در تاریخ معاصر آذربایجان با ظهور چهره هایی مثل #حبیب_ساهیر #بولود_قراچورلو #علیرضا_اوختای و بانوانی همچون #مرضیه_اسکویی و #حکیمه_بلوری(هرچند کمرنگ) و البته رجعت #استاد_شهریار به ادبیات زبان مادری در شعر، و نامهایی چون #گنجعلی_صباحی در نثر و #صمد_بهرنگی در مباحث نظری و تئوریک و همچنین ارتباط هرچند کم رمق و کنترل شده ادبیات آذربایجان ایران و آنچه آن زمان آذربایجان شوروی نامیده میشد و ادبیات پوست انداخته ترکیه کم کم جریان شعر معاصر و مدرن ترکی در آذربایجان ایران نیز شکل گرفت ادبیاتی که نویسندگانش درست مثل ادبیات فارسی آن زمان عموما ( البته بجز شهریار) تحت تاثیر ادبیات کمونیستی و چپ قرار داشتند باری به هر طریق این باور شکل گرفت که درهمین آذربایجان ایران و با همین زبان ترکی رایج در اینجا هم میتوان ادبیات معاصر و مدرن خلق کرد.
این باور چالش بزرگی برای آن دسته از شاعران آذربایجانی بود که تمام آفرینش ادبی آنها در زبان فارسی اتفاق افتاده بود آنها گویی با پدیده ای روبرو شده بودند که اصلا فکر نمیکردند ممکن باشد آنها میدانستند که یا باید به زبان مادریشان نیز آثاری خلق کنند یا برای این سوال که چرا به زبان مادریشان چیزی نمینویسند جواب قانع کننده ای داشته باشند یا قید مبارزات سیاسی اجتماعی را بزنند زیرا مبارزه آنها نیازمند همراهی مردم بود و زبان مادری که در آن زمان مورد هجوم همه جانبه سیستم حکومتی فاشیستی پهلوی قرار داشت یک مطالبه مردمی بود و آنها مجبور بودند حتی برای مقاصد سیاسی خود هم که شده با زبان مردم از آنها برای همراهی در مبارزات دعوت کنند.
اینکه در ادبیات چپ ترکی در دوران پهلوی چه اتفاقاتی افتاده مراد بنده در اینجا نیست غرض این بود که بگویم ترکان فارسی نویس معاصر آذربایجان از همان دوران به مقاصد مختلف سعی کردند به زبان مادری خود چیزی بنویسند و یا حداقل برای آن کاری بکنند و یا توجیهی برای فارسی نویسی خود بیابند که بجز شهریار و صمد بهرنگی(که هرچند به ترکی چیزی ننوشت اما با جمع آوری فولکلور مان و طرح مباحث تئوریک بسیار مهم در بحث آموزش و اهمیت زبان مادری کار بزرگی کرد و شخصا معتقدم اگر جوانمرگش نمیکردند آثار درخشانی به ترکی میافرید)هیچکدام در این کار موفق نبودند. مفتون امینی عاشیقلی کروان را چاپ کرد که تقریبا هیچ ارزش ادبی ندارد. کتاب دومان حسین منزوی هم که سالها بعد چاپ شد حتی با چند ویرایش از جانب زعمای ادبیات ترکی در قیاس با شعر بشکوه فارسی اش هیچ ارزش ادبی نداشت. چهره هایی مثل پروین، ساعدی، فُرسی، سیدحسینی و… هم تا آنجا که من میدانم کلا به مقوله ادبیات زبان مادری شان ورود نکردند. اما استراتژی #براهنی در این میان با همه همزبانان هم دوره ای اش متفاوت بود.
همه میدانند که من چقدر شیفته نبوغ براهنی بوده و چقدر درک ادبی خود را مدیون نوشته های او هستم. در این چند سال اخیر هم بسیار به او و اندیشه اش و اینکه بتوانم از لابه لای کلمات تشخیص بدهم در آن ذهن عجیب چه میگذرد علاقمند بودم اما من با سختی توانستم تمام آن علاقه و ارادت را کنار بگذارم و جوابی را که در مورد کیستی براهنی به آن رسیده بودم به خودم بقبولانم براهنی بارها و بارها خاطره دردناک خود از کودکی اش را تعریف کرده که معلم انشایش او را مجبور کرده کاغذی را که روی آن به زبان ترکی انشا نوشته بود ببلعد و به قول خودش با آن کاغذ زبان مادریاش را قورت داده او میگفت هر وقت از من می پرسند زبان مادری ات کجاست دست روی شکمم می گذارم و می گویم اینجا. او همچنین نبود آموزش زبان مادری در مدارس را دلیلی برای اینکه نتوانسته نوشتن به ترکی را بیاموزد و بنویسد میآورد که البته در ظاهر بسیار متین و قابل قبول به نظر میرسد اما من در ابتدای این متن چند اسم برای شما آوردم که امروزه پایه گذاران اصلی ادبیات معاصر ترکی در ایران به شمار میآیند. آنها هرکدام در ادبیات معاصر ترکی سازنده جریانی هستند که حتی امروزه هم کم و بیش تداوم دارد هیچکدام از آنها هم در هیچ مدرسه ای تحت #اموزش_زبان_مادری قرار نگرفته اند. هیچ کدام هم استاد و راهنمای مشخصی نداشته اند و علم نوشتن به زبان مادری هم از آسمان برایشان نازل نشده بود آنها فقط و فقط تصمیم گرفتند برای زبان مادریشان وقت بگذارند و با تلاش و پشتکار مثال زدنی توانسته اند در آن زبان صاحب سبکی در نوشتار و سرایش و خلق آثار ادبی شوند. اما واقعیت تلخ زندگی براهنی این است که او هیچ وقت حاضر نشد برای زبان مادری اش وقت بگذارد براهنی انسان فوق العاده باهوش و زرنگی بود شاعران درباره او میگویند اگر او نقد ادبی و داستان نمینوشت و تمام وقتش را صرف شعر میکرد بزرگترین شاعر معاصر فارسی میشد.
