باستان گرایان و کوروش و داریوش بازان بسیار تندرو دوران معاصر ایران/علی بابازاده
اقبال آشتیانی در جای دیگری هم گزافه گویی خود در بارۀ وسعت قلمرو و قدرت تمدّنی قوم خود را خاطرنشان کرده و نوشته است:
« به طور اجمال تعاليم اخلاقي مذهب زردشت؛ يعني، كمال مطلوب يك نفر زردشتي در زندگاني انفرادي رعايت حقيقت و انتظام و كار و در حيات اجتماعي مراعات عدالت و مرافقت و تبعيّت از قانون است و در ساية رعايت همين اصول بلند اخلاقي بوده است كه ايراني قبل از اشكاني درفش نصرت خود را از درة سند تا وادي نيل به استقلال تمام به اهتزاز مي آورده و همة اقوام متمدّنة قديم را در ظلّ حمايت خود مي گرفته است. » (مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني، گردآوري و تدوين دكتر سيّد محمّد دبير سياقي، تهران، دنیای کتاب، چاپ اوّل، بخش نخست، 1369، ص 195)
اشارۀ اقبال آشتیانی به اینکه ایرانی قبل از اشکانی حدود سرزمین خود را از سند تا نیل کشانده؛ بی حکمت نیست. در این بخش آشتیانی ضمن ارضای حس خودبرتربینی و نشان دادن اعتقاد و علاقۀ خود به وسیع بودن قلمرو اجدادش که البتّه دروغ گویی و زیاده نمایی او و همفکرانش در نمایاندن این وسعت قلمرو بی تأثیر نیست؛ قصد دارد قلمرو کوچک شدۀ اشکانیان را به رخ آنها و جانبداران ترکی بودن این سلسله بکشد.
اقبال آشتیانی در جایی از نوشته هایش اشکانیان را تورانی های بی استعداد نامیده بود (همان، ص 273) و در اینجا نیز با وسیع نشان دادن قلمرو ایران عصر موسوم به هخامنشی؛ می خواهد در گمان خود بنی اشکان را در کوچک تر کردن سرزمین ایران مقصّر و بی کفایت جلوه دهد. با این حال حدود ایران قبل از اشکانی یا حدود قلمرو اشکانی مشکل اصلی این بخش نیست، بلکه در ظلّ حمایت آوردن همۀ اقوام متمدّنۀ قدیم ـ و مثلاً نه بخشی از آنها ـ در سایۀ حکومت ایران است که مشکل ساز می شود و حکایت «داس از بیخ زدن» را تازه می گرداند.
معیار تعیین مرزهای سرزمینی و فرهنگی ایران در گذشته در مکتب ناسیونالیسم فارسی گرای ایرانی بر میزان همّت و ارادۀ سردمداران این اندیشه در دوران معاصر ایران تکیه داشته و اسناد تاریخی نقش چندانی در این تحدید حدود بازی نمی کرده اند.
مهندس ناصح ناطق فرزند میرزاجواد ناطق از مشروطه خواهان تبریز هم که به تأسّی از پدرش به مفکورۀ ناسیونالیسم فارسی گرا و باستان گرای ایرانی پیوسته بود؛ در کتاب «زبان آذربايجان و وحدت ملّي ايران» ضمن کوبیدن بر طبل آذری بازی؛ سخنان خود را با مدح زبان فارسی و تراشیدن قلمروهای تخیّلی برای این زبان آغاز می کند. ناصح ناطق در تخيّلات خود گسترة بسيار وسيعي از زبان فارسي را ترسيم ميكند، تا زمينه را براي نتيجهگيري خاصّ خود فراهم كند. وي در بارة قلمرو زبان فارسي مينويسد:
« روزگاري بود كه زبان فارسي يكي از شايعترين زبانها در پهنة گستردهاي از آسيا و حتّي در بخش كوچكي از اروپا مثلاً (يوگوسلاوي) بوده است … » (زبان آذربايجان و وحدت ملّي ايران، ناصح ناطق، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار (شماره 11)، چاپ اوّل، 1358، ص 17)
می توان احتمال بی نصیب بودن ناصح ناطق از دانش جغرافیایی را پیش کشید و از این طریق در بارۀ این لاف زنی او سختگیری نکرد، لیکن ناصح ناطق آدم دنیادیده و جهان گشته ای بود و حتماً می دانست منتسب کردن سرزمین هایی بدان گستردگی به قلمرو زبان فارسی نسبتی با واقعیّت ندارد. بخصوص فارسی در اروپا حضوری نداشت و معقول نبود تدوین چند شرح بر کتب فارسی در بالکان که آن هم نتیجۀ حضور امپراتوری عثمانی در این ناحیه و دریادلی سلاطین ترک در مواجهه با زبان ها و فرهنگ ها بود؛ این همه موجب ذوق زدگی و استنتاجات نادرست گردد. باید اعتراف کنیم ناصح ناطق منصف تر از دیگر پیروان این مفکوره بوده و فارسی را یکی از زبان های رایج از یوگسلاوی تا ناکجای آسیا دانسته بود و گر نه برخی همفکران او فارسی را تنها زبان نواحی به آن بزرگی قلم داده بودند!
