به همه شما عزیزان سلام عرض می کنم دوستان من! در میان کثیری از روشنفکران و روشن بینان تورک آذربایجانی مع الاسف فقر فلسفه وجود دارد فلسفه، مادر معرفت هاست؛ سرچشمه مفکوره و آغاز اندیشیدن و فنون قالب بندی و صورت بندی اندیشه است .فلسفه نگاهی کلان به مسائل کلان است هر کجا فلسفه، قوی و توانمند باشد در انجا روشنفکری، روشنگری، عقلانیت یا راسیونالیته وجود دارد فلسفه اگر ناتوان و رنجور باشد در آنجا بیداری، حرکت،جنبش، نهضت و قیام نخواهد بود تمام جنبش ها نهضت ها در درجه نخست مسبوق به یک فلسفه قوی و توانمند هستند.
ما باید فلسفه ملی خودمان و دشمنانش را بشناسیم فلسفه ملی تورکان مسلمان، با باز تعریفی از مصطلحات به میدان می آید تا اندیشه را تقویت کند زنگار از مفکوره تورکی اسلامی بزداید. اهمیت و ضرورت فلسفه به طرح سوال و پاسخ به آن سوال است از منظری نخستین سوال فلسفه ملی تورکی اسلامی این است: تو کیستی؟ هویت، شخصیت و خویشتن خویش را بشناس و کشف کن همان که در کتب درسی شریعت به ما می آموختند : من عرف نفسه فقد عرف ربه هر کس خود یا خویش یا همان هویت خویش را بشناسد خدا را به قطع و یقین شناخته است به عبارتی هر کس هویت خود را نشناسد نمی تواند خداشناس باشد هر کس می خواهد دیندار و متشرع باشد و مقام دینی خود را حفظ کند بی نیاز از هویت شناسی نیست هر کس خودش یا هویتش را شناخت به ساحت شریعت و خداشناسی قدم بر می دارد بنابر این ملیت یا هویت شناسی که با زبان آغاز می شود پنجره ای است به سرای شریعت. قفل دروازه شریعت با کلید ملیت باز می شود بهتر است کمی راجع به هویت هم سخن بگوییم هویت از ۵ مولفه اصلی تشکیل می شود: ۱. زبان: زبانی که قومی با آن تکلم می کنند۲. دین: دینی که قومی نسبت به آن معتقد بوده و در رعایت سطوح مختلف آن دینورزی می کوشند۳. جغرافیا: اقلیمی که نیاکان قومی آنجا تاریخ آفرینی کرده اند با چنگ و دندان از آن اقلیم مراقبت کرده اند جان داده اند اما خاک نداده اند۴. تاریخ: مجموعه حوادثی که برای صیانت از آن جغرافیا نیاکان آن قوم خلق نموده اند با فراز و فرودش، شکست ها و پیروزی هایش۵. فرهنگ یا کولتور یا توره یا رسم که در اداره اجتماع به کار گرفته می شده است هر مسلمان تورک واجد ۵ مولفه هویتی است شما هر کجا بروید به هر کشور اوروپایی سفر کنید به شما خواهند گفت مسلمان اگر شما بگویی من مسلمان نیستم به شما خواهند گفت نه شما همچنان مسلمانی و از این گزیری و گریزی نیست. به تعبیر مولانا: تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق* بلکه گردونی و دریای عمیق این ۵ مولفه در درون انسان باید به توازن برسد اگر آدمی نتواند در درون خود این ۵ مولفه را آشتی دهد به صلح و تعادل و توازن برساند نمی تواند در جامعه فضیلتی و سعادتی بیافریند به تعبیر مولانا: من که صلحم دائما با این پدر* این جهان چون جنتستم در نظر.
وقتی یک تورک مسلمان در اندرون خود نتواند میان ملیت و شریعت توازن ایجاد کند نمی تواند بیرون از اندرون خود داخل اجتماع تکانی ، جنبشی خلق کند جریان سکولاریسم متاسفانه در حرکت ملی آذربایجان با ایجاد دوگانگی کاذب میان اسلامیت و تورکیت، ملیت و شریعت، زبان تورکی و اسلام دو مولفه هویت را در اندرون آدمی به جان هم انداخته و اندرون آدمی دایما به رینگ بوکس و تاتمی بیشتر شباهت دارد مدام در کوفتن و کوبیدن همدیگر سر از پا نمی شناسند دیگر در چنین انسانی نایی و توانی برای ایجاد جنبش و حرکت و دگرگونی وجود نخواهد داشت زیرا چنین انسانی ذاتا به دلیل کشمکش درونی و کشاکش ذاتی فاقد توانایی است مباحث ایسلاملیق و تورکلوق علیه این دوگانگی ساختگی است فلسفه ملی تورکان مسلمان علیه این جدل درونی و دور بی معنای ذاتی و خلق هویت بی یال و دم و اشکم است . برداشت، نگرش و تفسیر سکولاریسمی صرف از هویت از بیخ و بن خطاست زیرا در سکولاریسم فداکاری، گذشت و مجاهدت وجود ندارد فضائلی که لازمه هر نهضت است لذا شما می بینید در تاریخ، فداییان پاکبازان، جان بدستان، جسوران از دین برخاسته اند نه از سکولاریسم یا لائیک برای این که در دین ترس و مرگ وجود ندارد هر چه هست سر به سر رو است رو ، بی باکی است و شهامت و شهادت . بی باکان، تاریخ آفرینان و تغییر دهندگان مسیر تاریخند و شهیدان هم زنده اند و پیش خدایشان طبق وعده قرآن روزی داده می شوند. باری شناسایی هویت از مصادیق امر به معروف و غفلت و جهل بدان مصداقی از منکر است لذا امر به معروف و نهی از منکر را اینگونه باید معنی کرد اینگونه باید فهم کرد.
