اخیرا تلاشهایی برای تطهیر پهلوی اول آغاز شده است. در این شرایط اسفبار قرنطینه کرونایی از روی احساس مسولیت در برابر تاریخ، عرایض کوتاهی دارم نخست در مورد پهلوی اول به شرح ذیل؛
آقای رضا پالانی (اسامی دیگر سوادکوهی، میرپنج، ماکسیم، رضاخان) که فاقد هرگونه تحصیلات اولیه بوده، دوران جوانی اش در پریشانی گذشته و برترین شغلش تا دوران میانسالی مسئولیت اصطبل کنسول هلند و عضویت در بریگاد قزاق بود، پس از ارتقاء به مقام ریاست قزاقخانه از سوی بیگانگان، به دستور ژنرال آیرونساید انگلیسی همراه با گروهی قزاق بی وطن و مزدور اقدام به کودتا علیه دولت مشروع، مترقی و مستقل احمد شاه، اشغال پایتخت ایران و به معنای واقعی کلمه، ارتکاب خیانت علیه میهن خود کرد.
این خیانت سنگین و بسیار بزرگ علیه حکومتی صورت گرفت که محصول انقلاب مشروطیت بود. طبعا بعد از قیام بزرگ و به حق مردم در خلال نهضت عظیم و ملی مشروطیت علیه محمدعلی شاه، به خواست عموم ملت، دوام و بقای قاجاریه و انتخاب احمدشاه به سلطنت قطعی شد. انتخابی که تمامی رویاهای انگلستان را در سرسپرده کردن ایران به باد داد و نگرانی بزرگی را در زمینه وحدت ملل ایران و عثمانی و یا قالب ایران و ترکیه پدید آورد.
رضاخان توانست در سایه اطاعت فوق العاده از انگلیس، بتدریج مدارج قدرت را طی کند و با سربه نیست و یا ساکت کردن مخالفینش سردار سپه، رییس الوزراء ، والاحضرت اقدس و در نهایت رضاشاه و حتی به قول دوستدارانش «رضاشاه کبیر» شود.
به این ترتیب این شخص که در لابلای گل ولای تاریخ گرفتار مانده بود و جز قمه چرخانی، تریاک کشی و بوالهوسی آمالی و ارمانی نداشت توانست با بالهای خیانت و خشونت، خود را از باتلاق قزاقخانه بیرون کشد، سلطنت قاجاریه را به خواست انگلیس و برخلاف خواست اکثریت ملت منقرض کند، از جمهوری خواهی کذب به سلطنت طلبی محض برسد، اقتدار مشروع ملی را منکسر کند و به خواست بیگانگان خاندان پالانی را با نام نوساخته پهلوی بر قلمروی پهناور و عظیم التاریخی چون ایران تحمیل کند. وی قطعا نه انتخاب ملت ایران، بلکه یقینا انتصاب بیگانگان بر سرنوشت روز و اینده ملت ما بود.
کردار رضاخان در انقراض امپراطوری قاجار از طریق کودتای سوم اسفند سال ۱۲۹۹، دقیقا مشابه رفتار شعبان بی مخ در ابقای پهلوی از طریق کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بود. دو فرد که سردسته اراذل و اوباش بودند با هفت تیر کشی، قمه چرخانی و چماق زنی، افاضل ملت را به خاک و خون کشیدند و دولتهای ملی را به گروکان گرفتند.
او از همان ابتدای صعود تا انتهای سقوط، به جزء دوران فترتی که دلباخته و شیفته آدولف هیتلر پیشوای آلمان و پندارهای نژادگرایانه، جاعلانه، جاهلانه و جانیانه وی شد تحت هدایت و تاثیر محمدعلی فروغی، خانواده مشهور ریپورتر و ابوالحسن پیرنیا و نیز تحت حفاظت مستشارهای انگلیسی قرار گرفت.
در دوران وی دگراندیشان و روزنامه نگاران به معنای واقعی کلمه به سلابه کشیده شدند*، وکلای مجلس بله قربان گو شدند، قیامهای عدالت طلبانه کارگری و کشاورزی و نظامی به شدت سرکوب شد، گیلکها و تورکمنها و قشقاییها و لورها و عربها و کوردها به صور فجیعی قتل عام شدند، بسیاری از اثار تاریخی** عام المنفعه و قصور باقیمانده از دوران قاجار با خاک یکسان شد، تاریخ سازی آریایی و پارسی سازی ایران شروع شد و همه اقوام بخصوص لورها و تورکهای آذربایجانی و اعراب به شدت تحقیر شده و هدف الیناسیون، اسیمیلاسیون و در نهایت امحای فرهنگی، اجتماعی و حتی در برخی موارد ژنوساید قرار گرفتند.
