روز سوم ماه می،جهت شرکت در دادگاه یکی از جنایتکاران رژیم ننگین جمهوری اسلامی به بدنامی ” حمید نوری یا عباسی” به شهر استکهلم مسافرت کردم.از سوم تا پنجم مای ،در محل دادگاه حمید نوری بودم. ضرورت داشت که زودتر از این، تجربیاتم را در این خصوص، با دوستان فیسبوکی ام به اشتراک بگذارم ولی چه کنم که خودسری، قانون گریزی و نهایتا ممانعت چند آژان شاغل در گیت امنیتی فرودگاه آرلاندای استکهلم از پروازم به آلمان ( که به سان سایر آژانهای روی کره ی خاکی ، خود را خدای روی زمین می پندارند) مجبور به شکایت به مراجع ذیصلاح سوئد شوم و بدین نظم ترتیب برخی کارهای ضروری ام، به هم خورد.
الف- دادگاه حمید نوری و ماهیت اتهامات وارده به وی:
حمید نوری با اسم مستعار حمید عباسی ، پس از پرواز از فرودگاه خمینی تهران به فرودگاه آرلاندای استکهلم، با حکم دادستانان همان شهر و به اتهامات مشارکت در ” جنایت جنگی” و ” قتل عمد” دستگیر شده است.این پرونده طبق اصل “صلاحیت قضایی جهانی” در سوئد گشوده شده است. طبق اطلاعات موجود، حمید نوری که در ابتدا به عنوان پاسدار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعال بوده است، در سال ۱۳۶۱ درخواست کار در دادسرای انقلاب اسلامی ،داده است. او متهم است که در زمان کشتار زندانیان سیاس از طیف های مختلف، دستیار محمد مقیسه در زندان گوهردشت کرج بوده است. اگرچه نام او به اندازه دیگر افراد مسئول در اعدامهای سال ۶۷ مطرح نبوده است اما ردپای او را – البته در وسع اطلاع من- در چند اثر درباره آن سال های سیاه و مرگبار میتوان یافت( یک_ در جلد سوم کتاب “نه زیستن، نه مرگ” ایرج مصداقی ” دو_ در کتاب “قهرمانان در زنجیر” از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران سال ۱۳۷۹، در بخش “ضمیمه ی افراد مسئول” )
بعد از گذشت نزدیک به یک سال از محاکمه «حمید نوری» دادیار دادسرای انقلاب ،مستقر در زندان «گوهردشت» کرج ،در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، دادگاه سوئد قرار است ۲۳ تیر ۱۴۰۱ حکم خود را در این خصوص، صادر کند. ۱۱ ماه محاکمه با بیش از ۱۰۰ شاهد و شاکی به جزییات شکنجهها و کشتار جمعی هزاران انسان مخالف جمهوری اسلامی اختصاص یافته است. حکم دادگاه هرچه باشد، هنوز هم حقایقِ فجایع بسیاری ،از آنچه در دهه ی ۶۰ و کشتار سال ۱۳۶۷ و قتلهای پس از آن ، پنهان باقی ماندهاند.
اتهام “ مشارکت در جنایت جنگی ” که به حمید نوری از جانب دادستانان استکهلمی وارد شده بر این مبنا است که کشتارهای سال ۶۷ ، قبل از اتمام جنگ فیمابین ایران و عراق و متاثر از جنگ مذکور بوده است. کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷، با صدور فرمان کشتار زندانیان سیاسی سازمان مجاهدین خلق از سوی خمینی، آغاز و با کشتار اعضا و هواداران سازمانهای سیاسی چپ تداوم یافت.
ب – حضور و تاثیر رسانه های فارسی زبان در انعکاس حقایق دادگاه :
خبری از کارمندان تلویزیون منوتو ، در محل دادگاه نبود. به داوری شخصی خودم، کمترین انعکاس خبری در مورد دادگاه حمید نوری ،در انحصار این شبکه است. از دوستانی که از منابع مالی و اسپانسرهای این شبکه اطلاع دارند صمیمانه تقاضا می کنم که راه های ارتباط با اسپانسرهای شبکه ی مذکور را به بنده اطلاع دهند تا در مورد ” سکوت شرم آور منوتو” در خصوص دادگاه حمید نوری، از آنها سئوال کنم. شبکه ای که با داشتن بینندگان زیاد و داشتن برنامه های زرد و بی محتوای فراوان ، چرا باید از انعکاس چنین واقعه ی مهمی، عامدانه ،طفره رود؟
اما حضور کارمندان رادیو زمانه، از اولین روزهای دادگاه تا آخرین روزهای آن قابل توجه بود. حضور و پرداخت سایر شبکه های تلویزیونی فارسی زبان ، مثل بی بی سی فارسی، صدای آمریکا، رادیو فردا هم کمابیش ،خوب بوده است.
