زخم کهنه کودتای 28مرداد…
در آستانه کودتای 28مرداد هستیم هفتاد سال از آن میگذرد اما همچنان زخمی تازه است و پیامدهای شوم آن دست از سر ما برمی نمیدارد! همیشه چنین است که هیچ زخمی در تاریخ هیچ ملتی از بین نمی رود، نه زخم ترکمنچای، نه زخم کودتای 28 مرداد و نه هیچ زخمی دیگر. تنها زخمی جدید از راه می رسد و آن زخمهای کهنه را به سایه می برد، بی آنکه از بین برده باشد.
تنها کاری که میتوانیم بکنیم اینکه، معقولانه با آنها کنار بیائیم، اما ما انسانهای ایرانی بیشتر احساسی هستیم تا عقلانی…
جنبش ملی شدن صنعت نفت، تنها ملی شدن نفت نبوده و نمیتوان آنرا تنها در واژه نفت و بقول ﻣﺴﺘﺮ ﺟﯿﮑﺎﮎ (یا آیت الله ﺳﯿﺪ ﺟﯿﮑﺎﮎ) این «ماده کثیف و نجس» خلاصه کرد بلکه، این جنبش، ادامه پروژه انقلاب مشروطیت بوده، انقلابی که یکی از دو هدف اصلی آن نفی تسلط بیگانگان از حیاتِ ایرانیان تحقیر شده بود، ایرانیانی که از ترکمنچای به بعد، بازیچه دو قدرت استعماری گشته بودند.
عملکردهای انگلستان نسبت به ایران همیشه متضاد بوده چون مثل هر کشور مدرنِ دیگر، قطب نمای آن کشور، منافع ملی اش بوده و منافع ملی اش غالبا حفظ مستعمره هندوستان بوده.
در جریان جنگهای ایران با روسیه، هر موقع روسیه ایران را شکست می داده و بسوی ایران پیش می آمده، انگلستان می کوشیده برای برقراری صلح بین ایران و روسیه، مانند قرارداد گلستان یا ترکمنچای. اما وقتی مناسبات ایران با روسیه بهتر و نزدیکتر می گشته، انگلستان می کوشیده برای برهم زدن این مناسبات و ایجاد جنگ و تنش بین دو کشور، مثلا بنگرید به جریان قتل گریبایدوف و نقش انگلستان در این قتل برای ایجاد تنش تازه بین ایران و روسیه…
اما سیاست انگلستان نسبت به ایرانیان، تقریبا همواره متاثر از این توصیه سرگور اوزلی(وزیر مختار انگلستان) بوده:
«از آن جا که هدف غائی ما حفظ متصرفاتمان در هندوستان می باشد، به عقیده صمیمی من بهتر است که ایران را در حالت ناتوانی و وحشیگری کنونی خود بگذاریم، نه اینکه سیاستی در یک جهت دیگر پیش گیریم».
( محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس…ص 713)
از این سخن تحقیرآمیزِ اوزلی تقریبا150سال حرکت میکنیم و می رسیم به ۱۳۳۰ ش یعنی زمان ملی شدن صنعت نفت و پالایشگاه آبادان…! در این پالایشگاه، به دو گروه آدم برمی خوریم:
گروه اول، انگلیسهای متخصص شرکت نفت که به عنوان آقا و دستور دهنده و غرق در یک زندگی لوکس حضور دارند و در مقابل، گروه دوم، هزاران کارگر نگونبخت ایرانی با دستمزدهای پایین در آلونکها و بیغوله ها زندگی میکنند و توسری خور و شعار کارمندان انگلیسی در برابر ایرانیان چنین بود:
«سرشان تشر بزنید، بترسانیدشان، تا در برابرتان سر اطاعت فرود آورند».
در آن زمان(1330ش) بحرین به ازای هر بشکه نفت35سنت، عربستان بشکه ای56 سنت، عراق بشکه ای60سنت حق امتیاز میگرفتند و ایران بشکه ای8 سنت!
هنگامیکه ایرانیان با جنبش ملی شدن نفت بر این تحقیر و استثمار شوریدند، انگلستان به هیچوجه کنار نیامد و به تهدید متوسل شد، سه رزمناو و یک ناوشکن انگلیسی در آبهای خلیج فارس مستقر شدند، اما نیازی به آنها نیفتاد، چرا که در خود ایران بخش اعظم از مکلا و معمم، از گنده لاتهای میدان تره بار تا شاهِ تاجدار برای خنثی کردن آن جنبش و به زیر کشیدن رهبر آن به حرکت درآمدند.
اما به نظر من، بزرگترین عاملی که تیرخلاص بر آن جنبش زد خیانت و یا سکوت بخش اعظم ایرانیان اعم از گنده لاتها یا دربار یا امثال زاهدی…نبود هر چند اینان در حساسترین لحظه تاریخی، ذات نایافته از هستی بخش خود را به نمایش گذاشتند و حتی نقش دشمنانه انگلستان نیز نبود، بلکه چرخش هژمونی آمریکا به دشمنی با مصدق و جنبش بود، در واقع در آن جهان دوقطبی، از شوربختی ما، اوضاع به گونه ای سیر کرد که اگر کودتا نیز نمی شد و ایران بطرف غرب نمی رفت، حتما به طرف شرقِ کمونیستی می رفت…!
ایرانیان در این دویست سال تاریخ پر کشمکش خود، یکبار دیگر با جنبش ملی شدن نفت، کوشیدند تا بلکه آن «پوستین کهنه» شان را نو کنند، اما باز شکست خوردند، بقول اخوان:
«…داشت کم کم شبکلاه و جبّه ی من نوترک می شد،
کشتگاهم برگ و بر می داد.
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هرچه بادا باد.
تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،
پوستین کهنه ی دیرینه ام با من…»