«فرقه دموکرات آذربایجان» یک حزب نبود بلکه نهضتی مؤتلف از اندیشهها و جریانهای آزادیخواه و طالب دموکراسی در خط آذربایجان بود که حول شخصیت «سید جعفر پیشهوری» در تاریخ «۱۲ شهریور ۱۳۲۴» تشکیل گشت.
آذربایجان خبرلری، آتیلا حاجیزاده: انقلاب مشروطیت ایران را میتوان پایان قاطع تاریخ راکد کشور و سرآغاز تاریخ سیال آن بهشمار آورد. در سیر این جریان بود، مردمی که تا آن صباح رعیت محسوب شده و داخل محروسههای اربابی داد و ستد میشدند برای اولین بار وارد عرصه جنبشهای اجتماعی گشته و با مطالبهگری خواستار اصلاحات اساسی در چهارچوب حاکمیت گشتند.
انقلاب مشروطیت در اصل اولین مرحله از اقدامات علیه تمرکز زدایی بود که تمرکز قدرت بر یک پاشنه را که در قالب شاهنشاه مطلق نقد کرد تا تفکر ظلاللهی حاکم را شکسته و قدرت او را محدود به قانون و اراده ملت در قالب مجلس شورای ملی نماید. هرچند تمامی این خواستهها در زیر نگاه دموکراتیک «مظفرالدین شاه قاجار» بدون جاری شدن قطرهای خون محقق گشته بود اما بستر حوادث به گونهای دیگر رقم خورد تا فرزند وی «محمدعلی شاه قاجار» به شیوهای غیر برخواسته و حقوق احقاقی ملت ایران را مجددا به تسخیر درآورد تا قدرت مطلق از کف رفتهی سلطنت را اعاده نماید.
گلولههای کلنل ولادیمر لیاخوف دیوارههای مجلس شورای ملی را شکافتند و آزادیخواهان در تهران و آذربایجان مجددا به اسارت استبداد مطلقگرا گرفتار شدند اما اینبار محاسبات مشاوران و مستشاران روس دربار «محمدعلی شاه قاجار» با خلأهایی مواجه شده بود، ساختار توتالیتر مطلق در ذهنهای تودههای مردمی به شکل کامل شکسته بود و سیر حوادث و شیرینی قدرت انتخاب و عدالتمحوری، آنان را بهسمت ذهن مرکب سوق داده بود و در نتیجه اینبار نیز آذربایجان که در دور اول انقلاب مشروطیت نقشی به مثابه کاتالیزور ایفا نموده و استبداد کبیر را از میان برده بود در این دوره نیز به میدان آمد تا با پیشاهنگی انقلابی خود «استبداد بچه» را به زانو درآورد. اما آذربایجان پیشاهنگ، اینبار تنها به محیط جغرافیایی خود بسنده نکرد و با گسترش مدنیت انقلابی خود، سایر ایالات تحت ستم ایران اعم از گیلان، لرستان و اصفهان را نیز به اتحاد فراخواند تا پسماندهای استبداد و قدرت متمرکز در تمامی نواحی به زبالهدان تاریخ پیوست نمایند.
پس از فتح تهران توسط مجاهدین، قاموس حوادث بگونهای وارون چرخید و آذربایجان پیشاهنگ با به خاک افتادن ستارخان در پارک اتابک، جایگاهش در جنبش آزادیخواهی ایران نیز بهخاک تیرهتری افتاد. اعضای لژ ماسونری که زمانی سیرت آزادخواهان نامدار را یدک میکشیدند امروز کمر بر احیای قدرت متمرکزی به گفتهی خود «کاملا ایرانی» بسته بودند. مشروطیتی که تا دیروز بنا بود منادی عدل و دموکراسی در کشور باشد امروز سران آن در راستای برانداختن «تورکشاهی» و بر قدرت آوردن حکومتی متکی بر «ناسیونالیسم باستانگرای فارس» قدم برمیداشتند. در اقتدار ماندن حکومت قاجار به معنای تداوم اقتدار آذربایجان بود و تداوم اقتدار آذربایجان ارتباط مستقیمی با حفظ تورکشاهی داشت در نتیجه باید هردو این امثال همزمان تضعیف میشدند. ستارخان به خاک میافتاد تا رهبری مجاهدین آذربایجان مختل شود و هم ارتباط جامعه روشنفکری آذربایجان با توده مردم قطع میشد. استبداد به نقطه صفر رسیده بود اما از همان نقطه صفر با سرعت بیشتری به سمت ارتجاع میتاخت و آذربایجان جامعهای نبود تا چنین محیطی را بربتابد.