در محل دادگاه حمید نوری، پررنگترین حضور در میان شبکه های تلویزیونی فارسی زبان ، به شبکه ی ” ایران اینترنشنال ” اختصاص داشت. حضور تقریبی ۱۵ نفر کارمند ، چادری بازشده در نزدیکی محل دادگاه و یک تیم بزرگ اما غیر حرفه ای! در سه روزی که- سوم، چهارم و پنجم مای- در محل دادگاه و گاه کافه ای که شرکت کنندگان جهت رفع خستگی بدان مراجعه می کردند بودم ، شاهد مشاهده ی مصاحبه ی کارمندان تلویزیون ایران اینترنشنال، با افراد مختلف بودم. تقریبا با هر ایرانی ای که از راه می رسید و با کارمندان ایران اینترنشنال” سابقه ی رفاقت” و یا از نظر مدیای فارسی چهره ی ” مشهور” ی بود ، مصاحبه کردند.
به استثنای وکیل ” سعید دهقان ” با هیچ متخصصی مصاحبه نکردند! البته از متخصص بودن سعید دهقان هم بی اطلاعم و دقیقا اطلاع ندارم که ایشان، بعد از لیسانس ،ادامه ی تحصیل داده است یا نه؟ و یا اگر ادامه ی تحصیل داده اند در چه گرایشی ادامه ی تحصیل داده اند چرا که اصلح ترین شخص برای مصاحبه و مشاوره در مانحن فیه، فارغ التحصیلان کارشناسی ارشد و دکترای ” حقوق جزا و جرم شناسی ” و حتی ارجح تر از آن ” حقوق جزای بین الملل” است نه سایر گرایشات مثل ” حقوق خصوصی” و ” حقوق بین الملل “. کارمندان تلویزیون مذکور، فقط با کسانی که تخصص و صلاحیت لازم را داشتند مصاحبه نکردند. منظورم فقط خودم نیستم که ” کارشناس ارشد حقوق جزا و جرم شناسی” بوده و یک دهه همزمان با وکالت در پرونده های جزائی ، در چندین دانشکده ی حقوق، به صدها دانشجو که در حال حاضر بیشترشان وکیل، قاضی و سردفتر اسناد رسمی هستند، تدریس دروس جزائی کرده ام.
یکی از کسانی که توسط کارمندان تلویزیون ایران اینترنشنال، به سرعت برق و باد محاصره شده و سریعا به بالای منبر برده شد، ” آسیه امینی” بود معلوم نیست که وی به جز سابقه ی رفاقت کارمندان تلویزیون مذکور و رانت خواری آسیه از قِبل عضویت در جمع حواریون ” خانم شیرین عبادی” در داخل و خارج از کشور و اشتهار به خاطر زندگی در تهران، چه صلاحیتی برای مصاحبه داشت و چه اظهارنظری می توانست در مورد دادگاه حمید نوری بکند؟ آسیه که خود را تا به حال به عناوین مختلف از قبیل ” روزنامه نگار” ” فعال حقوق کودک” ” فعال حقوق زنان” ” شاعر” ” نویسنده ” ” منتقد ادبی” ” پژوهشگر ” مفتخر کرده صرفا ، عنوان” حقوقدان کیفری” را به خودش اعطا نکرده بود که در سایه ی رفقا ،به آن هم مفتخر شد. مثل دکتری که در تابلوی طبابت ،خود را متخصص اطفال، سرطان ، سرماخوردگی معرفی کرده و وقتی جای خالی بیشتری در تابلو نیافته ،به جای سایر تخصص های خود ” و غیره” را افزوده بود. البته ایشان ، در حال حاضر، به صلاحدید رفقا ، عنوان ” تحلیلگر امور اجتماعی” را یدک می کشد که به راحتی در مورد هر اتفاقی که در اجتماع رخ می دهد و قبلا خود را متخصص آن حوزه معرفی نکرده بود، اظهار نظر تخصصی بکند. در قرن ششم و هفتم هجری قمری هم ، عده ای از