فلسفه و جامعهشناسی
بحث مهمی را دکتر حسن محدثی در باب نسبت جامعهشناسی و فلسفه آغاز کرده است که البته بخشی از پروژه ایشان در دهه نود قرن چهاردهم شمسی بود که در باب “برتریجویی” معرفتی بین علوم سیاسی و تاریخ علیه جامعهشناسی توسط حمید احمدی و سید جواد طباطبایی آغاز شده بود.
این موضوع که کدام حوزه معرفتی برتر از دیگر حوزههای معرفتی است در قرن نوزدهم و بیستم میلادی هم در اروپای غربی جریان داشت و در اواسط قرن بیستم حتی بحث از “امپریالیسم دیسیپلینر” و “کولونایزشین دیسیپلینی” مطرح گشت که بین فلسفه و جامعهشناسی و دیگر حوزههای معرفتی رخ داده بود که سرانجام به رویکرد بینادیسیپلینر و فرادیسیپلینر و غیردیسیپلینر در فلسفه علوم اجتماعی و انسانی ختم شد.
به سخن دیگر، هر حوزه معرفتی بسته به موضوع علم و رویکرد متخذه بهرهایی از مشروعیت و اصالت را در ساختار نظام معرفتی انسان در جهان آکادمیک کسب کرده است و امکان امپریالیسم معرفتی که در دورهای به تئولوژی و در دورهای دیگر به فلسفه و در عصری هم به سوسیولوژی داده شده بود امکانپذیر نیست بل نشانهای از “عدم بلوغ معرفتی” محسوب میشود.
به نظرم آنچه تفوق آکادمیک و بلوغ معرفتی در حوزه اندیشه ایجاد میکند توانایی “خلق مفاهیم” و ساخت “صوزتبندی مفهومی” است که این توان مختص فلسفه یا الهیات یا جامعهشناسی نیست بل جزیی از دیسکورس مفهومی است که تمامی حوزههای معرفتی باید بهرهایی از آن داشته باشند والا ایجاد شناخت بینالاذهانی نمیتوانند بکنند.
اما در ایران بین اکثر اهل فلسفه توهمی عمیق وجود دارد که این فقط فلسفه است که خلق مفاهیم “کلی” و “عام” میکند و این مفاهیم کلی و عام با حقیقت و وجود نسبت دارند و در ساحت استعلایی هستند و هرگاه با تخفیف (از منظر سلسله مراتب وجود) میخواهند سخن بگویند، میگویند این مسئله جامعهشناختی هست یعنی در سطح پایینتری وجود دارد. حال آنکه آنچه یک دیسیپلین را به یک حوزه معرفتی آکادمیک تبدیل میکند توانایی “ساخت مفهوم” concept-formation
در آن شاخه از معرفت است و از این منظر فلسفه در ایران از قضا در وضعیت اسفناکی قرار دارد و الهیات هم در موقع قوت نیست و البته جریان غالب جامعهشناسی در ایران هم به دلیل سیطره صوَرِ متقدم مکتب تحصلی (بدون نسبت تاریخی با هستی اجتماعی ایرانی و وجود تاریخی مدنیت اسلامی و عقبه باستانی ایرانی) در وضع مناسبی نیست و این خود بحث “انحطاط عقل” در اکنون و اینجای ما را به صورت کلان در نسبت با روح تحولات بشری مطرح میکند که نه در جریان غالب فلسفی در ایران و نه حتی در الهیات و نه در جامعهشناسی ایرانی حضور و ظهور بنیادین دارد.