از تحریف و سرکوب تا همگرایی؛ تنها راه ایران، پذیرش واقعیت دوپاره بودن ملت آذربایجان است
فتح قهرمانی جام توسط تراختور و شادی تورک زبانان در ایران و آذربایجان {خود} آذری {پندار}ها و ایران شهریها را در احساسی از حقارت فرو برد و طبق معمول فحاشی و بی ادبی را شروع کرده اند. سیاست ارتجاعی آنها در برخورد با موفقیتهای آذربایجان همیشه اتهام زنی و پروندهسازی برای مردم بوده است. به همین جهت در همین قضیه شادی آذربایجانیها، آنها شروع به حواشیسازی برای طرفدران تراختور کردند و با برجسته کردن تصاویر مربوط به برداشتن پرچم جمهوری آذربایجان و تورکیه توسط برخی از طرفداران تراختور، آن را “پیراهن عثمان” کردند. تمامیت خواهان {خود}آذری{پندار} با طعنه به رئیسجمهور شروع به تخریب سیاست وی در دادن اختیارات به استانها شده و آن را دلیل گرایش روز افزون جوانان به تجزیهطلبی دانستند.
مشخص و آشکار است که این طیف علاقهای به تحلیل ندارند و دارای ذهنی مشوش و پارانوئیدیاند. از نظر اینها (البته اگر بتوان روی آن نظر نام نهاد) سیاست یعنی حیلهگری برای سرکوب، دیکتاتوری و حذف مخالف.
نتیجه چنین درکی از سیاست این است که به دنبال جوسازی و هوچی گری گشت و حیله و تزویر را بر ناراستی ها چپاند. بزرگترین هنر این طیف جابهجایی اصل ارسطویی کل و جز و تعمیم جزئیات بر کل در سیاست است. {از نظر آنان} به صرف اینکه برخی پرچم فلان کشور را در دست گرفتند، باید حمام خون به راه انداخت و با زبان شمشیر حرف زد.
اولا برداشتن پرچم یک کشور به نشانه احترام، علاقه یا نوعی همبستگی اعتقادی در کشور ما مسبوق به سابقه است. سالها است در ایران پرچم، فلسطین، لبنان، یمن در راهپیماییها برداشته میشود که در واقع نشانه نوعی علاقه اعتقادی یا باور سیاسی است، بدون آنکه شائبه الحاق سرزمینی این کشورها به ایران باشد. علائق قلبی و دینی- نژادی تورکهای ایرانی با ملت و دولت تورکیه و آذربایجان برهمه روشن است و ربطی به الحاق سرزمینی ندارد. تورکهای ایران، متعلق به ایرانند، اما نه آن ایرانی که رضاخان و ایرانشهریها از آن تعریف می کنند.
ثانیا به صرف برداشتن پرچم توسط گروهی، نمی توان تمامی یک ملت یا اتنیک را از حق و حقوق اصلی آن محروم کرد.
یک واقعیت عریانی وجود دارد که ایران باید آن را بپذیرد و از برخورد سلبی با آن اجتناب کند. در شمال غربی {مملکت} یک ملتی دوپاره وجود دارد که بخشی از آن مستقل و دارای دولت می باشد و بخشی دیگر در ایران زندگی می کنند. سیاست ایرانشهری رژیم گذشته در برخورد با این واقعیت، تحریف و سرکوب بود. آنها سعی کردند با تحریف تاریخ آذربایجان در شمال، این تردید را در آذربایجان به وجود آورند که آذربایجان آن طرف رود آراز تاریخ و فرهنگی متفاوت با آذربایجان این طرف دارد!. لذا با نامیدن آلبانیا و اران سعی نمودند پیکره این واحد جغرافیایی را دو تکه کنند و ترکمنچای ثانوی را بر آذربایجان تحمیل کنند. این سیاست بعد از انقلاب و استقلال جمهوری آذربایجان دوباره به صحنه رسانه و سیاست باز گشته است و توسط {خود}آذری{پندار}های مانقورت، پانتالشها و ایرانشهریها به شدت دنبال می شود. این سیاست علی رغم پیچیدگیها و ظرافتهای حیلهگرانه خود نه تنها ثمری نداشته، بلکه تفکر بازگشت به ریشه خود در آذربایجان را تقویت نموده است. مسئله اساسی این است که دولت نباید اسیر سیاست غلط ایرانشهری باشد و در این مورد باید اجازه داد علائق مردم دو سوی آراز همان روند طبیعی خود را طی کند. این روند اجازه خواهد داد، ایران در قفقاز نیز صاحب نفوذ باشد و بی جهت دنبال ارامنه نیفتد. ارامنه اگر خود را نگه دارند هنر بزرگی کرده اند. اگر دولت به سیاست همگرایی با آذربایجان و پذیرش مطالبات آذربایجان خود روی آورد، آینده مناسبات ایران و آذربایجان، به همان رویه پیش خواهد رفت که روسیه و بلاروس باهم دارند.
✍️:بهنام کیانی اجیرلی