با تاکید بر گزاره “ایران مساوی فارس”، روز ملی شعر و ادب “ایران” را به روز ملی شعر و ادب “فارسی” تغییر داده و ثابت نمودند که گرچه ادوارد براونها مرده و حاکمان پهلوی از قدرت ساقط شده باشند، اما تفکرات ایرانستیزانه و تورکستیزانه آنها همچنان در اندیشه و عمل این طیف زنده بوده و جریان دارد.
در سال ۱۳۸۱ به پیشنهاد یک نماینده آذربایجانی مجلس شورای اسلامی و تصویب “شورای انقلاب فرهنگی”، به پاس گرامیداشت یاد و خاطره استاد شهریار و تحکیم مودّت و دوستی بین اقشار مختلف جامعه، روز بیست و هفتم شهریور ماه، “روز ملّی شعر و ادب ایران” نامگذاری شد. فارغ از خشم و بغض شدید افرادی همچون بهاءالدین خرمشاهی (پژوهشگر)، پرویز ورجاوند (باستانشناس)، ضیا موحد (شاعر) و… از انتخاب سالروز درگذشت استاد شهریار به عنوان روز ملی شعر و ادب ایران به سبب تورک بودن وی، بسیاری حتی انتخاب روزی در تقویم رسمی کشور جهت پاسداشت شعر اقوام و زبانهای مختلف کشور را نیز برنتابیدند و در نتیجه جوسازیها، شانتاژها و فشارهای این افراد مبتلا به بیماری پانفارسیسم، در نهایت افکار خود را به کرسی نشاندند و “روز ملّی شعر و ادب ایران” را به “روز شعر و ادب فارسی” تبدیل کردند که مبادا غیرفارسزبانان ایران هم برای خود و زبان خود در ایران جایگاهی را تصور کنند! در نتیجه فقط یک سال در تقویمها ۲۷ شهریور روز ملی شعر و ادب ایران نام گرفت و از آن سال به بعد همه ساله در ۲۷ شهریور افرادی در رادیو و تلویزیون ظاهر میشوند و از اشعار فارسی شهریار صحبت میکنند و تحلیلها میدهند که انگار شهریار فقط به زبان فارسی شعر سروده است و شعر ترکی او به ۹۰ زبان زنده دنیا ترجمه نشده است! (۱)
تکثرگرایی حکومتهای تورک: ایران برای همه؛ ایران مساوی همه
تا زمان استقرار حکومت پهلوی در قرن بیستم، هویت ملی ایران نه ماهیتی تک قومی و محدود به زبان، فرهنگ، تاریخ و هویت فارسی، بلکه به سبب منش پلورالیستی سلسلههای تورک حاکم بر ایران به ویژه قاجار، ماهیتی مولتی ائتنیکی یا چند قومیتی داشته است. از قرن یازدهم تا ظهور رژیم پهلوی، در حالی که رهبری سیاسی ایران غالباً تورکی بود، اما عناصر فرهنگی تورکی و فارسی به طور مشترک ویژگی قومی حکومت و فرهنگ کشور را تحت تاثیر قرار میداد. (۲)
برخورداری از ویژگی انترناسیونالیستی منجر شد تا حکومتهای تورکتبار حاکم بر ایران، در طی قرون متمادی، با دوریجستن و امتناع از در پیش گرفتن سیاستهای ملیگرایی تورکی، از شکلگیری تنشهای قومی میان جوامع ائتنیکی مختلف ساکن در جغرافیای ایران جلوگیری کرده و در هیچ یک از صفحات کتاب تاریخ ایران، نه تنها نمونهای از اعمال “ستم ملی – قومی” از سوی حاکمیت و جامعه مسلط تورک، علیه سایر جوامع اقلیت همچون فارس، بلوچ، عرب، کرد و… به چشم نمیخورد بلکه حتی شاهد تقویت زبان و ادبیات غیرتورکی علیالخصوص فارسی از سوی دولتهای مختلف تورک از غزنویان گرفته تا صفوی و قاجار هستیم و به جرات میتوان گفت، دوره زمامداری تورکها در ایران منطبق است با بازه زمانی شکلگیری، اعتلا و گسترش زبان و ادبیات فارسی.
