بحران دو سر باخت / تحلیل کوتاهی بر جنبش زنان ایران
جمهوری اسلامی را همچون پدری میبینم که بر روی فرزند عاصی خویش اسلحه کشیده است. اگر گلوله به فرزند بخورد، فرزندش را از دست داده، و اگر نخورد راه دیگری در مقابل این فرزند جوان بلد نیست. اما ریشهی این عصیان در کجاست؟ من در این یادداشت فقط به دو مساله از خیلِ مسائل موجود میپردازم، با اینکه میدانم، دست یازیدن به این مسائل در این ایام پرالتهاب امری خطیر است.
حجاب و نوع پوشش، بخش بزرگی از فرهنگ عامهی مردمان یک کشور و یک تمدن را تشکیل میدهد و ریشه در سنتها، رسوم، اقلیم، مذهب و دهها مولفهی دیگر دارد که مجال پرداختناش در اینجا نیست. مثلا در لباسهای سنتی و بومی آذربایجان ما با نوع خاصی از حجاب روبرو هستیم که اتفاقا شدیدتر از حجاب مدنظر حاکمیت است و “یاشماق” نامیده میشود. یاشماق در واقع بخشی از روسری زن است که دهان، بینی و بخشی از صورت زن را میپوشاند و همین الان هم در روستاهای قرهداغ رواج دارد، لذا حجاب چیزی نیست که حاکمیت آنرا اختراع کرده باشد.
ما در عصری زندگی میکنیم که فرهنگ و هویت و هنر و ادبیات و سبک زندگیمان بشدت تحت سیطرهی مدیای غرب است و خیلی از جانهای آگاه، فارغ از بده-بستانهای سیاسی، نگران این امر هستند. واقعیت این است که ما شاهد یک وادادگی گستردهای در مصاف فرهنگی با مدیای غرب هستیم و اگر جمهوری اسلامی از این امر نگران است، نگرانیاش بجاست.
یکی از دلایل اصلی شکست ما در میدان فرهنگی، اتفاقا خود جمهوری اسلامی است، چرا که به عنوان حاکمیت مستقر، مقادیر عظیم بودجه و امکانات کشور را تحت عنوان بودجهی فرهنگی، به این میدان اختصاص داده و در نهایت شکست خورده است، که من در این مجال میخواهم به چند دلیل اصلی شکست فرهنگی کشور بپردازم:
الف) حاکمیت به بهانهی “اسلامی کردن فرهنگ”، ساختار و عناصر فرهنگی مستقر جامعه را دستکاری کرد و متاسفانه این دستکاری اغلب با بدسلیقهگی و قوهی قهریه توام بود، غافل از اینکه فرهنگ ما خود اسلامی است و اسلام هزار و چهارصد سال است در بطن و متن این فرهنگ جاری و ساری است.
ب) به دنبال درک ناصحیح و اشتباهی که از فرهنگ و امر فرهنگی داشت، و با اصرار بیمورد و گاهی غرضورزانه بر همین درک ناصواب، دستگاههای فرهنگی حاکمیت به مرور زمان از کار افتادند. به عنوان مثال، تلویزیون (با آنهمه بودجه و سازمان عریض و طویل) چون خود را در مقابل امر واقع و فرهنگ مستقر قرار داد، به مرور از کار افتاد و امروز میبینیم که در بزنگاههای حساس فرهنگی، کل صدا و سیمای کشور به اندازهی یک صفحهی اینستاگرام فلان سلبریتی، کارکرد و اثربخشی ندارد.
ج) ساختار فرهنگی حاکمیت پویایی لازم را نداشت و دستگاههای فرهنگی کشور (با آن بودجههای عظیم میلیاردی) هیچ یک نتوانستند با نسل جوان، آگاه و تحصیلکردهی کشور ارتباط برقرار کنند، به عیارت دیگر، این دستگاهها، مرجعیت فرهنگی خود را نسبت به نسل جوان، بکلی از دست دادند.
د) با شناخت بد و غلطی که از مقولهی امر فرهنگی به وجود آمد، استراتژی و تاکتیکهای فرهنگی اعمال شده در خوشبینانهترین شکل، غلط و ناکارآمد و در واقع توام با اغراض شخصی و گروهی اعمال شد. سرمایههای فرهنگی کشور مورد بیاعتنایی و بیمهری قرار گرفت، ما در این سالها شاهد بودیم که مثلا ربنای شجریان یا برنامهی نود یا بسیاری از چهرههای شاخص فرهنگی چقدر آسان حذف و پایمال شدند.
آنچه در این ایام، باید به عنوان یک ضرورت تردیدناپذیر مورد توجه دلسوزان کشور قرار گیرد، به نظر من پذیرفتن امر واقع فرهنگی و حتی احترام به آن است. امر فرهنگی را با ابزارهای پلیسی و نظامی نمیتوان پیش برد. امر فرهنگی صرفا به روش اقناعی قابل تحقق است. حاکمیت باید زبان فرزندان خود را فراگیرد و به زبان آنها سخن بگوید، و اگر قرار بر محاکمه باشد، باید مسئولان فرهنگی خودش را محاکمه و مجازات کند، همانهایی که چهار دهه بنام فرهنگ بودجه و امکانات گرفتهاند، اما اثربخشی و کارآمدی درخوری نداشتهاند.