در این میان علاوه بر داغ و درفشی که برای آزادگان و ازادیخواهان تدارک دیده شد املاک و اموال بسیار بسیار زیادی به نام وی و خانواده اش مصادره شد، شمار شیره کش خانه ها افزونتر از مدرسه ها شد، و امنیه ها و خفیه های پهلوی بر جان و مال و ناموس ملت دست اندازی کردند.
وی در ابتدا به ملازمت ملایان پرداخت و سپس با اقداماتی که مملو از خشونت و خصومت و فارغ از دوراندیشی و روشنگری بود سعی در تحریب تاریخ، تغییر زبان شهروندان، تعویض اسامی و تضعیف فرهنگ حاکم بر ایالات و جغرافیای ایران نمود بدون اینکه معنای دگرگونی فرهنگی را بفهمد و از تبعات سخت دگرگشت زبانی بهراسد.
گروهی وی را با مصطفی کمال پاشا منجی و نخستین رییس جمهوری ترکیه یعنی آتاتورک مقایسه می کنند که این جفای بسیار بزرگی علیه سپهسالار فرهیخته، روشنگرا، نوگرا و مردمگرای تورک است. وی حتی با شاه امان الله خان حاکم نوگرا و وقت افغانستان نیز قابل مقایسه نیست.
در دوران رضاشاه اگرچه یکی از سیاهترین دورانهای تاریخ ایران از نظر حقوقی و سیاسی است و مفهومی جز نابودی مشروطیت و عدالت مظفرالدین شاهی و ملایمت و حریت احمدشاهی ندارد، اما برخی کارهای کوچک نیز در زمینه های اقتصادی، نظامی و اجتماعی صورت گرفت که در اصل کپی سیاه و سفیدی از سلسله اقدامات عقل گرایانه، انسان گرایانه و نوگرایانه اغاز شده از دوران عباس میرزای قاجار بود.
در دوران قاجاریه به جز عثمانیها، تمامی قدرتهای جهانی علیه ممالک محروسه صف بسته بودند و شاهان قاجار از یکسو مجبور به جدال با قدرت ملایان مرتجع و خوانین غدار داخلی و از سوی دیگر جنگ با ابرقدرتهای روسیه و انگلیس و رویارویی با خیانتهای فرانسه بودند.
در واقع کلیدواژه پیشرفتهای سطحی رضاخانی «کشف نفت» و سرازیر شدن «درامد عظیم نفتی» به خزانه بود که رضاخان و اطرافیانش بخش اعظمی از انرا به جیب زدند.
ثروت رضاخان عظیم و باور نکردنی بود. گفته می شود ثروت شخص وی برابر با 46درصد نقدینگی کل ایران بود. به گفته عباس میلانی وی «68ملیون ریال(برابر بیش از4ملیون دلار ان دوران) تنها در حسابهای شخصی خود در بانکهای ایران داشت.
جنایات و لطمات و خسارات وی به ایران و ایرانی با کشته شدن روزنامه نگاران آزاد، ایجاد خشن ترین سیستم سانسور در خاورمیانه و تزریق پولهای نفتی در مطبوعات به اصطلاح شاه پرست، مار را نخست مارماهی و سپس ماهی کرد و کار بجایی رسید که برای کنترل افکار عمومی دهها قصه مجعول معروف در مدح روحیه پدری دیکتاتورترین شاه غرب اسیا بر زبانها جاری شد.
به این ترتیب رضاشاه یا همان رضاخان تاریخ معاصر، متعاقب سرازیر شدن پول بی حساب نفت، سکوت و حتی همراهی پر فایده اتحادجماهیر شوروی، پشتیبانی و پشتگرمی انگلیس و جبر زمانه که بتدریج به سوی مدرنیزم پیش میرفت توانست تغییرات نازکی در لایه های سطحی اقتصادی و اجتماعی ایران پدید آورد.
طبعا اگر افغانستان نیز از درآمدهای کلان و هنگفت صادرات نفتی برخوردار می بود شاید بهتر از ایران می شد و یا اوضاع ایران اگر از درآمدهای کلان نفتی برخوردار نبود بدتر از افغانستان می بود. این در حالی است که شاهان قاجار حتی یک قران نیز به عنوان درآمد نفتی در دست نداشتند.
