در ایستگاه سرعین اردبیل (سمت رودخانه) ساختمان بزرگی بود که از قرار معلوم در دوره شاه کاخ جوانان بوده و بعد از انقلاب، به نهادهای نظامی داده شده است. آنجا اوایل دهه هشتاد بازداشتگاه یا همان زندان جوانان شده بود و من هم در تاریخ 27 مرداد 81 ساعاتی را در آنجا بازداشت بودم. فرشی
چند سال بعد، بدون اینکه قصدی داشته باشم از آن مسیر عبور میکردم که ناگهان متوجه تخریب آن ساختمان شدم. مثل این بود که تمام دنیا را به من دادهاند. مثل فرو ریختن دیوار برلین و فتح زندان باستیل بود. جای سلولهای انفرادی، در اندام غم گرفته آن ساختمان مخروبه دیده میشد و من مات تماشای آن شده بودم. آنجا حالا ساختمان جمعیت هلال احمر شده است.
آزادی حتی برای یک روز هم که شده باشد، آزادی است و علیرضا فرشی حالا چند روزی را موقتا آزاد است. علیرضا جسم بسیار سالم و سرحالی داشت بطوریکه تا به حال هیچ نیازی به دکتر و درمانگاه نیافته بود اما این دو سال، کاری با او کرده که در این چند ساعتی که باهم بودیم فقط به سراغ مطب پزشکان رفتیم. وضعیت کلیه و مجاری ادراریاش خوب نیست و سری به پزشک اورولوژی زدیم و برای درمان دیابتش نیز پیش فوقتخصص غدد رفتیم و مهمتر از همه اینکه، قرار است چند روز بعد، چشمانش را به تیغ جراحان بسپارد.
وقتی پیش پزشک غدد، برایش پرونده باز کردیم خانم منشی از او خواست که شماره پرونده را به خاطر سپرده در مراجعات بعدی بگوید. درگیر عبارت «مراجعات بعدی» خانم منشی و نامعلوم بودن زمان و مکان آن بودم که علیرضا بعد از خواندن شماره، از من پرسید «شماره را درست خواندم؟» و این دلگیرکنندهترین لحظه امروز ما بود؛ زیرا او دیگر به چشمانش اعتماد ندارد ولی به فرو ریختن زندانها ایمان دارد.
تمامی اعضای بدن علیرضا فرشی درگیر بیماری است/ابراهیم رشیدی