کمتر کسی در زندگی به اندازه محمد بی ریا رنج کشیده، زمانی، وزیر فرهنگ فرقه دمکرات بوده و زمانی نیز در باکو مرده شوری میکرده در گورستانها…
در ایران برای تحقیرش می نویسندکه قبل از وزیر فرهنگ شدنش، در دوره رضاشاه در باغ گلستان تبریز چرخ و فلک میچرخانده. اخیر صحبتهای دکتر امینی را در مورد فرقه دیدم ایشان هم برای تحقیر بی ریا به چرخ و فلک گرداندن او اشاره داشت…
ایرادات امینی در مورد فرقه زیاد است که فرصت پرداختن نیست. اما در مورد چرخ و فلک چرخاندن بی ریای شاعر در دوره رضاشاه بگویم که، وقتی زبان مادری شاعر را قدغن میکنید یعنی همه چیزِ شاعر را از او می گیرید و البته که شاعر برای معاش باید به چرخ و فلک پناه ببرد…!
آنچه در زیر می آورم برگی است از کتاب انکار و مقاومت در مورد محمد بی ریا…ص18۴
محمد بی ريا، پس از ورود متفقین در 1320با شعرها و خطابه هایش در خدمت به منافع روسیه سنگ تمام گذاشت در تظاهرات توده ای ها برای واگذاری نفت به روسها، در سخنرانی اش حکومت را تهدید کرد«اگر به خواسته های مردم تن ندهد(نفت را به روسیه واگذار نکند)در تبریز مردانی که لیاقت تشکیل حکومتی مستقل از تهران داشته باشند کم نیستند…»
با شعرها و خطابه های آتشینش در مسند رهبری اتحادیه کارگران، لرزه بر جان فئودالها و خان ها می انداخت با ظهور فرقه دمکرات، وزیر فرهنگ شد…
با سرنگونی فرقه در21آذر1325 بی ریا مورد حمله گروههای مسلح قرار گرفت زخمی شد اما معجزه آسا جان بدر برد به بيمارستان شوروی در تبريز. پس از چند ماه، مخفیانه او را به باكو انتقال دادند.
اما در شوروی دوران زندان، تبعید و دربدریهای بی پایانش آغاز شد یک مرتبه شاعر ناپدید شد بعدا مشخص شد که با اتهامات مضحک، به 9 سال تبعید به قزاقستان محکوم شده! در آنزمان هیچکس ندانست بر سر شاعر چه آمده! شکنجه گران، بدن نحیف شاعر را زیر کتک گرفته دندانهایش را شکسته بودند. در هفتمین سال تبعیدش، نامه ای از تبعیدگاهش به مالنکف نوشته کمک خواست اما مانند دهها نامه که بعدا خواهد نوشت بی پاسخ ماند…
در1332استالین مُرد بی ریا نیز به مانند هزاران زندانی،حکم برائت گرفت، میررحیم ولایی دوستش به «مارداو» رفت و او را به باکو آورد بی
آنچه در عرض نه سال زندان بر سرش آورده بودند به مردم تعریف کرده! در مسجد باکو نماز خوانده بود و دوباره برای بازگشت به ایران تلاش کرده بود! …این بار 10سال زندان برایش بریدند بار دیگر از باکو راهی غربت گردید.
ده سال دیگر گذشت شاعر در1346دوباره به باکو بازگشت، این بار چنان شکسته بود که تعجب همگان را برانگیخت! دیگر کسی از دوستان نمانده بود تا مصیبتهایش را تعریف کند تنها عکسی از پسرش همدم تنهاییش بود در وقتی که برای آخرین بار در تبریز بوسیده و ترک کرده بود نوزادی بیش نبود اما اکنون(فائق) در تبریز دانشجو شده بود!.
باز به سرش زد به تبریز برگردد مقامات آذربایجان پاسخش ندادند اما شاعرِ لجوج، دست بردار نبود راهی مسکو شد در ایستگاه«کورسک» که از قطار پیاده شد دو نفر مامور بازویش را گرفتند…این بار، به جرم توهین به ماموران به دو سال زندان محکوم شد شاعر، بار سوم به زندان بخش تامبوو رفت.
در مرداد 1348زندانش تمام شد به باکو آمد خبردار شد که استخوانهای پیشه وری را به خیابان فخری منتقل کرده اند پیاده راهی مزار پیشه وری شد ابتدا فاتحه ای خواند آنگاه اشکهایش سرازیر شد…پناهگاهی نداشت با کمک دوستانش زندکی میکرد بار خاطر شده بود بارها مزه تحقیر را چشید به کار غسالی و مُرده شوری در گورستانهای باکو میپرداخت!…
پس از تحمل سی و سه سال رنج و محنت اجازه دادند به تبریز برگردد در 7مهر1359پیرمردی 66 ساله، فقیر و بی چیز، سیمایی تکیده با موهای دراز و سفید به عارفی می ماند که از پس ریاضتی طولانی از مغاره ایی بسوی شهر بازگشته است! این شخص محمد بی ریا شاعر بود…
چون به تبریز رسید همه چیز برخلاف انتظارش بود نه زن، نه فرزند، نه حلقه دوستان و نه تبریز آن وطنی بود که روزگاری در تخیلات شاعرانه اش چون نوعروسی پژواک داشته! در تب و تاب پس انقلاب هرکس سر در گریبان خویش بود…
بازگشتتش به وطن به مانند بازگشت«اسپیرو» قهرمان فیلم «سفر به سیترا» بود که هیچکس انتظارش را نمیکشید و تمام رابطه ها مفقود شده و او مجبور بود با سنگِ قبرِ مبارزان صحبت کند!
اما در وطن نیز مرگی سخت در انتظارش بود مرگی شبیه زندگی اش…
فیلم مستند زیر
پ.ن: شما مخاطبان گرامی می توانید فیلم مزبور را در کانال تلگرام نویسنده ببینید.