به اعتقاد من رضاشاه را از نظر پندار و کردار می توان با صدام حسین مقایسه کرد. وی همانند صدام رییس جمهور سابق عراق یک دیکتاتور با منشای نظامی بود، با کودتا بر سر کار آمد، حضور اقوام را بر نمی تافت، قساوت شدیدی علیه مخالفینش نشان می داد، به سرعت به اطرافیانش بدگمان می شد، فساد افتصادی و سیاسی و امنیتی بارزی در خانواده و حلقه نزدیک خدمتگزارانش وجود داشت، ناسیونالیستی تخیل گرا بود، همراه با فراز و نشیبهایی علیه دینداران رفتاری خشن در پیش گرفت و در نهایت با حمله بیگانگان از قدرت برکنار شد. با این تفاوت که صدام برخلاف رضاشاه که با شلیک نخستین گلوله از تهران فرار کرد با قدرت تمام و تا آخرین قطره خونش مقاومت کرد.
رضاخان در طی مدت حکومت خود چند بانک تاسیس کرد، چند کارخانه ساخت، چند محله را در تهران و چند شهر دیگر ایران اباد کرد، راه آهن دوران قاجار را توسعه داد و دارالفنون عهد ناصری را به دانشگاه تغییر نام داد. این کارها به صورت پراکنده در حالی صورت گرفت که شیرازه کشور از هم پاشیده بود، دیکتاتوری و خشونت در اوج بود و عموم مملکت در بدبختی و فقر غوطه می خورد.
وی علاوه بر مخالفین خود چون ارانی، مدرس و صولت الدوله قشقایی، حتی به اطرافیان و یاوران خود نیز رحم نکرد و نصرت الله فیروز ، عبدالحسین تیمورتاش و علی اکبر داور وزرای سابق خود را با بی رحمی تمام کشت.
در نهایت رضاشاه بدون ذره ای و لحظه ای مقاومت با ان ارتش پرطمطراقش که تنها به درد کشتار مردم بی دفاع کشور می خورد در برابر اولین کیش انگلستان و شوروی مات شد و به سرعت از پایتخت گریخت. نمایندگان مجلس شورای ملی هم که از بله قربانی گویی برای رضاشاه جانشان به لیشان رسیده بود پشت سر هم علیه وی نطق کردند و مطلب نوشتند و کسانی مانند علی دشتی در مجلس گفتندکه مواظب باشیم که مبادا شاه مستعفی جواهرات سلطنتی را با خود ببرده باشد؟ در اصل آنها سعی می کردند که خود را موافق ملت نشان دهند. چراکه فرار رضاشاه، سبب برپایی شادیهای وسیع خیابانی مردم در سراسر ایران و حتی امید جدی بازگشت قاجاریه گردیده بود.
به این ترتیب رضاشاه کبیر، شاه قدرقدرت ایران(!) از ترس قوای شوروی پس از دستگیری توسط اربابان انگلیسی، تحت الحفظ چند سرباز هندی و چند مستشار نظامی بریتانیایی راهی هند و سرانجام آفریقای جنوبی شد و سپس در همانجا و در تبعیدی تلخ درگذشت.
کجای این تاریخ سیاه و تباه افتخار دارد که سلطنت طلبان بر طبل تبخترش می کوبند؟!
دکتر فرزاد صمدلی/ خبرنگار مستقل
دوران محمدرضاشاه بماند برای قسمت دوم.
*چون خودم حدود ۲۰ سال است که روزنامه نگار و خبرنگار هستم تا نام رضاشاه پهلوی را می شنوم یاد میرزاده عشقی می افتم که با گلوله قلبش را شکافتند، یاد فرخی یزدی می افتم که دهانش را دوختند و سپس در زندان با آمپول هوا کشتند و یاد کریمپور شیرازی می افتم که در ساواک دوران پهلوی دوم آتشش زدند.
** در دوران قاجاریه بازارها، کاروانسراها،مکاتب و مدارس، شفاخانه ها، جاده ها، حمامها، مساجد، پلها، باغها، موزه ها، نمایشخانه ها، زورخانه ها، قصرها، آرامگاهها، بقعه ها، امامزاده ها، قزاقخانه ها، … متعددی در سراسر ایران ساخته شد. بطوریکه امروزه در اکثر قریب به اتفاق شهرهای ایران در رده مهمترین اثار ان شهرها محسوب می شوند. در این دوران سبک جدیدی از معماری، هنرهای ظریفه و موسیقی پدید آمد. اندیشه علمی رونق گرفت و ایران وارد عصر رنسانس خود شد. عصری که با دوران شاهزاده و سردار کبیر عباس میرزا آغاز گردد.