تجربه سیر دوم انقلاب مشروطیت در رابطه با نقش ایالات و مناطق در روند تحولات اصلاحگری، امروز بار دیگر اهالی مناطق خارج از مرکز را برآن داشته بود تا مجددا راه انقلاب را در پیشگرفته و جنبشهای اجتماعی خود را احیا نماید. آذربایجان، گیلان و خراسان دوشادوش هم بر پیکره استبداد نوین میتاختند تا حقوق احقاق نشده و مجددا مصادره شده خود پس از انقلاب مشروطیت را احیا نمایند.
جنبش آزادیستان و حکومت خودمختارش به رهبری شیخ محمد خیابانی، جمهوری سوسیالیستی گیلان به رهبری میرزا کوچک جنگلی و نهضت خراسان به رهبری کلنل محمدتقی پسیان مجموع کوششهایی بودند که در تداوم و اتکا به تجربه دور دوم انقلاب مشروطیت شکل گرفته بودند تا با احیا نمودن قانون انجمنهای ایالتی ولایتی که از مهمترین میراث انقلاب مشروطیت به شمار میآمد از تمرکز قدرت در مرکز جلوگیری نمایند و با بسط دموکراسی، اصلاحات و عمران در مناطق مطلوب خود، این روند را به مرکز و سپس به کل ایران گسترش دهند.
دموکراتهای آذربایجان به رهبری شیخ شهید «محمد خیابانی» بر آذربایجان تسلط یافتند و در خودگردانی ۶ماهه برآن بودند تا به مقابله با ارتجاع مرکزی بپردازند و با تشکیل «انجمنهای ایالتی و ولایتی» قدرت متمرکز را از دست مرکز خارج نموده و بین ایالات مختلف تقسیم نمایند. چرا که انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ که عملا ممالک محروسه ایران را به مستعمرهگی بریتانیای کبیر درمیآورد هرگونه تفکر مصالحه با مرکز را از بین برده بود.
حکومت دموکراتهای آذربایجان علاوه بر مبارزه با ارتجاع مرکز و استعمار انگلستان، سیر اصلاحات عظیم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و رفاهی را نیز دنبال میکردند. تأسیس بیمارستانهای «شیر و خورشید»، آموزش عمومی و زبان مادری، احداث کتابخانهها و مراکز فرهنگی از جمله اقدامات دموکراتهای آذربایجان در ۶ ماه خودگردانی آن بود. اما در نهایت زر و زور ارتجاع بار دیگر ابرهای سیاه را در آسمان ایالات به ویژه آذربایجان مستولی گرداند.
شیخ محمد خیابانی به تیر ارتجاع وثوقالدوله زمینگیر شد و میرزا کوچک جنگلی و کلنل محمدتقی پسیان با تیر استبداد رضاخانی از میان برداشته شدند تا قرارداد ۱۹۱۹ با لباسی جدید و در قالب دولتی ملی به مردم ایران تحمیل شود.
