تاریخنگاری وارونه از زاویه نقش فاعليتِ فاعل و قابلیت قابل در نابودی یک تمدن / ایواز طاها
یکی از ویژگیهایی که تئوری توطئه را عقیم و بدنام کرده توجه افراطی به فاعلیت عوامل بیرونی و غفلت از قابلیت درونی است.
هر گاه فاعليتِ فاعل به تنهايي مبناي تبيين رويدادها واقع شود، شناخت واقعيت حاصل نمی آيد و سلسلهايی از استنتاجاتِ نادرست رُخ مينمايد. سخن در اين نيست كه فاعلهايی بيرونی نمی توانند تمدنی را نابود كنند و يا دولتی را براندازند، بلكه سخن در سهم قابليتِ قابل، يعنيی پذيرنده شكست ، در اين زوال و نابودی است.
در حملهی اعراب به متصرفات ساسانی، در حملهی مغولان به سرزمينهای خلافت شرقی، و در حملهی مسيحيان اروپا به اندلس، مهاجمان پيروز شدند. با اين همه، تنها علت آن پيروزی ها، دلاوری بی نظير و ارادهی آهنين مهاجمان نبود و شكست طرفهای مقابل علتهای ديگري نيز داشت. اگر سلسلهی ساسانی گرفتار اختلافات و فروپاشي داخلی نبود، مسلمانان نمی توانستند به آن آسانی مدائن را بگشايند. اگر بوميان اندلس از نهادهای دينی و دنيوی آزرده خاطر نبودند، طارق ابن زياد با آن سپاه اندك به زحمت می توانست شبه جزيره ايبری را تا رشته كوههای پيرنه به تصرف درآوردو اگر حكومت مسلمانان اندلس به ملوك الطوايف تبديل نشده بود و از اوج دوران عبدالرحمن سوم به سراشيبيِ واپسين روزهای 1492 ميلادی نرسيده بود، فرديناند پادشاه كاستيل نمی توانست آخرين بقايای آن حكومت را تارومار كند. همچنين آغاز انحطاط عثمانی ها روزی نبود كه غرش توپهای آنها در پشت دروازههاي وين خاموش شد، بلكه انحطاط آنها سبب خاموشی آن غرشها بود. زيرا آن خاموشی نشان می داد امپراتوری بزرگی كه از سال 1453م. با فتح درخشان قسطنطنيه در صحنهی جغرافيای سياسی ظاهر شده بود، به افول كامل گراييده است. چندانكه كه ناچار شد در سال 1918 سرزمينهايش را ميان رقيبان جديد و جوان تقسيم كند و اگر دلاوری آتاتورک و یاران پرشمارش نبود، به دارالخلافهای کوچک و واتیکانگونه در مرکز آناتولی تبدیل میشد.
در خاورميانه، تحليلِ فاعلگرا دستاویزی برای فراموشی قابليتها شده است. از قرن ششم هجری، با برافتادن غزنویان و كاهش قدرت سلجوقيان سلسلهی بنام خوارزمشاهيان در صحنهی سياسی خاورميانه، خلافت عباسی را دچار ضعف افزونتر کرد. شام، مصر، شمال افريقا و اندلس نيز پيشتر به دست فاطميان، مرابطون و موحدون اداره می گشت. همین امر باعث شد که جهان اسلام مرکز مشروعیتبخش و وحدت آفرین خود را به تمامی از دست بدهد و جهان اسلام در گردابی از مطلقهای متنافی غرق شود. اين گسيختگی بود كه در دل مهاجمان خارجی وسوسهی ورود به قلمرو مسلمانان افكند: صليبيان از ناحيهی غرب برای دفاع از مكتب تثليث و مغولان از شرق در پی يافتن سرزمينهای فراختری برای حكمرانی. راه آنان چنان باز و بی مانع بود كه براحتی توانستند خليفه عباسی در بغداد را نمدپيچ كنند. پیروزیهای برقآسا تنها از آن مغولان نبود که معمولا با کشیدن پای توحشهای گزافهآمیز توسط مورخان ملل مغلوب توجیه مشیود. ایلخانان هم به همین راحتی سرزمینهای خلافت شرقی را درنوردیدند. گناه تیمور نبود که در شیراز جناب حافظ را سوال پیچ کرد که به چه حقی سمرقند و بخار را به خال هندوی ترک شیرازی میبخشد. بلکه پیش از تیمور خراسان و عراق عرب و عجم از طریق اندیشهی صوفیانه چنان تخدیر شده بود که هر جهانگشایی میتوانست از سند تا بینالنهرین، آلتای تار دریای بصره را در چشم بهمزدنی درنوردد.
اين فرايند تاريخی كه بر اثر عللی چون ناتوانی نهاد خلافت و انحطاط و تفرقه در سرزمينهاي خلافت شرقی صورت گرفت، هرگاه بر پايهی آميزهای از نظريهی توطئه و ديدگاههای نژادي تبيين گردد، درك جديدی حاصل نمی شود. زيرا چنين تبييني نميتواند راز پيروزی، تحكيم قدرت و كسب تدريجی مشروعيت توسط آن فاتحان در سرزمينهاي مفتوحه را آشكار كند. اين رويكرد باعث می شود كه اوضاع اجتماعی و ظرفيت درونی سرزمينهای خلافت شرقی در پذيرش مهاجمان و يا شكست حكومتهای محلی در برابر مغولان فراموش شود. اين التباس قابليت و فاعليت نه تنها تحليلهای تاريخی را عقيم ساخته بلكه بر جديترين جستارهای فلسفی نيز سايه افكنده است.
تاريخنگاري رسمی یکصدساله، هم با تكيه بر ديدگاه ادبی متشتت و كمعمق نوشته شده و هم بر پايهی نظريهی توطئه شكل گرفته است.
______________
برگرفته از کتاب “نظریهی توطئه” (1379) نگارنده با تلخیص