قافیه را باختهایم؛ بدجور
مهرداد اسکوئی در سال 1385 مستندی ساخت با عنوان «دماغ به سبک ایرانی» که به موضوع رواج جراحی زیبایی بینی در ایران میپرداخت. ثانیههای آغازین این مستند، صحنههایی واقعی از جنگ ایران و عراق را بهتصویر میکشد که در آن یک آرپیجیزن ایرانی بعد از شلیک آرپیجی، گلولهای به پیشانیاش میخورد و شهید میشود؛ مستندساز بلافاصله بعد از این صحنهها، تصاویری از بیست سال بعد را در یک پیست اسکی پخش میکند که جوانان ایرانی، (دختر و پسر) در حال اسکی و تفریح هستند.
فکر میکنم همین یک دقیقه آغازین مستند، بهخوبی استحاله ارزشها و دگرگونی ساختاری را نمایان میسازد. در واقع اگر ارزشهای ترویجدادهشده از سوی حاکمیتهایِ برآمده از انقلاب، نتواند در بین نسلهای بعدی رسوخ کند، جامعه دچار تغییرات در ارزشها و دگرگونی در ساختارها شده است.
آنچه در تجمع نوجوانان دهه هشتادی و نودی در شیراز رخ داد، این آلارم را به صدا درمیآورد که تنظیمات جامعه ایرانی، بهگونهای دیگر، صورتبندی میشود و الگوهای دلخواه حاکمیت، اساسا بازتولید نمیشود.
این امر دلایل متعدد دارد و فکر میکنم یکی از این دلایل، فقدان تساهل و تسامح در ساختار فرهنگی کشور است که الگوهایی بهشدت خشک، خطکشیشده و غیرقابل انعطاف را ارائه میدهد در حالیکه فضای رسانههای اجتماعی و حتی رسانههای ماهوارهای، الگوهایی جذاب برای نوجوانان، اروتیک و منعطف در دسترس قرار میدهد.
حلقه مفقوده داستان، هویت است؛ نوجوان ایرانی نمیداند چگونه هویت خویش را بازنمایی کند و این خط بیربط همچنان ادامه مییابد که بحران هویت را بخشی از ساختار قدرت انکار میکند اما یک سیر ساده در میان جوانان و نوجوانان به ما نشان میدهد که ما قافیه را باختهایم؛ بدجور