تاجگذاری رضاشاه و تشکیل رسمی سلسله پهلوی با حمایت بریتانیای کبیر که همان حکومت مطلوب لژ فراماسونری ایران نیز بود، آسمان تیره ایالات ایران به ویژه آذربایجان را تیره و تارتر نمود. تجدد عامرانه و سطحی رضاشاه پهلوی که بر پایه نظامیگری، ملیگرایی و باستانگرایی فارس استوار گشته بود، سیاستی مبنی بر یک دولت، یک ملت و یک پرچم را راهگشای عقبماندگی ممالک محروسه ایران میدانست که بر اساس آن باید تمامی قومیتهای محکوم غیر فارس زیر سنگ آسیاب آسیمیلاسیون جان میباختند.
هرچند سیاستهای آسیمیلاسیون، به حاشیه رانده شدن ایالات و… کمر تمامی مناطق ایران را از جهات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و… شکسته بود اما نتایج این تبعیضات در آذربایجان بیشتر از سایر نقاط قابل درک بود. آذربایجان که تا قبل از ظهور سلسله پهلوی، شهر دوم ایران و ولیعهد نشین به شمار میآمد و در تمام برهههای تاریخی از اهمیتی ویژه برخوردار بود امروز از تمامی جهات مورد فشار و تبعیض قرار گرفته بود. بسته شدن مرز جلفا به جهت رقابتهای اقتصادی شوروی و انگلستان توسط پهلویها، عملا تجارت آذربایجان را از حیث صادرات و واردات فلج نموده بود، زبان تورکی آن به شدت تحقیر میشد و تمامی حقوق زبانی آن زیر ستم شوونیستی در حال از بین رفتن بود و روشنفکران آن نیز در زندانهای طولانی مدت محصور یا با آمپول هوا خودکشی شده بودند. تمامی این موضوعات دست به دست هم داده و موجی از نارضایتیهایی را فراهم آورده بود که توانایی بروز نداشتند و چون فریادی، در حنجره حبس شده بودند اما جریان روشنفکری آذربایجان که سالیان سال پیشرو دموکراسی و نظریات متجدد حتی در مقیاس جهانی بودند در تکاپوی فرصتی مساعد جهت سازماندهی تودهها به منظور نیل به ساختاری دموکراسی به سر میبردند.
پایان «جنگ جهانی دوم» و اشغال ایران از سوی متفقین سیر حوادث را به بستر دیگری هدایت نمود. خلع دیکتاتور کبیر فرصت تنفسی مجددا به جریانهای روشنفکری داد تا مجددا خود را بازیابی کرده و سازماندهی نمایند. «حزب توده ایران» بر اساس آموزههای «تقی ارانی» بعنوان اولین حزب منسجم ایران هرچند در ابتدا کورسوی امیدی در دل جامعه روشنفکری ایجاد نمود اما بازهم نگاه مرکزگرا بر ساختار سیاسی ایران حتی حزب توده حاکم بود. آذربایجان نیز با احیای انجمنها و اتحادیههای کارگری از صفوف صف بندی ها و استفاده مطلوب از آزادی به وجود آمده در آن سالها جهت بسط دموکراسی عقب نماند اما پیشبرد این هدف و اندیشه، طالب ساختاری منسجم بود که همین احساس نیاز، اصلی ترین زمینه تشکیل «فرقه دموکرات آذربایجان» به شمار میآید.
«فرقه دموکرات آذربایجان» یک حزب نبود بلکه نهضتی مؤتلف از اندیشهها و جریانهای آزادیخواه و طالب دموکراسی در خط آذربایجان بود که حول شخصیت «سید جعفر پیشهوری» در تاریخ «۱۲ شهریور ۱۳۲۴» تشکیل گشت.
پیشهوری که که به سبب کسب رأی اول در حوزه انتخابیه تبریز در انتخابات دور چهاردهم مجلس شورای ملی از محبوبیت و شهرت مطلوبی برخوردار بود، این اعتلاف را در امتداد تفکر «اصلاحگری ایالات» و اندیشههای شیخ شهید «محمد خیابانی» تشکیل داده و در صدد برپایی ساختاری خودمختار با احیای اصول ۲۹،۹۰، ۹۱، ۹۲، ۹۳ و… قانون اساسی مشروطیت ایران برآمده و هیچگاه طالب استقلال، جداسری و… نبود این چنین که سران «فرقه دموکرات آذربایجان» بیانیه «۱۲ شهریور»،آرشیو «روزنامه آذربایجان» ارگان فرقه همواره به دفاع از تمامیت ارضی کشور و احقاق حقوق خود در چهارچوب ایران میپرداختند.
