برای مانقوردها ترحم لازم است
✍ابراهیم رشیدی
در داستان مانقورت دشمن، جوانان ترک را به اسارت برده و روی آنها عملیات مغزشویی انجام میدهد تا کارهای سختی مانند شترچرانی را به آنها محول کند. مانقورت پدر، مادر و نام خودش را فراموش کرده تنها مطیع و تابع ارباب میشد و هیچ تلاشی برای احیای هویت یک مانقورت جواب نمیداد. او هیچ تصویر یا خاطرهای از گذشته نداشت.
نایمانآنا که پسرش را به مانقورت تبدیل کرده بودند تسلیم نشده از هیچ تلاشی برای بازگرداندن عقل، احساس، خاطره و هویت پسرش دریغ نکرد اما پسرش همچنان مانند کوه یخ مادر را تماشا کرده و در نهایت به دستور ارباب مادرش را کشت.
مانقورت بیش از آنکه نفرتانگیز باشد لایق ترحم است او بیچارهای است که به موجودی یخی تبدیل شده و هیچ احساس یا فهمی ندارد و فقط کاری را که برایش دیکته شده انجام میدهد و همین او را به موجودی خطرناک تبدیل میکند.
نورالله عزیزمحمدی، مشهورترین قاضی جنایی ایران است که در سالهای قضاوتش 4500 پرونده را قضاوت کرده و به 4000 نفر حکم اعدام داده است. او تُرکی است که دو سال بعد از هیروشیمای آذربایجان و کشتار بیرحمانه آذر بیستوپنج در تهران بدنیا آمده و از کودکی تحت سختترین فشارهای اجتماعی ترکستیزانه قرار گرفته و مانقورتی شده تابع نوشتههای قانونگذار.
او در کلاسهای درسش مکرر و مکرر میگوید که مجازاتهای سنگین نمیتواند مانع گسترش جرایم شود زیرا اکثر این جرایم دلایل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی دارند ولی دوباره در پشت میز محاکمه حکم اعدام صادر میکند. وقتی از او در این خصوص میپرسند میگوید که من آنچه را که قانونگذار نوشته اجرا میکنم، قبل از انقلاب، قانون طور دیگری نوشته شده بود و من همانگونه حکم میدادم بعد از انقلاب قانون تغییر کرد و من اینطور حکم میدهم.
او میگوید همه کسانیکه محاکمه کرده و حکم دادم مستحق آن حکم بودند. من کارم را دقیق انجام میدهم و حتی یک مورد هم نمیتواند بگوید که من حکم ناروا دادهام. این همه آسودگی وجدان او از دقت بالای کارش نیست بلکه از سفسطه «المامورُ معذور» است که کلاهی شرعی برای فرار از عذاب وجدان است و یک مانقورت احساس و وجدانی برای پشیمانی یا شک در کارهایش ندارد، برای همین شاید احیای هویت، احساس و زندگی مانقورتها به نفع همگان باشد.