به طور مثال، زبان تورکی رایجترین زبان دربار ایران در دوره حکمرانی دولت قاجار بوده و موقعیت این زبان و جایگاه تورکهای آذربایجان چنان برجسته بود که همه دانشجویان ایرانی که در اوایل قرن نوزدهم برای تحصیل به خارج از کشور اعزام میشدند، آذربایجانی و تورک بودند. به طوری که کشورهای میزبان از عدم تسلط این دانشجویان به زبان فارسی دچار تعجب و شگفتی میشدند! با این وجود و علیرغم مهیا بودن شرایط لازم جهت اتخاذ سیاستهای تورکگرا از سوی حاکمیت و بسط و گسترش زبان و ادبیات تورکی با توجه به آمادگی جامعه ایرانی، اما شاهد آن هستیم که زبان فارسی به عنوان زبان عمده ادبی برگزیده شده و نه تنها با هیچگونه فشار حکومتی روبهرو نمیشود، بلکه از حمایتهای کامل آن نیز بهرهمند است. (۳)(۴)(۵)(۶)
سقوط قاجار و پایان پلورالیسم؛ ظهور پهلوی و آغاز پانفارسیسم و آسیمیلاسیون
احساس وفاداری حکومتهای تورک به حرکات ایدئولوژیک به خصوص اسلامگرایی و شیعهگرایی، علیرغم هژمونی هویت و زبان تورکی در ارکان مختلف حکومت همچون دربار، نیروهای نظامی، بازار و تجارت و همچنین فرهنگ و ادبیات، این حکومتها با هدف حراست از یکپارچگی جغرافیایی و سیاسی ایران، ماهیتی فراقومی پیدا کرده و چه بسا اتخاذ چنین رویکردی منجر به تضعیف زبان و هویت تورکی در ایران نیز شده است. یعنی برای آنها ایران و بقای آن از اولویت و ارجحیت بیشتری نسبت به زبان و هویت تورکی برخوردار بوده است.
چنین رویکرد و سیاستی تا زمان سقوط آخرین امپراتوری تورک حاکم بر ایران یعنی قاجار و روی کار آمدن رژیم پهلوی و تاکید انحصاری آن بر هویت، ملیت، زبان و فرهنگ و تاریخ صرفا فارسی در ایران ادامه داشته است.
حال سوالی که ذهن را به خود مشغول میسازد این است که چه شد که به یکباره آن سیاستها، رویکردها، منشها و شیوههای حکومتی فراقومیِ سلسلههای حکومتی تورک که ضامن یکپارچگی ایران و عامل قدرت کشور بودند، با سقوط قاجار و روی کار آمدن پهلوی، به یکباره از سپهر اندیشه، سیاست و عمل ایران رخت بر بسته و جای خود را به تفکرات و سیاستهای فاشیستی و نژادپرستانه پانفارسیستی دادند؟
به نظر نگارنده، در وهله نخست میبایست پاسخ این سوال را در “غرب و علیالخصوص انگلیس و آمریکا و سیاستهای استعماری آنها در ایران” جست.
اورینتالیسم سیاستزده انگلیسی – آمریکایی و سیاستهای فارسیسازی!
با ظهور اورینتالیسم (شرقشناسی) از قرن هفدهم به بعد در کشورهای غربی، “ایرانشناسی” نیز به عنوان زیرمجموعهای از این علم – که به تحقیق و مطالعه اختصاصی در خصوص ایران میپرداخت – در میان محققان غربی رواج یافت.