«فرقه دموکرات آذربایجان» و بعدها «حکومت دموکراتیک» آن در صدد بودند تا با تشکیل حکومتی ملی، دمراتیک و بسط اصلاحات همه جانبه، مبارزات ضد ارتجاعی را به تمام ایران گسترش دهند و در همین راستا، پیشهوری در سخنرانی خود در جمع منتخبین شورای دهقانی آذربایجان میگوید: «با تفسیم اراضی بین دهقانان آذربایجان به آنها سلاح داده و گفتیم باید از آزادی خود دفاع نمایید. امروز در آذربایجان میدان مبارزهای ایجاد شده که در حال گسترش به سراسر ایران است و دهقان آذربایجان پیشاهنگ این مبارزه خواهد بود.» و در کنگره فرقه بر احقاق حقوق آذربایجان داخل جغرافیای ایران تأکید میورزد.
تجزیه طلبی فرقه، پروپاگاندایی از سوی پادشاه بی ظفری چون محمدرضا شاه پهلوی مطرح گشته بود تا تحقیر شدنهای خود در سالهای جنگ و ابتدای پادشاهی خود را جبران نماید. پادشاهی که تا قریب ۲۰سال بعد، فرصت تاجگذاری نیافته بود و اژ سوی رهبران متفقین به بدترین شکل ممکن تحقیر گشته بود، غائله آذربایجان را ظفری عظیم برای خود میپنداشت تا در مورد آن به افسانهسرایی بپردازد اما شاه سست عنصر با اعطای بحرین بدون هیچ مقاومتی فیگور قهرمانانهاش در مورد آذربایجان را نیز شکست و همگان دریافتند که نهضت دموکراتیک آذربایجان چگونه و با چه مکانیزمی سرکوب گشته است.
هرچند که بیشتر سران «فرقه دموکرات آذربایجان» را طیف «چپ» تشکیل میدادند اما این مجموعه به هیچ عنوان سازمانی کمونیست نبود زیرا در عصری که آذربایجان تب طغیانی دگرباره داشت میتوانست خود را حزب «کمونیست» یا «سوسیالیست» آذربایجان بنامد که در آن روزگار نیز به سبب نارضایتیهای عمومی آذربایجان موقعیت پذیرفته شدن با همان نام را نیز داشت.
صدر فرقه دموکرات آذربایجان «سید جعفر پیشهوری»، همواره بر ملی بودن مبارزه آذربایجان تأکید مینمود و فارغ از آموزههای «انترناسیونالیسم سوم» با رویکردی سوسیال دموکراتی از اتحاد تمام تودهها، جریانهای سیاسی و اندیشهها جهت نیل به دموکراسی، تجدد و توسعه در کل کشور دفاع مینمود.
نظریه تشکیل «فرقه دموکرات آذربابجان» با دستور شوروی نیز همانند تجزیه طلب بودن آن نظریه مردودی است چرا که اگر آمادگی قیام در بین مردم نهادینه نگشته بود این امر به هیچ عنوان قابل اجرا نبود. با توجه بهگزارش ویلیام داگلاس آمریکایی و خاطرات سرکنسول بریتانیا تمایلات مرکز گریز در بین مردم آذربایجان در عالی ترین حد آن بوده است اما نمیشود منکر حمایتهای اتحاد جماهیر شوروی نیز شد اما تمامی حمایت آن به جهت آموزههای ایدئولوژیک آن در حمایت از جنبشهای دمکراتیک بوده است نه گونههای دیگر آن.
