پشت پرده اصطلاح «ایران فرهنگی» چه تفکری خوابیده است؟
ایران مورد نظر فردوسی در محدوده افغانستان فعلی است
یک ایرانی فارسی زبان در بازار تهران به یک توریست (گردشگر) اؤزبک پیله کرده بود و میگفت که اؤزبکستان بخشی از ایران بوده و بعدها از ایران جدا شده است! و با آنکه مرد اؤزبک حرفهای او را خوب متوجه نمیشد اصرار میکرد که حرفش را به کرسی بنشاند.
بنده که شاهد ماجرا بودم منظور او را به زبان تورکی استانبولی به توریست اؤزبک توضیح دادم.
مرد اؤزبک که تورکی استانبولی را خوب بلد بود گفت: «در طول تاریخ، کشورها به مفهوم امروزی وجود نداشتند و مرزها بین کشورها تعریف نمیشدند بلکه بین فرمانروایان بود که مرزهای قلمروشان معین میگردید گاهی هم بواسطه جنگ بین فرمانروایان مرز قلمروشان تغییر میکرد علاوه بر آن ایران نیز زمانی جزو امپراتوری مغولها و یا تورکها بوده است آیا مغولها هم میتوانند ادعا نمایند که ایران بخشی از مغولستان بوده است؟»
بنده ضمن ترجمه سخنان وی نظر و برداشت خودم را نیز اضافه نموده و گفتم: «منظورش این است که در آن زمان اصل، فرمانروایان بودند نه سرزمینشان. بطوریکه در بیشتر موارد قلمرو پادشاهان اسم خاصی نداشت. مثلا تورکیه، ایران و . . . در آن زمان وجود نداشتند سرزمینها موجود بودند اما اسامی خاصی نداشتند و بنام سلطان یا پادشاه یا حاکمان شناخته میشدند.
مثلاً امپراتوری عثمانی، یا قلمرو حکومتی خاندان عثمان بعنوان یک کشور اسم خاصی نداشت و تورکیه امروزی نیز به معنی امپراتوری عثمانی نیست. یعنی امپراتوری عثمانی و تورکیه امروزی از هر لحاظ دو مفهوم جداگانهای هستند. همینطور امپراتوری سلجوقیان، صفویان، ایلخانان و قاجاریان نیز به معنی ایران نیست و هیچیک از آنها را هم نمیتوان ایران نامید. نه به لحاظ ائتنیکی، نه به لحاظ سیاسی، نه به لحاظ حقوقی نه به لحاظ اجتماعی و فرهنگی هیچکدام از آن امپراتوریها ایران نیستند».
خود ایرانیپندارِ پیلهگر که انتظار چنین پاسخی را نداشت ،گفت: «نه، البته که ایران بخشی از مغولستان یا تورکستان نبوده، هرچند که آنها مدتی طولانی بر این سرزمین حکومت کردهاند. من هم نمیگم که اؤزبکستان بخشی از ایران بوده! میگم بخشی از ایران فرهنگی بود»!
حرفهای این ایرانی و تغییر موضعی که داده بود را به تازه دوست اؤزبکم ترجمه نمودم. او پس از چند ثانیه سکوت پرسید:« مثلا کدام فرهنگ شما در بین ما رایج شده که چنین میگویید؟»
فرد خود ایرانی پندار در جواب گفت: «مثلا شما عید نوروز را از ما گرفتهاید. نوروز یک جشن ایرانی است»!
توریست اؤزبک گفت: «اولاً عید نوروز را تمام ملتهای تورک آسیای مرکزی از دیرباز جشن میگیرند. حتی در قرقیزستان که هیچگاه پای حاکمان ایرانی به آنجا نرسیده است عید نوروز جشن ملی است. ثانیاً طبق منابع چینی تورکان از زمان هونها و گؤگ تورکها، روز اول بهار را جشن گرفته و به زیارت پدران و بزرگان خود رفته و در درگاه خدا قربانی مینمودند. آنها روز اول بهار را «ارگنه گون بایرامی» یا جشن ارگنهگون مینامیدند. ضمنا عید نوروز در سازمان یونسکو بنام آزربایجان ثبت شده است که بدون ارائه اسناد فرهنگی اینکار ممکن نمیباشد. به نظر من شما پارسیان نوروز را از ما تورکها گرفتهاید و دارید به خود ما میفروشید».