سعيد نفيسي دیگر شخصیّت پیرو این ناسیونالیسم منحط هم از معتقدان به جهانگیری زبان فارسی بود. او در سرآغاز كتاب «بابك خرمدين»؛ در بخش مربوط به «جنبشهاي ايرانيان» همچون ديگر باستان گرايان سراغ تخيّلات تاريخي ميرود و ضمن ترسيم قلمروي غير واقعي براي ايران؛ از شام تا كاشغر را قلمرو ايرانيان معرّفي ميكند و در اين بيان نادرست خود ضمن نفي و ناديده گرفتن تركان؛ اعراب را نيز مشمول محبّت خود قرار ميدهد و با دادن نسبتهايي چون: سوسمارخواري، بيخطي و بيدانشي، يك بار به نمایندگی از باستان گرایان اعراب می نوازد. وي مي نويسد:
اگر با نظري دقيق و منصفانه بر تاريخ دورهاي كه ايرانيان در برابر تازيان ايستادهاند بنگريم؛ گويي همة مردم ايران از مرز شام گرفته تا اقصاي كاشغر همداستان و يك كلمه بودهاند و همه با يكديگر پيمان بسته بودند از هر راهي كه بتوانند اين گروه سوسمارخوار بيخط و دانش را نگذارند بر جان و دل ايشان فرمانروايي كند و زبان و انديشه و نژاد و فرهنگ و تمدّنشان را براندازد. » (بابك، سعيد نفيسي، تهران، انتشارات عطّار، چاپ اوّل، 1384، صص 7 ـ 6)
نفیسی مردم ساکن از مرز شام تا کاشغر را به کل ایرانی معرّفی می کند و البتّه ایرانی او مترادف با فارسی و گاه آریایی است، تا با تکیه بر این واژه اقوام تحلیلی زبان فلات ایران را در ذیل زبان فارسی جایگزین سازد. در اين اظهار نظر؛ سعيد نفيسي در آن واحد مرتكب چندين اشتباه يا دروغ فاحش ميشود. نخست اينكه قلمرو تركان را در خيالات خود به قلمرو ايرانيان ميافزايد. ديگر اينكه حاكميّت تركان در دوراني طولاني بر ايران را ناديده مي گيرد. سديگر اينكه عليرغم اقتباس خطّ عربي براي زبان فارسي، اعراب را بيخط معرّفي ميكند. چهارم اينكه لحن و لفظ بيادبانه و غير منصفانهاي به كار ميبرد. پنجم اينكه وي نيز به مانند ديگر باستان گرايان تنها با عرب و زبان عربي مشكل ندارد؛ وي با دين مبين اسلام هم مشكل دارد و شايد اساسيترين مشكل او در همين نكته نهفته است.
پوران فرخ زاد نویسندۀ کتاب «کارنامۀ به دروغ» نیز از جملۀ باستان گرایان بسیار تندرو دوران معاصر ایران به شمار می آید. این نویسنده نیز به مانند دیگر هم فکران خود کمابیش با مشکل جغرافیا و به همراه آن بی دقّتی در کاربرد واژه ها و مفاهیم دست به گریبان است. او در تعیین حدود قلمرو و قدرت پادشاهان باستانی ایران و نمایاندن بیش از حد واقعی آن، ید طولایی دارد.
وی در کتاب مورد اشاره به کرّات حاکمیّت و نفاذ حکم هخامنشیان را به کلّ آسیا تعمیم می دهد و در دفعاتی پرشمار کوروش و داریوش را پادشاهان کلّ آسیا معرّفی می کند. در کتاب او با تعابیری چون «آقای آسیا»، «شاه آسیا»، «عقاب شرق» و «مسیحای تمام جهان» برای کوروش مواجه می شویم.
فرخ زاد در کتاب خود در شرح حملۀ داریوش هخامنشی به اروپا نمونه ای از این تعمیم قدرت هخامنشیان بر کلّ آسیا را در معرض دید خوانندگان گذارده، می نویسد:
« به رغم عظمت حمله ی ایران بزرگ به فرماندهی داریوش شاه که فرمانروای آسیا بود به اروپا و شکست اسکیت های اروپایی از او که بر روحیۀ اسکیت های آسیایی، به ویژه شرقی ها تأثیرات منفی بسیاری گذاشت، این قوم هم در شرق، هم در شمال شرقی و شمال غربی از کانون های تشنّج دوران داریوش اوّل هخامنشی به شمار می آمدند … میزان قدرت و توانایی داریوش اوّل در کشورداری به اندازه ای بود که نه تنها ایران در زمان او به اعلا درجۀ وسعت خود رسید؛ بل تمامی آسیا که از زمان کوروش کبیر زیر سلطه ی فرمانروایی هخامنشی بود به اضافه ی بخش های گسترده ای از اروپا هم در برابر شوکت او سر تسلیم فرود آوردند. » (کارنامۀ به دروغ ـ جستاری نو در شناخت اسکندر مغانی از الکساندر یونانی، پوران فرخ¬زاد، تهران، انتشارات علمی، چاپ اوّل، 1376، ص 57)
ریش و قیچی تاریخ در قرن اخیر در دست باستان گرایان و کوروش بازان بوده، لیکن در نوشته های ایشان با وجود همۀ دروغ بافی ها قلمرو منتسب به سلسلۀ احتمالی هخامنشیان از قریب چهار میلیون کیلومتر مربع فراتر نمی رود. با این حساب معلوم نیست ایشان چگونه از انتساب آسیای قریب به چهل و چهار میلیون کیلومتر مربّعی به هخامنشیان سخن رانده؛ به آن هم رضا نمی دهند و از سر تسلیم آوردن بخش های گستردۀ اروپا در برابر هخامنشیان سخن می رانند!