در حالی که در ابتدا شرقشناسی از اروپا شروع و در آن به رونق رسید، در اواسـط قـرن بیـستم بـر اساس تغییراتی که در صحنه سیاسی – اقتصادی جهان صورت گرفت، خـصوصا بعـد از جنگ جهانی دوم، شرقشناسی اروپایی جای خود را به شرقشناسی آمریکایی داد. (۷)
در این بین، اورینتالیسم با موضوع ایران، همراه با کشورهایی نظیر هند و افغنستان در یک تقسیمبندی (قراردادی یا تصادفی یا به فراخور اهداف؟!) در میان کشورهای اروپایی، در حوزه تحقیقات و پژوهشهای شرقشناسان انگلیسی قرار گرفت. (۸)
ایرانشناسی محققان انگلیسی (به عنوان مسئول شرقشناسی در حوزه ایران در قاره اروپا) و همچنین آمریکایی که همزمان شده بود با ترویج و اعمال سیاستهای استعماری این دول در کشورهایی نظیر ایران، از تیررس مطالعات سیاستزده، مغرضانه و هدفمند این کشورها در امان نماند. به طوری که در بحث ایرانشناسی میبایست به «ضرورت سیاسی» بودن تحقیقات توجه جدی کرد. چرا که محقق غربی بیشتر بر اساس ضرورت و احتیاجات دولت متبوع خود و به فراخور زمان و بستر سیاسی و اقتصادی جهان به انتخاب و یا به قبول تحقیق در فرهنگ اقوام و ملتها دست میزند. (۸)
نکته حائز اهمیت در این خصوص، ارتباط زنجیروار میان ورود پژوهشگران و سیاستمداران انگلیسی و آمریکایی به حوزه ایرانشناسی، تضعیف و سرنگونی امپراتوری تورک قاجار، روی کار آمدن سلسله پهلوی و شکلگیری ایدئولوژی فاشیستی و نژادپرستانه “پانفارسیسم” میباشد. در واقع همانطور که در بالا بدان اشاره شد، از روزی که پای سیاستهای استعماری و تحقیقات اورینتالیستی آلوده به سیاستهای خصمآلود انگلیسی در این کشور باز شد، کمکم صدای غریب و بیگانه فاشیستهای کوک شده از سوی انگلیس و غرب، به گوش ایرانیانی که دهها قرن زیر پرچم امپراتوریهای تورک، بیهیچگونه تنش قومی در کنار هم زندگی کرده بودند، رسیده و از همان زمان بود که تقابل ایدئولوژیها، زبانها، فرهنگها و هویتهای ملی – ائتنیکی در کشور ایران آغاز شد.
به نمونهای از حمایتهای بیچون و چرای استعمار غربی از جنایات رژیم پهلوی بر ضد مردم آذربایجان و آرمانهای آزادیخواهانه و حقطلبانه آنها توجه کنید: ریچارد کاتم کارمند ارشد سفارت آمریکا در ایران (۱۳۳۷-۱۳۳۵) در کتـاب خـود “ناسیونالیـسم در ایـران” پیوسـته از نگـاه شوونیـستهای پانفارس دربـاره ناسیونالیسم در ایران سخن به میان آورده است و به صراحت تمام حمله وحشیانه ارتش شاهنشاهی در آذرماه سال ۱۳۲۵ که به کشتار بیش از ۲۵هزار نفر از مردم آذربایجان و قلع و قمع و تاراج این سرزمین منجر شد را «نجـات آذربایجان» مینامد و مینویسد: «بعد از نجات آذربایجان، موقعیت این خطـه بـه حالـت پیشین بازگشت. مطبوعات ترکی آذربایجانی و چاپخانههای آن نابود شد و زبان رسـمی بار دیگر فارسی شد. بار دیگر ارتش و زمینداران بزرگ بر آذربایجـان و نماینـدگی آن در مجلس شورای ملی مسلط شدند و سیاست عمومی فساد، کاهلی و بـی خبـری تـداوم پیدا کرد.» (۹) کاتم چنین فضایی را نجات آذربایجان تلقی میکند و بر همین اساس به آذربایجان مینگرد!
اما موضوع مهمی که در خصوص نقش سیاستهای هدفمند کشورهای غربی در شکلگیری و رشد تفکرات پانفارسیستی میبایست مد نظر داشت، تلاش آنها و به طبع آن ایدئولوگهای مکتب پانفارسیسم جهت نشر و تثبیت این تفکر که “ایران و ایرانی” مساوی است با “پارس و پارسی” میباشد. در حقیقت تمام ماجرای سیاستهای آسیمیلاسیون و الیناسیون فرهنگی، هویتی و زبانی ائتنیکهای غیرفارس که از زمان به قدرت رسیدن پهلوی در عرصه حاکمیتی ایران ظاهر شد، از همین معادلسازیِ در ظاهر ساده شروع شده است.
مساوی و همارز دانستن هویت ایرانی با هویت فارسی، و مفهوم ملیت ایرانی با ملیت فارسی و یا زبان ایرانی با زبان فارسی، در واقع همان سیاست انکار وجود ائتنیکهای غیرفارس به خصوص تورکها در ایران و اِعمال سیاست یکسانسازی فرهنگی و فارسیسازی قومیتهای مختلف غیرفارس میباشد.
