اژدهای هزار سر فساد/علی مرادی مراغه ای
هنگامیکه فساد کل جامعه را میگیرد هیچ کاری مشکلتر از مبارزه با آن نیست مطالعه تاریخ ایران نشان میدهد کمتر سرداری در این عرصه پیروز گشته و بر خاک نیفتاده…
با نصیحت و یا ترساندن از عذاب آخرت نیز شبیه این ماند که کل بدن را سرطان فرا گرفته باشد و تو بخواهی با گل گاوزبان به درمان آن پردازی…!
متاسفانه کمترین پیروزی در این عرصه در تاریخ دیده میشود و معمولا مبارزین این عرصه اگر صادق باشند غالبا، سرانجامی جز شکست و حرمان در انتظارشان نبوده…
چون در اینجا یک شخص با کل یک سیستم درمی افتد…
حضرت علی وقتی پس از اشرافیت عثمان بر مسند نشست و برای مبارزه با فساد، اعلام کرد اموال بیتالمال به غارت رفته را بازپس خواهد گرفت حتی اگر در جهیزیه نوعروسان رفته باشد بلافاصله شکست خورده و از پای درآوردند…
به نظر می رسد که اینجا، حساسترین جاست و مبارزه با فساد به منزله انگشت کردن نه در لانه زنبورها بلکه لشکری از کژدم های جرار و ماران غاشیه است…
برجسته ترین نمونه در تاریخ معاصر ایران، امیرکبیر است او با اصلاحات و مبارزه اش با فساد، لشکری از دشمن در مقابل خود تراشید: از دشمنی دو قدرت خارجی گرفته تا صیغه های شاه در اندرونی…
امیرکبیر دقیقا زمانی برخاک افتاد که بودجه دخل و خرج را اصلاح کرد و سرهایی از اژدهای هزار سر را قطع کرد که بدون اینکه سودی بر کشور داشته باشند ثروت جامعه را می بلعیدند، پس بزودی، حتی دوستانش نیز به دشمن پیوسته و در شبی لعنتی، شاه جوان 21ساله را حسابی مست کرده و حکم قتل اش را گرفته شبانه حاج علیخان مقدم را راهی فین کاشان کردند…!
او را جامعه مرئی و نامرئی غرق در فساد ایران کُشت و شاه جوان و خام، کمترین دخالت را در مرگ او داشته که بعدها نیز بارها از این قتل گریسته بود به ندامت…
بزرگترین علت قتل امیر این بود که او شروع به قطع و تقلیل رشوه ها و هزینه ها کرد، برای شاه دو هزار تومان سالانه حقوق تعیین کرد. از خود شاه شروع کرد و رسید به دلقکهای درباری! چون خودش خیلی کم می خندید پس چه نیازی داشت به دلقکها که بیهوده انعام می گرفتند! سپس، رسید به مبارزه با چاپلوسان و متملقان که جزو لاینفک هر جامعه فسادآلود هستند: نامه ها و عریضه هایی که اکثرا با این جمله آغاز می شد:
«قربان خاکپای جواهرآسای مبارک وجود گردم»!
حتما باید ذوق شعری ایرانی در پشت آن باشد که بتواند این همه تملق را در یک جمله بگنجاند…!
وقتی قاآنی شاعر آمد و شروع به خواندن مدح چاپلوسانه اش کرد به اینجا که رسید:
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
کزو گشوده باب و در ز حصن و از حصارها
و…
امیر سخن شاعر را با عصبانیت قطع کرده گفت: این ظالم شقی که من بجایش نشسته ام مگر همان میرزاآغاسی صدراعظم نبوده که قبل از این، دهها قصیده در مدح اش سروده ای ؟! حتی در مورد زکام اش هم مدح گفته ای؟! اشاره امیر به این مدح قاآنی بوده:
«در سبب زکام کهف الادانی والاقاضی جناب حاج ميرزا آقاسی…»
امیر، حقوق قاآنی را قطع کرد و چون شنید که او زبان فرانسه بلد است کتابی در مورد فلاحت (کشاورزی) به قاآنی سپرده تا ترجمه اش کند و شاعر هر هفته بخشی از آنرا ترجمه میکرد و مزد میگرفت…
بلی، در خانه کدخدا ممکن است گردو زیاد باشد اما باید حساب و کتاب داشته باشد یا نه…؟!
اما مبارزه ای که امیر با سیستم فاسد آغاز کرده بود طبق معمول، هر سری از این اژدها را که قطع میکرد بلافاصله, سرهای عدیدهای بجایش می روییدند و بزودی لشکری از دوست و دشمن در مقابلش صف آرایی کرده و بر خاکش افکندند…
دکتر پلاک اتریشی، ماهیت پیکار او را به بهترین شکل در این جمله خلاصه کرده:
«پولهایی که به عنوان رشوه میخواستند به او بدهند و نمیگرفت، خرج کشتنش شد…»
امیرکبیر حتی حقوق خود ناصرالدین شاه را سالانه به 2هزار تومان کم کرده بود اما پس از کشته شدنش، میرزاآقاخان نوری یکی از سرسخت ترین دشمنانش بجای امیرکبیر صدراعظم میگردد که سالانه شصت هزار تومان(معادل سی هزار لیره ی انگلیس) حقوق میگرفت و این درحالی بود که حقوق صدراعظم انگلیس در همان زمان، سالی پنج هزار لیره بود!
البته به این حقوق میرزا آقاخان نوری باید صد و ده هزار تومان هم اضافه کنید که او به عنوان ارتشاء و پیشكش دریافت مینمود…!
یعنی صدراعظم فاسد کشور نیمه مستمره ایران ۱۷برابر صدراعظم انگلستان درآمد داشت که در آن زمان بزرگترین امپراطوری جهان بود و آفتاب در مستعمراتش غروب نمیکرد…!
و این کشوری است که همیشه در آن، امیرکبیرها بیش از سه سال و نیم دوام نمی آورند و کشته میشوند اما میرزاآقاخان نوری ها عاقبت بخیر میگردند، تابعیت انگلستان را می پذیرند و سرانجام، در بستر عافیت، ریق رحمت را بر سر میکشند…