️ما تا دهه پنجاه تلویزیونی نداشتیم، دائی ام اولتیماتوم داده بود که اگر حاجی تلویزیون بخرد، ما با شما قطع رابطه می کنیم!
دائی من شیخ زاده بود، همان شیخی که یکبار نوشته بودم: وقتی در یکان بوده، از بردن دخترانش به قهوه خانه برای
واکسیناسیون خودداری میکرده است.
نشان به آن نشان که تا سال ۱۳۵۳ من چند برنامه از تلویزیون دیده بودم، سه تا برنامه مسابقات دانش آموزی که من نیز در آن مسابقه بودم، در قهوه خانه سید در سر کوچهی زیان یک برنامه محاکمه گلسرخی در همان قهوه خانه و چند برنامه صمد آقا در پارک شهر در روزهای جمعه.
️سال ۱۳۵۳ که عازم دانشگاه تهران بودم، به حاج عمویم پیشنهاد خرید تلویزیون دادم، حاج عمویم پس از تفکری پرچانه
گفت: «نه به خاطر تهدید دائی ات، من نمی توانم تلویزیون بخرم، ببین عیسی من در شهر آبرو دارم، نمی توانم جواب
در و همسایه را و حتی جواب همشهری ها را بدهم »!
منهم فکر کردم و گفتم: تو نخر، من از پسانداز خودم می خرم، تو هم می گوئی که، من خبر ندارم؛ عیسی
خریده، وبالش گردن من! مادرم تنها می ماند، حوصله اش سر نرود.
فردایش به بانک ایران شهر در خیابان شاهپور رفتم و موجودی ام را خواستم.
رئیس بانک جلو آمد و گفت: «اگر همه سه هزار تومان را بگیری، حساب
پسانداز بسته می شود».
گفتم: مهم نیست، تلویزیون مبله فیلیپس هم قیمت اش سه هزار تومان است.
خندید و گفت: «آفرین به تو، ولی در کوی دانشگاه تلویزیون هست».
گفتم: نه، درهمینجا برای مادرم می خرم!
تلویزیون را خریدم و خودم راهی تهران شدم.
پنج ویا شش ماه بعد، از تهران به خانه برگشتم. تلویزیون همچنان بسته بود، درب های تلویزیونِ مبله فیلیپس را باز کردم و خطاب به مادرم گفتم : شما از این تلویزیون استفاده نمی کنید؟
او هم آرام جواب داد: « نه پسرم، روزهای اول چند روز باز کردیم ولی اصلا نفهمیدیم چه می گوید !
با چه زبانی قیریلداتماق می کند».
️می گن سالدات یک سیلی زد، از استالین نفرت پیدا کردم!
منهم از آن روز از این جعبه (معدن گنداب) نفرت پیدا کردم، چطور می شود یک ملت نفهمد که رادیو و تلویزیون یک مملکت چه می گوید؟
یک عده هم هی بپرسند، چرا انقلاب کردید؟
یک – چون یک نفر شاه بود که همواره چرند می بافت.
دو – رادیو و تلویزیونی بود که چرندیات او را لحظه به لحظه رله میکرد.
سه – یک ساواک بود که مخالفین چرندیات را دستگیر می کرد.
چهار- یک زندانی بود به نام اوین، هرکس چند ماه آنجا می ماند یا مجاهد خلق می شد و یا چریک فدائی، یا می شد، پیکاری!
گر در خانه کس است.
عیسی نظری، ژورنالیست و حقوق دان (قاضیبازنشسته)