ناسیونالیست های فارسی گرای ایرانی و مشکل پیروان کوروش/علی بابازاده
پوران فرخ زاد در جای دیگری در ذکر ناهمگونی نوشته های مورّخان یونانی در بارۀ چگونگی روی کار آمدن داریوش؛ گریزی به اغتشاشات بعد از مرگ کوروش و تلاش مدّعیان برای رسیدن به فرمانروایی زده و با حسن استفاده از فرصت، کوروش را «آقای آسیا» و «عقاب شرق» معرّفی کرده؛ می نویسد:
« آنان که از دیرباز بر سر دستیابی به قدرت با یکدیگر در رقابت های پنهان و آشکار بودند؛ سرانجام توانستند با بهره برداری از اغتشاشاتی که پس از مرگ جهانداری به توانایی و دانایی کوروش هخامنشی که آقای آسیا و عقاب شرق بود و به فرمانروایی رسیدن پسر او کبوجیه [کمبوجیه] که هیچ شباهتی به پدرش نداشت؛ در بخش های مختلف ایران به وجود آمد؛ در برابر یکدیگر در جهت ناتوان سازی دیگری دسیسه هایی را پی ریزی کردند. » (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 47)
معلوم نیست چرا این آقای آسیا و عقاب شرق و جهاندار خردمند خانم فرخ زاد نتوانسته بود تدابیری بیندیشد که سرزمین لابد پنجاه میلیون کیلومتر مربّعی او، بعد از مرگش دستخوش اغتشاش و رقابت مدّعیان برای تصاحب تاج و تخت کوروش نگردد.
حکومت و درباری را که بعد از مرگ یک پادشاه آن همه به هم می ریزد و تا مدّت ها شاهد رقابت مدّعیان ریز و درشت می گردد، تا در نهایت ظاهراً داریوش نامی با یک شبه کودتا و خون ریزی وسیع اختیار امور را در دست بگیرد؛ چگونه می توان حاکم کل آسیا و بخشی از اروپا نامید، یا آن را مالک تمدّنی پیشرفته و متّکی بر خردورزی دانست؟!
پوران فرخ زاد بعد از مشاهدۀ بهره مندی مردم ایران و دیگر سرزمین های متصرّفی از ثمرات حکومت لابد عادله و فاضلۀ کوروش و تشکیل اوتوپیای کوروشی در سرزمین پارس و املاک تابعه؛ دریغ دارد دیگر مردمان جهان را در این خوشبختی شریک نسازد! از این رو در جای دیگری بعد از شرحی در بارۀ «ذوالقرنین» و گردش تاریخی این به زعم خود «فرانام» از میترا تا فریدون و سپس کوروش؛ او را «مسیحای تمام جهان» نامیده می نویسد:
« زان سپس این فرانام به کورش کبیر یا عقاب شرق رسید که به راستی بر شرق و غرب یا طلوع و غروب دنیای آن روزگار بال و پر گشوده بود و مسیحای شفابخش تمامی اقوام جهان بود. » (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 466)
چنانکه ملاحظه می شود سلطۀ کوروش و هخامنشیان بر ایران و آسیا هم برای عطش باستان گرای معاصر ما افاقه نکرده و خانم فرخ زاد میل می کند سایۀ کوروش را این بار بر سر کلّ جهان بگستراند و بنی بشر را از مواهب حکومت هخامنشیان برخوردار سازد.
پوران فرخ زاد بعد از این ادّعا می کند لقب ذی القرنین یا دارندۀ دو شاخ بعد از کوروش بر سر اسکندر ارومی که یک ایرانی بود، نشست. در نظر این نویسنده اسکندر ارومی برای زنده سازی دوبارۀ آیین مهری از ناحیۀ ارومیّه [اورمیه] قیام کرده؛ بر پایتخت هخامنشیان دست یافت و مورّخان یونانی به دغل سرنوشت او را به الکساندر مقدونی وصله زده؛ اسکندر یا اشکنتار ارومی را از نظرها ناپدید کردند!
پوران فرخ زاد در انکار وجود شخصیّتی به نام اسکندر مقدونی؛ آتش زدن تخت جمشید از سوی اسکندر را هم ساختگی دانسته و اعتقاد دارد اگر قرار بود داستان اسکندر مقدونی واقعی باشد؛ او باید به جای تخت جمشید، شوش را آتش می زد، زیرا شوش پایتخت جهان بود:
« اگر انتقامی سیاسی می بایست اجرا گردد؛ شوش بیش از تخت جمشید مستحق این مجازات بود، زیرا شوش پایتخت جهان بود. آنجا بود که همه ی کسانی که با سیاست های شاه بزرگ تماس داشتند، برای تعظیم به آن می آمدند. » (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ¬زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 352)
در باب تاریخ زندگی، فتوحات اسکندر مقدونی و اقدامات او سؤالات و ابهامات بسیاری وجود دارد و تشکیک کنندگان در باب داستان اسکندر چندان هم بی حق نبوده اند، لیکن سخن ما در این بخش تفسیری است که خانم فرخ زاد به عنوان عضو و نماینده ای از گروه ناسیونالیست های باستان گرای ایرانی از «دنیا» دارند.
ظاهراً فرخ زاد و گروه هم فکران او به پیروی از عادت عمومی پیروان این اندیشه در بر هم زدن مفاهیم و تعاریف دارای مقبولیت عامه و بنا کردن مفاهیم و تعاریف مبتنی بر تمایلات تاریخی ـ نژادی خود؛ فلات ایران و چند ناحیۀ متّصل به این فلات را کلّ دنیا فرض می کرده اند!!