادف است با 26 دی ماه یعنی خروج محمدرضاشاه از ایران. همگان این سخنرانی معروفِ او را به شنیده اند که میگوید «صدای انقلاب شما را شنیدم»…
چهار سال قبل، در اوجِ نخوت و غرور بود و برخی، متملقانه به او لقب «ژنرال دوگل» و برخی «اسکندر کبیر» داده بودند! حتی نلسون راکفلر گفته بود:
«باید اعلیحضرت را برای دوسالی به آمریکا ببریم تا نحوه مملکتداری را به ما بیاموزد»!
در همین سالهای غرور، در اسفند 53 بود که شستهای دو دستش را توی جیب جلیقه اش کرده تشکیل آن حزبِ مسخره رستاخیز را اعلام کرده و گفت:
«هر کس نمیخواهد عضو آن بشود گذرنامه اش را بگیرد و به هر بهشت یا جهنمی که میخواهد برود»
اما اینک در زمان سخنرانی«صدای انقلاب شما را شنیدم» صدایش از ته چاه می آمد و سوگند میخورد که« در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و بدور از استبداد و ظلم و فساد حکومت خواهد بود».
دکتر امیر اصلان خان افشار که در سالهای انقلاب، رئیس تشریفات دربار بود در خاطراتش میگوید وقتی هنوز انقلاب شروع نشده و شاه در اوج قدرت بود، همگان حتی روسای کشورها برای دیدار و شرفیابی حضور شاه سر و دست میشکستند اما انقلاب که شروع شد و قدرت شاه در حال ترک برداشتن بود دیگر تعداد کسانی که برای دیدن شاه بحضورش شرفیاب میشدند روز به روز کمتر شد…
یک روز خود شاه هم متوجه شده وقتی آخرین نفر را بحضور پذیرفت از امیراصلان میپرسد دیگر کسی برای حضور نمانده؟ رئیس تشریفات در جواب میگوید: دیگر کسی برای شرفیابی به حضور نمانده…
شاه با تاثر در جواب میگوید پس من چکار کنم؟…
امیراصلان(رئیس تشریفات) مجبور میشود از دوستان نزدیک خود مانند سیروس فرمانفرمائیان، علی اصغر امیرانی، عبدالله انتظام و دیگران بخواهد که ظاهرا، بوسیله او تقاضای شرفیابی کنند تا روحیه اعلیحضرت تقویت شود….! (خاطرات امیراصلان…ص451)
وقتی پس از انقلاب، دربدری هایش آغاز شد دعوت نامه ای از ملک حسن دوم پادشاه مراکش دريافت کرد اما با ورود به مراکش شرايط تغيير کرد ملک حسن که به طمع ثروت 50 ميلياردی شاه او را به مراکش دعوت کرده بود با اين پاسخ شاه روبرو شد که تمام ثروت او به صد ميليون هم نمیرسد ملک حسن از دعوت خود پشيمان شد و محترمانه عذر او را خواست…
این گروه آواره! در طول ماه مارس 1979 (دهم اسفند تا دهم فروردين ) در تکاپوي يافتن مامنی تازه شد کشورهایی اروپايی مانند سوئيس و انگلستان را اصلا حرفش را نزن! اما او از بودن در آفريقا هم نگران بود و احساس ناخوشايندی داشت زيرا تجربه تلخ تبعيد پدر را به ياد او می آورد، سرانجام دوستان آمريکايی راکفلر و کيسينجر توانستند جزاير باهاما واقع در غرب اقيانوس اطلس برای اقامتش پيدا کنند.
اما در اوايل ژوئن (اواسط خرداد 1358 )دولت باهاما از تمديد ويزای اقامت او در آن کشور خودداری کرد. برای يافتن پناهگاهی به دوستان آمريکايی متوسل شد.
سرانجام کارتر تحت فشار اطرافيانش مجبور شد روز 21 اکتبر ( 29 مهر 1358 ) اجازه مسافرت شاه و همسرش را به آمريکا البته با ويزاي توريستی صادر کند.
شاه در این زمان، علیرغم ميل باطنی خود انتخابی جز پاناما را پيش رو نميديد و دولتمردان آمريکايی هم با فرستادن نمايندگانی، شاه را وادار به اين سفر کردند یعنی دک کردند.
اما ميزبان شاه و صادر کننده ويزای او رهبر نظامی پاناما عمر توريخوس بود شبیه یکی از صدها نظامی اش در ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری که پوست زندانیان را میکَندند!. پس از آنکه شاه وارد کانتادورا در پاناما شد به محض اين که چشم ژنرال توريخوس به شاه افتاد از سرهنگ جهانبينی که همراه شاه بود آهسته پرسيد: «ببينم اين شاه، شاه که اين همه ميگويند فقط همين است… »
اقامت در پاناما را ميتوان تلخترین ایام آوارگی شاه ناميد عمر توريخوس آدم بسيار بی ادبی بود و آداب گفتگوی ديپلماتيک را رعايت نميکرد وقتی آوارگی شاه و اطرافیانش را می بیبند جمله ای بدین مضمون میگوید:
از کل عظمت2500 ساله شاهنشاهي ايران و زرق و برق خاندان پهلوی تنها دوازده نفر، چند چمدان و دو سگ مانده است!!!
او در خارج در آوارگی مُرد همچنانکه قبل از او پدرش(رضاشاه) و قبل از او احمدشاه و قبل از او محمدعلی شاه در خارج مرده بودند، انگار پس از نسیم مشروطیت، دیگر هیچ شاهی حق مردن هم در سرزمین خود نداشته …!
امروزه که فساد و مخصوصا مشکلات اقتصادی امانِ مردم را بریده گاهگاهی از زبان معترضینِ رضاشاه روحت شاد، شنیده میشود، معترضین تاریخ نخوان…
براستی، ایرانیانِ کتاب نخوان! مهارت عجیبی دارند در تراشیدن، پرستیدن و سپس شکستن و دوباره پرستیدن…!
علی مرادی مراغه ای