با این مقدمه کوتاه دومین قسمت فلسفه علیه فلسفه را آغاز می کنیم: ما تا بدینجا رسیدیم که فلسفه غرب خدا را بازنشست کرد طبیعت بی صاحب ماند انسانی طمعکار، حریص، بی رحم و غارتگر پا به عرصه نهاد این انسان تازیانه زدن به طبیعت را با فلسفه فرانسیس بیکن آغاز کرد در حالی فلسفه ملی تورکان مسلمان با تاثیر پذیری از اندیشه ابونصر فارابی و ابوریحان بیرونی و تورکان باستان طبیعت را دوست و مادر اختیار می کرد این دو فلسفه در نگاه به خدا و طبیعت و اداره اجتماع رودر روی هم بودند فلسفه جدید غرب از قرن ۱۵ میلادی شروع می شود چنین فلسفه ای در عمل به فضیلت راه نیافت نمی توانست راه یابد تمام تلاش مدینه فاضله و فلسفه ملی تورکی اسلامی رسیدن به فضیلت بود فلسفه جدید غرب بدان راهی نداشت مگر فضیلت تنها در لابه لای کتاب ها ست انسانی طمعکار، حریص و غارتگر چگونه می تواند به فضیلت راه یابد؟
به تعبیر نسیمی: طمع آدم وجودوندا بغایت زشت علتدیر* قناعت نوشدارودور کی، دفع ائیلر بو علتینی
وقتی یک مفکوره ای فلسفه ای به فضیلت راه نیابد به رذیلت رسد راه بینابینی وجود ندارد و تمام فضیلت ها و ارزش های انسانی را لگد مال کند چنین فلسفه ای به دلیل عدم راهیابی به فضیلت به عدالت نیز راه نیابد زیرا عدالت ام الفضائل است فضیلت ها از رعایت عدالت و انصاف آغاز گردد وقتی عدالت نباشد آدمیان به دو دسته یونانی و بربر تقسیم شوند آدمیان و شهروندان درجه یک و دو یونانیان و شهروندان درجه یک برای آقایی آفریده شده اند ولی بربرها و شهروندان درجه دو برای نوکری به ان قوم . دوستان! قریب به ۵ قرن است این اندیشه در غرب حکمرواست از دل این اندیشه در نتیجه تخریب و تازیانه طبیعت، غارت ثروت دیگر مملکت ها هم بیرون آمد دوشیدن تمام وارلیق و ثروت و …ملل دیگر از ارمغان ها و تحفه های فلسفه جدید غرب است.
لذا می بینیم با تعابیری چون استعمار، استثمار و استحمار به میدان آمدند جنایاتی که انگلیس علیه هند و ایران مرتکب شد، جنایات ایتالیا در لیبی، فرانسه در الجزایر و تمام آفریقا، جنایات آمریکا در ویتنام و افغانستان و عراق …از نتایج عملی فلسفه غرب است که کاملا عامدانه قاصدانه صورت گرفته است. اینان برای دلربایی از روشنفکران ممالک اسلامی خصوصا عثمانی و قاجار به خلق ایسم هایی پرداختند کاپیتالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، کمونیسم، سوسیالیسم، برای کسانی که دستشان به دهنشان می رسید و طالب تجارت و امنیت بودند لیبرالیسم و کاپیتالیسم را به میان آوردند برای دیگر افراد اجتماع که ثروت و سرمایه کافی نداشتند و در اندیشه سیر کردن شکم بودند سوسیالیسم و مارکسیسم و کمونیسم را میان کشیدند باهم کار کنیم باهم بخوریم و همه برادر و برابریم و …برای کشف اسرار درون و فنون تصمیم سازی و داشتن اختیار در ساختن ماهیت خویش اگزیستانسیالیسم را در انداختند می بینید چقدر دلرباهستند ولی این ظاهر قضیه بود زیرا از دل تمام این مکاتب جز جنایت و غارت و رذیلت و بی عدالتی و ظلم چیزی بیرون نیامد هدف کاملا روشن بود عرب و تورک و اسلام سه ضلعی که می باید توسط این ایسم ها و دیگر ایسم های برخاسته از این فلسفه چون ناسیونالیسم عرب و سکولاریسم و …مورد هجوم واقع می شد. پانتورانیسم را یک فیلسوف یهودی مجارستانی به نام ارمینوس وامبری و پانتورکسیم را یک فیلسوف یهودی فرانسوی به نام کئون کوهن به خاطر شکاف و از هم پاشیدگی جهان تورکی اسلامی ابداع کردند و تمام این ایسم ها توسط شعوبیه وارد ممالک اسلامی شدند و در بیرون کنترل می شوند.
دکتر عبدالغفار بدیع