جالب است بدانیم که “ایرانی مساوی است با فارسی و یا بالعکس” مفهوم نژادپرستانهای است که برای نخستین بار یک محقق شرقشناس انگلیسی به نام “ادوارد براون” وارد ادبیات سیاسی ایران نموده است. وی با وجود اینکه در سلسله حکومت تورکهای قاجار از طرف دولت انگلیس برای مطالعه فرهنگ، تاریخ و ادبیات ایران مامور شده بود، و میدانست که در ایران اقوام گوناگونی با زبانهای متفاوتی زندگی میکنند، با این حال کتاب چهار جلدی خود درباره “تاریخ ادبیات فارسی” را به نام “تاریخ ادبیات ایران” عنوان میکند. در صورتی که در تاریخ ادبیات ایران میبایست تاریخ ادبیات همه اقوام مورد بررسی قرار گیرد! براون با ایجاد چنین تحریف آشکاری باعث شده است که حکومتهای عصر حاضر ایران نیز آگاهانه تاریخ ادبیات زبان فارسی را حتی در کتابهای درسی، تاریخ ادبیات ایران معرفی کنند.
متاسفانه این معادلسازی و همارزسازی تا به امروز نیز ادامه داشته و همچنان که در بخش آغازین مقاله (توضیح) نیز بدان اشاره شد، دنبالهروهای تفکر پانفارسیسم با پایبندی به مفهوم نژادپرستانهای که توسط یک محقق انگلیسی (بخوانید جاسوس و مجری سیاستهای استعماری انگلیس) وارد ادبیات سیاسی ایران شد، با تاکید بر گزاره “ایران مساوی فارس”، روز ملی شعر و ادب “ایران” را به روز ملی شعر و ادب “فارسی” تغییر داده و ثابت نمودند که گرچه ادوارد براونها مرده و حاکمان پهلوی از قدرت ساقط شده باشند، اما تفکرات ایرانستیزانه و تورکستیزانه آنها همچنان در اندیشه و عمل این طیف زنده بوده و جریان دارد.
منابع و مآخذ
۱- راشدی، حسن. مقاله “روز ملی شعر و ادب ایران” که به “روز شعر و ادب فارسی” تبدیل شد. شهریور ۱۳۹۲
-۲According to E.G. Browne, the history of Persia: “from the legendary wars between the Kiyanian kings and Afrasiyab down to the present day, is the story of a struggle between the Turkish races … and the Persians.” See A Year Amongst the Persians (London: Adam and Charles Black, 1959) pp. 109 – 110.
-۳Henry D.G. Law, “Modern Persian Prose (1920s – 1940s), in Thomas M. Ricks, ed., Critical Perspectives on Modern Persian Literature (Washington, D.C.: Three Continents Press.
-۴Ervand Abrahamian, “Kasravi: The Integrative Nationalist of Iran,” in Elie Kedourie and Sylvia G. Haim, eds., Towards a Modern Iran: Studies in Thought, Politics and Society (London: Frank Cass 1980)
-۵Pierre Oberlang, “Iran,” in Margaret Bainbridge, ed., The Turkic Peoples of the World (London: Kegan Paul, 1993), P. 151.
-۶Major Southerland, report from July 16, 1812: P.R.O., F.O., 60, in David Menashri, Education and the Making of Modern Iran (Ithaca: Cornell University Press, 1992), p. 49. 30. Swietochowski, Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition, p. 21.
۷- تکمیل همایون، ناصر. روند تاریخی پژوهشهای ایرانی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی. تهران ۱۳۶۹ ،ص۱۲۴
۸- ملکزادگان، ائلمیرا. مقاله اشارهای به آذربایجانشناسی، اولوس – نشریه دانشجویی دانشگاه تهران. ۱۳۸۵
۹- تم، ریچارد. ناسیونالیسم در ایران. ترجمه احمد تدین، چاپ دوم ۱۳۷۸ ص ۱
توجه: محتویات این مقاله، از گردآوری موضوعات و اطلاعات مختلف از چندین کتاب و مقاله (اشاره شده در بخش منابع و مآخذ) تشکیل یافته است./ یول پرس