دیکتاتورها میترسند!/سعید مینایی
اشپربر کتاب روانشناسی خودکامگی را در سن 32 سالگی و در دهه 30 ميلادی يعنی پيش از آن که هيتلر جهان را به کام جنگ جهانی دوم بکشاند، نوشته است. او حتی در کتاب خود از روی تحليل روانی رفتار ديکتاتورها، پيش بينی کرده است که کسی مثل هيتلر سرانجام خودکشی خواهد کرد. وقتی اين کتاب منتشر شد نويسنده اش نه تنها مجبور شد برای مصون ماندن از خشم نازيها، به زندگی پنهانی روی آورد بلکه حتی كمونيست های پيرو استالين نيز خواندن اين کتاب را ممنوع کردند و پيروانشان حتی از دست زدن به اين کتاب هم پرهيز میکردند.
اشپربر در این کتاب، تحلیلاش را معطوف به شخصیت سیاسی خاصی نمیکند ولی برخی مثالهایش را از رفتار دیکتاتورهای زمانهاش (استالین و هیتلر) میآورد. اما اگر نام هیتلر و استالین را برداریم و نام هر دیکتاتور دیگری را جایش بگذاریم میبینیم چقدر تحلیل تازه است. گویا اشپربر آن را همین دیروز و برای تحلیل رفتار دیکتاتورهای این زمانه نوشته است.
اشپربر در کتاب روانشناسی خودکامگی، که متنی بسيار روان و جذاب دارد، با تحليل روانشناختی شخصيت و رفتار خودکامگان و ديکتاتوران، نشان می دهد که ديکتاتورها به خودی خود _خودکامه و جبار نمی شوند بلکه آنها محصول رفتار توده هايی هستند که خلق و خوی جباريت، بخشی از وجود آنهاست.
برای آن که خودکامگی و ديکتاتوری برای هميشه از جامعه ای رخت بربندد بايد روحيه خودکامگی توده ها از بين برود. (يادمان نرود که ما ايرانی ها رابطه خوبی با موجودات ضعيف تر از خودمان نداريم.) اشپربر با دسته بندی انواع ترس نشان میدهد که جباران دچار «ترس تهاجمی» هستند و در واقع بخش بزرگی از رفتار آنها ناشی از اين نوع ترس است.
اشپربر معتقد است اعتياد به دشمن تراشی و ايده «دشمن انگاری هر کس با ما نيست» از سوی جباران، محصول ترس عميقی است که در وجود آنها نهفته است. اشپربر در این کتاب به ما نشان میدهد که چگونه ترس در گذر زمان به نفرت تبدیل میشود و آنگاه تودهها برای ارضای نفرتشان از عدهای، دیکتاتوری را یاری میکنند تا آنان را نابود کند و بعد دوباره زمانی میرسد که تودهها به علت نفرت از همین دیکتاتور، او را به کمک دیکتاتور دیگری به چوبهدار میسپارند.
او به زیبایی نشان میدهد که چگونه دیکتاتورها با ساده کردن مسائل پیچیده زندگی، راه حلهای عامه پسند اما غیر قابل اجرا میدهند و اصلا هم نگران عدم قابلیت اجرای این ایدههای خود نیستند؛ چرا که آموختهاند وقتی راه حلشان به نتیجه نرسید به راحتی میتوانند با انداختن مسئولیت این ناکامی به گردن دیگران(دشمنان فرضی)، این ناکامی را تبدیل به فرصتی کنند تا نشان دهند که دشمنانشان چقدر قدرتمند هستند و نمیگذارند تا آنها به اهدافشان برسند.
او از قول افلاطون می نويسد: هر کس می تواند شايسته صفت شجاع باشد، الا فرد جبار. و بعد خودش به زيبايی و با تحليل روانشناختی نشان می دهد که اين سخن افلاطون چقدر دقيق است. در واقع نشان می دهد که جباريت ويژگی است که جايگزين فقدان شجاعت می شود و اين رفتار در همه ی سطوح ِ قدرت، پدر، معلم، رئيس اداره، پليس محله و … نمود دارد. اما وقتی آحاد توده ها، در عالم واقع با يکی از جباران همراهی می کنند و او را حمايت می کنند، از او يک حاکم به تمام معنا و ديکتاتور می سازند.