از میان یادداشتها
درباره شب ۱ خرداد ۱۳۸۵
همه بچهها در دانشگاهها به فکر اعتراضند به هر شکل که بتوانند. خیلی اتفاقات هست که باید نوشت. امروز عباس (شکوهمند) زنگ زد گفت: اعلمی برای سخنرانی به دانشگاه ما (تربیت معلم) خواهد آمد. سخنرانی در سالن اصلی خواهد بود. لطفاً با بچهها صحبت کن تا در سالن شلوغ نکنند و برنامه را به هم نزنند». گفتم من کارهای نیستم، اما چشم صحبت میکنم. عباس نگران است که مبادا بچهها سالن را به هم بریزند و جلسه خراب شود. خودش همشهری من و ترک هست، اما فازش اصلاحطلبی و این حرفها. بچهها را جمع کردم و گفتم اعلمی امشب اینجا سخنرانی دارد. عباس شکوهمند میآوَرَد. از من خواسته جلسه را خراب نکنیم. قبل از رفتن به سالن برای سخنرانی وقت صحبت خصوصی در محوطه دانشگاه را هماهنگ میکنم. خودم بعداً خواهم آمد. شماها بروید و حسابش را برسید و اساسی بازخواست کنید. چند روز است ملت خودشان را کشتند از اعتراض، کجاست بخار نمایندههای ما؟ با عباس هماهنگ شدیم تا اعلمی قبل از رفتن به سالن برای سخنرانی با بچهها در محوطه صحبت بکند تا کمی تب و تاب ما فروکش کند. قرار ملاقات در پارک محوطه دانشگاه بود. به محض آمدنشان، عباس اطلاع داد، بچهها را فرستادم. خودم نیم ساعتی بعد از بچهها رفتم. چون فکر میکنند بچهها را من هدایت و تحریک میکنم، خواستم بفهمند که ربطی به من ندارد. به هویت و زبان همه ترکها توهین شده و همه معترضند. خود عباس هم شامل قضیه میشود چون هیدجی و ترک هست اما اهمیت نمیدهد. بچهها حسابی اعلمی را تحت فشار گذاشته بودند و او هم فقط توجیه میکرد سکوتشان در مجلس را. بالاخره وقت سخنرانی شد و اعلمی داخل سالن رفت ولی شدیداً برافروخته و ناراحت بود. بچهها حسابی عصبیاش کرده بودند. قرار شد یکی از بچهها به نمایندگی از همه در سالن صحبتی کرده و اعلمی هم جواب بدهد، سالن پر پر بود، جا نبود، خیلیها سر پا بودند. اما بچهها انصافاً خیلی عالی رفتار کردند. جلسه به همنخورد. خانم… به نمایندگی از همه دانشجویان ترک صحبت شجاعانهای کرد و گفت:« چرا نمایندگان آذربایجان و در رآس آنها شما تا به حال سکوت کردهاید؟». اعلمی هم جواب داد و محکوم کرد و قول اقدام مناسب داد. من خیلی اضطراب داشتم. به عباس قول داده بودم جلسه را به هم نریزیم. به بچهها هم سپرده بودم که اصلاً چنین کاری نکنند. اگر جلسه را به هم میزدند برای من خیلی بد میشد اما واقعاً محبت کردند و من هم سربلند شدم. اصلاً کاری به سخنرانی اعلمی نداشتم. کلاً بیرون سالن بودم. لحظه به لحظه از دوستان خبر میگرفتم. مهندس راشدی خبر داد که تبریز قیام کرده و هزاران نفر زیر باران به خیابانها ریختهاند. هنوز خبر چندان دقیقی از اوضاع نداریم. خدا به خیر کند. جلسه تمام شد و همهمهای به پا شد. اعلمی میدانست که دوباره گیر بچهها خواهد افتاد و سعی داشت زود در برود اما بچهها در محوطه یقهاش را گرفتند و این دفعه خیلی بدتر. خیلی تحت فشار گذاشتند خیلی. یوسف اسدی گفت: «تو نمایندهی ملتی، اگر حرف ملت را نزنی ملت فنرت را چنان میفشارند که بپری بیفتی جایی که فکرش را نمیکنی». ترکی گفت: «با لهجهی مغان؛ البته صحبتها با اعلمی تماماً ترکی بود». اعلمی عصبانی شد، گفت: «با نوکر بابات صحبت نمیکنی». یوسف هم کم نیاورد، گفت: «با نوکر ملت صحبت میکنم». اعلمی با عصبانیت تمام رفت.
پ.ن: در پی همین ماجرا بود که اعلمی با سخنرانی اعتراضی شدیداللحن در مجلس، شعر :«الا تهرانیا انصاف میکن.… » شهریار را خواند.
سیدمرتضی حسینی/ یادداشتها