تاریخ مذکر نام رسالهای است که رضا براهنی در دهه چهل شمسی نگاشت. قریب شصت سال از نگارش این رساله میگذرد اما در حوزه روشنفکری این اثر کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
براهنی در این رساله مدعی است که به دنبال فهم مسئله “تشتت فرهنگی” در ایران است. در فصل اول او به تمایز بین یونان و ایران اشاره میکند و نکته نغزی در باب سیر تحولات حماسه به تراژدی و نمایشنامه و فلسفه (تصور اجتماعی از جهان داشتن) میگوید.
به زعم براهنی، شاعر یونانی، با نوشتن نمایشنامه، بویژه تراژدی، تصور خود را از خانواده بر روی صحنه مجسم میکند و بدین ترتیب خانواده به مثابه “عالم صغیر اجتماع” و اجتماع به مثابه “عالم کبیر خانواده” در ذهن یونانی نقش میبندد و اندیشه یونانی صرفاً بر روی زندگی قهرمان مرد حماسه متوقف نمیگردد.
اما فردوسی نه تنها خانواده را بصورت “عالم صغیر اجتماع” ادراک نمیکند بلکه قهرمانانش را از تمامیت اجتماع و خانواده جدا میکند و در برابر چشم ما نگاه میدارد. اما چرا فردوسی چنین میکند؟
پاسخ رضا براهنی بسیار تاملبرانگیز است و اهمیت این پاسخ صرفاً محدود به زمانه فردوسی یا سبک فردوسی نیست بل حقیقتی را در باب اکنون و اینجای ما بازگو میکند که تلنگری بر رویکردهایی است که تلاش میکنند مواجهه “شعائری با فردوسی” و حتی ادبیات را در جامعه کنونی نهادینه کنند.
براهنی میگوید دلیل فردوسی برای نادیده انگاشتن تمامیت هستی اجتماعی (چه در وجه صغیر آن یعنی خانواده و چه در وجه کبیر آن یعنی جامعه) این است که در دوران فردوسی، این ارتباطات اجتماعی و روابط خانوادگی نیستند که اهمیت دارند، بلکه این “قهرمان” است که تمام رجزها، مدح و ثناها را به سوی خویش جذب میکند.
به عبارت دیگر، این نیاز مکرر جامعه ایرانی به قهرمان و عدم التفات به “امر جمعی” نکتهای است که در ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان ماواء گزیده است و براهنی در تاریخ مذکر به زیبایی آن را به تصویر کشیده بود.