دفترچهء خاطراتِ شبانه/دن کیشوت آریایی
قهرمانِ افسانه ای #داستان ما معروف به دن_کیشوتِ آریایی_ او کسی نیست جز #همنامِ پدر بزرگش #رضا #قولدورِ #پالانی که قشووچی اَسبِ خواجگان و اهلِ روستایِ سوادکوه بود. نامش رضا پالانی است که بعد از انقلاب 57 در آمریکا زندگی می کند. در یک کلامِ او تصوراتِ عجیبی دارد هر چند بچّگانه و مضحک است. اما بالاخره تصوراتی در قالبِ تفکرات #ملوکانه است. تفکراتی که تفکر نیست. بلکه مشتی #توهماتِ ملوکانه است. مثلاً اندر تفکراتِ ملوکانه اش این چرندیات است او شاه است و خونِ #شاهانِ پارسی در #رگ هایش جاری است و نمی تواند کار طاقت فرسا انجام دهد و همانا رعیتِ خانه زاد_ نوکران و کنیزان اویند. اساساً خداوند #شاهان و شازدگان پارسی را آفریده تا کار نکرده_ فقط بخورند و بخوابند. آنان آفریده شده اند که حاکمانِ #قدرتمند ممالکِ #زمین باشند؛ اندر خلق اللهِ رعیت!؟
این #تصور و دیگر تصوراتِ ناشی از آن_از آنِ کسی است که انقلابِ 57 در خاطراتِ سیاهِ او از آذربایجان آغاز شد. در آن هنگام او فقط 18 سال داشت و اجباراً دل از #طهران و َ#شمیرانات کَند و اندر جبر #تاریخ و فلک با محمد رضا شاه و ملکه فرح_پدر و مادرِ دربدر شده اش از کشور گریخت. والا ممکن بود اگر مثلِ بعضی سرانِ رژیمِ پالانی دل از طهران نکَند_یقیناً توسط انقلابیون #محاکمه و #اعدام شود. او بعد از سالها دربدری_ در آمریکا اقامت گزید و با میلیونها دلار پولی که پدرش ممی رضا شاه از خزانهء ممکلتِ قاجار به بانکهایِ آمریکایی #قاچاق کرده بود؛ گذرانِ زندگی می کند. البته این قونو(موضوع)در ذهنِ او حقِ مسلمِ خانوادهء پالانی است و صد البته که این خانواده هنوز به وجودِ زنده بودنِ او اُمید به احیایِ مجددِ
حکومتِ پالانیان را دارند.
تصورات شازدهء مفلوک و خیالاتیِ پالانی انتهایی ندارد.او هنوز درآرزویِ رسیدن به حکومت در طهران زنده بوده و همیشه درتصوراتِ و
خیالاتِ توهم زایِ خود غوطه ور است و با نشستن پایِ منقل و خوردنِ بیش از حد مشروباتِ #الکلی تلاش می کند تا فی الفور مشکلاتِ #ذهنی و توهماتِ ملوکانه اش را حلّ و از ذهنِ خود دور کند و هر روز در ویلایِ لوکس و شاهانه اش در آمریکا_در آیینهء بختِ عروسیِ همسرش ساعاتی به خودش زُل زده و بعد از نثارِ نفرینها و فحشها به مردمِ آذربایجان و تبریزِ پایتخت ثانی که بلایِ جان سلطنتِ خاندانِ پالانیها شده و نگذاشتند او سومین شاهِ پالانیِ مملکتِ بجای مانده از قاجار شود.
در آن هنگام او در آغازِ راه بود و تمرین می کرد تا چگونه بعدِ پدرش شاه شود و در کاخهایِ بر جای مانده از قاجار_ به عنوانِ پارسشاه بر رعیتِ دست پا چلفتیِ مملکت حکومت کند. صد البته این آذربایجانیها و رهبرِ فکریِ آنان تبریز بود که او را از سلطنتِ پارسیانِ هندی_آریایی دور کردند و نگذاشتند تا او عمرِ سلطنتِ2500سالهءکوروشیان را طولانی تر کند. در تصوراتِ متوهمِ او که آن را پزشکِ حاذقِ خانوادگیِ خاندانِ پالانی مشتی افکارِ پریشان و نیز توهماتِ پوچ و مضحکانهء ملوکانه می داند به او صراحتاً گفته که توهماتِ ملوکانه را در یک دفترچهء خاطراتِ شبانه ثبت کند و سپس آنرا در آتشکدهء خیالیِ خانه اش آتش بزند و فارغ از این توهمات به زندگیِ عادیِ خود به عنوانِ یک شهروندِ درجهء پایینِ آمریکایی ادامه دهد.
پزشکِ آمریکایی به او گفته و اکیداً تاکید کرده که تو دیگر نمیتوانی به کشور قاجاران برگردی و همانند شاهان هند وپارس بر رعیتِ خود حکومت کنی.تو نمی توانی به کشوری بازگردی که مردمش پدرت را از آن بیرون انداختند وتو هرگز نمیتوانی انتقامِ پدرت را از مردمِ آذربایجان و تبریز بگیری و در توهماتِ ملوکانه ات یکشبه این سرزمین را به کمک تانکهایِ انگلیسیِ و جنگنده بمب افکنهایِ آمریکایی با خاک یکسان کنی و همچنین به او توصیهء اکید کرده که وقتی پایِ منقل یا در
کاباره ها مشروباتِ آمریکایی یا مکزیکی میخورد با مشتهای خود به شیشه های آنجا یورش برده و آنقدر شیشه هایِ آنجا را بکوبد بشکند و خرد کند تا بلکه، فکر انتقام جویی و نفرتِ تو از تورکانِ آذربایجان فروکش کند و تو بتوانی بدور از توهماتِ باطل زندگی کنی. تو دیگر دن کیشوتِ نیستی و یک شهروندِ عادیِ آمریکایی هستی.
اما رضا پالانی می گوید:_” هنوز عده ای هستند
که در داخلِ مملکت می خواهند من پارسشاهِ کشورشان باشم. آنها یعنی رعیتِ من دیوانه وار در خانه ها و خیابانها فریاد می زنند. رضا شاه_ روحت شاه منظورشان پدر بزرگم رضا قزاق است. این کفایت می کند که من باید به کاخِ سعد آباد رفته و حکومت را… ”
پزشک حاذق با یک جمله حرفش را تمام میکند:
_” مستر رضا برو از کتابفروشیِ انتهایِ خیابانِ جک یک دفترچهء خاطراتِ شبانه بخر و آنچه گفته ام انجام بده. شاید توهماتِ سیاسی تو فرو
کش کند و اینجا بتوانی عضو یک حزب محلی شده و بعداً نقش یک آمریکاییِ ناب را بازی کنی OK. ”
317