منتقدان درباره او میگویند اگر او تمام انرژی اش را صرف نقد ادبی میکرد میتوانست حتی انقلابی در نقد ادبی جهان پدید آورد و داستان نویسان دربارهاش میگویند اگر او فقط روی داستان متمرکز میشد قطعا نوبل میگرفت و واقعیت این است که هر گروه درست فهمیده بودند براهنی میدانست در هر سه ورطه نبوغی بی نظیر دارد حتی در شعرش که محل بیشترین مجادله واقع شده نیز همه مخالفانش میدانند او کاری کرده کارستان و بعد از نیما و شاملو تنها او بوده که توانسته یک جریان واقعی ادبی راه بیندازد که پیروانش حتی از نیما و شاملو نیز بیشتر بودند و هم اکنون نیز هستند زیرا امروز نه کسی شعر نیمایی مینویسد و نه شعر سپید به آن شکلی که شاملو مینوشت اما هرکس به زبان فارسی شعر بی وزن مینویسد مستقیم یا غیر مستقیم و خواسته یا ناخواسته درگیر فرم و کلمه و زبان است. که برای اولین بار او در شعر مطرح کرد. باری او میخواست دست به کاری فراتر از حد توان انسانی بزند و در هر سه حیطه هر سه خیال را محقق کند و لقب بزرگترین منتقد، شاعر و داستان نویس ادبیات معاصر فارسی را همزمان به نام خود بزند و سودای نوبل نیز قطعا در سرش بود و به نظر من او برای این کار تنها و تنها عنصر زمان را کم داشت.
بلی واقعیت و راز تلخ زندگی آقای معلم این است که او نمیخواست وقتش را صرف چیزهایی دیگر حتی زبان مادری اش بکند و گرنه با آن هوش سرشاری که او داشت با چند ماه مطالعه میتوانست به راحتی به زبان شعر و نثر ترکی مسلط شود و با چند مجموعه داستان، مجموعه شعر و رمان به زبان ترکی این ادبیات را چندین سال به جلو براند. براهنی در رمان آواز گشتگان در شرح ماجرای خودکشی #علیرضا_اوختای (که منطبق با واقعیت نیز هست)مینویسد او خود را از طبفه چهارم بیمارستان #ساواک پایبن انداخت با شکم روی نرده های طبقه دوم فرود آمد بعد تاب خورد و افتاد روی زمین قسمتی از دل و روده اش بیرون ریخته بود و او سعی میکزد بقیه آنها را هم از شکمش بیرون بریزد بلکه بمیرد و دست ساواک نیفتد. اوختای هم مانند براهنی زبان مادری اش را قورت داده بود اما ترجیح داد آن را به شکل کودکی خونین دوباره به دنیا بیاورد اما براهنی ترحیح داد آن را در درون حود بکشد.
اما از طرفی هم به هیچ عنوان نمی خواست مطرود همزبانان و جامعه روبه فزونی ترکی نویسان آذربایجان قرار گیرد برای همین با همان نبوغ عجیبش و با چند اظهار نظر و مصاحبه و میتینگ ادبی و سیاسی در سایه امنیت و آرامش تورنتو تلاش کرد در میان این طیف هم جایگاهی برای خودش دست و پا کند که بسیار موفق هم بود. اما آلزایمر از راه رسید و همه برنامه را به هم ریخت آلزایمر شروع کرد به پاک کردن، و همه شعرها، داستانها، نقدها و ایده ها و مضامین بکر و فوق العاده بدون آنکه او بتواند کاری بکند آرام آرام از ذهن استاد پاک شدند.
الزایمر بی رحم هربار که استاد صبح از خواب بیدار می شد چیزی از او ربوده بود. و او در سکوت و تنهایی عمیق خود و در غربت تبریز و در یک قدمی آرزوهایش ایستاده بود و غارت ذهن و حافظه اش را تماشا میکرد الزایمر سالها پیش از آنکه دوستدارانش آگاه شوند گریبان استاد را گرفته بود و وقتی همه متوجه شدند کار به جایی رسیده بود که او در جواب این سوال خانواده اش که من کی هستم فقط یک کلمه میگفت: تانیمیرام. نوشتن این سطرها برای من بسیار دردناک است اما واقعیت برای من این است که فکر میکنم بهتر است دست از تلاش برای چسباندن استاد به جریان هویت طلب و دغدغه مند در حیطه فرهنگ و ادبیات آذربایجان برداریم و او را نیز مثل بیشمار چهره ادبی دیگر آذربایجان به آنچه عاشقش بود و برایش رویاها پرداخته بود یعنی #ادبیات_فارسی ببخشیم. البته که از نظر شرع مقدس اسلام برجا اوردن وصیت یک مسلمان فوت شده واجب است و از این نظر ضروریست که حداقل جسمش در خاک زادگاهش در ارامش ابدی قرار گیرد اما از نظر شخصی برای من فرقی نمی کند که اقای معلم در تورنتو دفن شود یا در تهران و یا در تبریز. (پایان)
صالح سجادی