از سوی دیگر نیز اختلافات تئوریک شدید مابین «فرقه دموکرات آذربایجان» و صدر آن «سید جعفر پیشهوری» با «حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی» به چشم میخورد که جنبش کارگری مورد حمایت استالین از سوی فرقه و صدر آن مورد توجه واقع نمیشود و اصلی ترین مورد بحث آن در رابطه دهقان و جنبش دهقانی است و این یعنی تولد نظریهای نوین در حوزه مبارزاتی که کاملا متناسب با جامعه آذربایجان در آن عصر میباشد که بعدها در عدم حمایت شوروی از فرقه، تخریب سازمانها و مجموعههای آن، چگونگی خارج کردن سید جعفر پیشهوری از تبریز و نحوه مرگ وی و بعدها افشا شدن جاسوسانی از حزب توده مرتبط با اتحاد جماهیر شوروی و حکومت پهلوی کاملا هویدا میگردد.
در مورد نظری که مبنی بر عدم پایگاه مردمی فرقه دموکرات آذربایجان، با طرح موضوع سقوط آن مطرح میشود نیز باید گفت تغییرات معادلات سیاسی جهان و چینش صفبندی قدرت، گاها در ظفر یا شکست بسیاری از جنبشهای دموکرات، بیش از پایگاه مردمی مؤثر میباشد. همزمانی ظهور «فرقه دموکرات آذربایجان» و آغاز «جنگ سرد» بین متفقین «جنگ جهانی دوم»، نهضت دموکراتیک آذربایجان و حکومت آن را به قربانگاه برد. نهضت دمکراتیک آذربایجان اولین قربانی جنگ سرد محسوب میشود که در راستای منافع «ایالات متحده آمریکا» و «بریتانیا کبیر» باید سقوط میکرد و شوروی نیز که به جهت همان اختلافات تئوریک در بستر ایدئولوژی چپ، ملی اعلام شدن نهضت دموکراتیک آذربایجان و عدم پذیرش انترناسیونالیسم سوم از سوی سران فرقه برای خود منافع چندانی در آذربایجان نمیدید، با وجهالمصالحه قرار دادن امتیاز نفت شمال و قیومیت بر منافع خود در اروپا، حمایت ظاهری خود را دریغ نموده و آذربایجان را به مسلخ فاشیسم فرستاد و موجب درهم شکستن مقاومت مردمی عظیم با شقاوت تمام گشت و سبب اعدام و تبعیدهای چند هزار نفری فراهم آورد.
حکومت فرقه دموکرات آذربایجان با تأکید بر اقدامات «شیخ محمد خیابانی» بر اصلاحات تأکید میورزید و توانست در اندک مدتی با اصلاحات ارضی محرومیت دهقانان را برطرف سازد، با بازگشایی گمرکها وضعیت بازار را سامان بخشد، با تدریس به زبان تورکی گرد و غبار سالها تحقیر را از چهره مردم تورک آذربایجان بزداید، با تأسیس مراکز فرهنگی، کتابخانه، آمفی تئاتر، سالنهای موسیقی و… محرومیتهای فرهنگی را برطرف سازد، با تأسیس دانشگاه، قشری متخصص و خودکفا را برای نسلهای بعدی تربیت کند، با تأسیس مراکز درمانی بهداشت عمومی را توسعه دهد و با عملیاتهای عمرانی و رفاهی، سیمایی همه جانبه از توسعه و تجدد را به نمایش بگذارد.
«فرقه دموکرات آذربایجان» در اصل چهره تمام نمایی از مطالبههای مردم آذربایجان بود که دقیقا در مقابل حکومت پهلوی و سیستم رضاخانی ایستاده در مقابل تجدد عامرانه از تجددی درونی یا به عبارتی رایزنانه دفاع مینمود و برخلاف سیستم پهلوی که با صرف نظر از جان مایه تجدد یک جریان با ظاهری مدرن با باطنی بدوی را نمایندگی میکرد، فرقه مدرنیزاسیون را همگام با مدرنیته پیش میبرد./ یول پرس