در اینجا از او خواستم در مورد ارگنهگون بیشتر توضیح دهد.
او نیز چنین ادامه داد: «میگویند در زمان ائلخان که فرمانروایی از نسل اوغوزخان بود جنگی بین تورکها و دشمنشان درمیگیرد و تورکان در این جنگ شکست خورده، همهشان کشته میشوند غیر از پسر کوچکش قییان و همسر او به همراه برادرزاده ائلخان.
این سه تن توانستند از دست دشمن که در تعقیبشان بود گریخته و از کوههای صعبالعبور گذشته از طریق گذرگاهی به منطقه سرسبزی که پر از درختان میوه بود برسند. آنها آنجا را ارگنه گون نامیدند و در آنجا زندگی نموده زاد و ولد کردند. اما داغ بیرون رانده شدن از وطن و بیرحمی دشمن را در دل زنده نگه داشتند. نسل آنها طی چهار صد سال آنقدر زیاد شد که دیگر آن دشت سرسبز گنجایش جمعیتشان را نداشت. آنان در روز اول بهار بدنبال گرگ خاکستری (بوزقورد) که بلد راه بود از آنجا خارج شده به وطن آبا و اجدادی خود برگشته از دشمن انتقام سختی گرفتند. به همین خاطر آنروز را عید ارگنهگون نامیدند و گرگ خاکستری که بلد راهشان بود در فرهنگ و میتولوژی تورکان بصورت سمبل رهایی تورکان درآمده است».
هنگامی که این اسطوره زیبا را ترجمه مینمودم توریست اؤزبک به مخاطبش که هاج و واج مانده بود نگاه میکرد. او میخواست هر چه زودتر بحثمان پایان یابد. به همین سبب پرسید «بیتدیمی؟ گیدهلیممی؟»
یعنی آیا تموم شد؟ میتونیم بریم؟
گفتم «اگه نمیخواهی ادامه بدی میتوانی بروی»
گفت «آما سن ده بَنیمله گلیرسن داها راحات حیس ائدهرم».
یعنی «اگه تو هم با من بیایی خیالم آسودهتر خواهدبود».
با خواهش او به راه افتاده بودیم که مرد ایرانی گفت: «اما در ازبکستان و آسیای میانه و چین خیلیها فارسی حرف میزنند!»
حرفهایش را به دوست اؤزبکم ترجمه کردم. او که بهت زده شده بود با تعجب گفت: «اما در چین که فارسیزبان وجود ندارد. چرا این شخص دروغ میگوید؟ و در آسیای مرکزی غیر از دو-سه میلیون تاجیک کسی فارسی بلد نیست».
او قدم زنان به مغازههای اطراف نگاه میکرد و من به این استدلال او میاندیشیدم: «در زمانهای قدیم کشورها به این معنی وجود نداشتند. هر که زور بازویش میچربید و یاران زورمندی داشت هر سرزمینی را که میتوانست تصرف میکرد و آن سرزمین میشد قلمرو او. نه کشوری به شکل امروزی، بنابراین سرزمینها قلمرو حاکمان و فرمانروایان بود. کسی هم نمیتواند ادعا کند که کشور تو بخشی از کشور من بود. چون در آن زمان نه کشوری به شکل کنونی وجود داشت نه ملتی به مفهوم مدرن. ولی اگر بگویی فلان سرزمین قلمرو فلان فرمانروا بوده حرفت درست است.
(استدلالی که این همانیِ راسیزم حاکم را میپوساند).
اما در نهایت آنچه دریافتم این بود «یک ایرانشهری این مفاهیم را برنمیتابد! زیرا او میخواهد به زبان فارسی و کشورش }ایران} اصالت بدهد. چون در حال ملتسازی بر اساس توهمات خویش است».
منصور فتوحی
جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