علما در زمینه هاي مختلف از قبیل نجوم، هیات، فلسفه ، منطق و… شهره ی عالم بودند ولی باز نه در حد و نصاب این خانم! هزینه برای رفیق و رفاقت ، آنچنان امر ارزشمندی است که نیاز به مباحثه و محاجه ندارد اما مشروط بر این که ، از کیسه ی خلیفه، جیب تلویزیون و مهم تر از همه ” شعور مخاطب” صرف نشود. آسیه امینی و رفقایش در تلویزیون ایران اینترنشنال و یا هر مدیای تصویری و نوشتاری دیگر، مثلا می توانند بدین نحو در رفاقت مایه بگذارند که وقتی آسیه در لندن است ، رفقایش او را برای صرف غذای انگلیسی به رستوران ” گوردون رمزی” و یا برای صرف چلوکباب سلطانی به ” رستوران کته” دعوت کنند و متقابلا وقتی رفقا در نروژ تشریف دارند ، آسیه آنها را مهمان ماهی لاکس مشهور نروژی یا “میرزا قاسمی” کند. و آسیه ها به همین ترتیب!
یک روز هم که در کافه ی پاتوقمان، مشغول نوشیدن قهوه بودم مشاهده کردم که چند نفر از کارمندان تلویزیون مزبور، دور کسی حلقه زده و مشغول خوش و بش هستند. راستش اولش خیلی خوشحال شدم و فکر کردم که یکی از قضات یا وکلای پرونده را به آنجا دعوت کرده اند و قرار مصاحبه با وی می گذارند ولی فورا متوجه شدم که خیالم باطل است و شخص محاصره شده ” مهدی اصلانی” است. آخه مهدی اصلانی در مورد یک واقعه ی حقوقی صرف، چه می تواند بگوید به جز حرفهای تکراری و شعارگونه ی آمیخته به افه های فیلمفارسی، که صدها بار در تلویزیون های مختلف گفته است!
البته، باید به حقیقتی هم اذعان کنم. روز اول ورودم به کافه ی پاتوقمان، با ” سامان رسولپور” یکی از کارمندان تلویزیون مذکور مواجه شدم که با خوشروئی با من احوالپرسی و دیده بوسی کرد و مرا مهمان یک آبمیوه کرده و در همین حال مرا به سایر همکارانش خاصه ” ساره خانم” معرفی کرد و ساره خانم فورا اسم مرا برای مصاحبه و روی کاغذی که به همین خاطر در دست داشت نوشت. اما تا روز آخر، خبری از تماس تلفنی ایشان برای مصاحبه، نشد! روز سوم ، به سامان رسولپور گفتم لطفا چند دقیقه ای با هم صحبت کنیم و تاکید کردم ” البته اگر موافق باشی” که در پاسخ گفت: که حتما حتما ! و من خوشباور امیدوار شدم که می توانم از ایشان بخواهم با ” کِنِت لوئیس” وکیل شکات پرونده که چندین بار پس از خروج از دادگاه، به جمع تظاهر کنندگان مقابل دادگاه آمده بوده ،مصاحبه کنند. به هر حال درخواستم _ احتمالا به لحاظ شفاهی بودن_ مورد اجابتش قرار نگرفت. فردای همان روز که مجددا به کافه رفته بودم، رسولپور را در آنجا دیدم که گفت خیلی ببخشید اصلا وقت ندارم و شب و روز درگیرم! من هم ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتینِ معرف همه مان اشاره کردم که در عین جنگ با اکراین ، آمادگی برای جنگ اتمی جهانی و ابتلا به بیماری های پارکینسون و سرطان خون، کارهای ضروری اش را تعطیل نکرده و یک بار هم گلایه نکرده که من شب و روز درگیر هستم. عصر آخرین روز دادگاه، سامان رسولپور به من مراجعه و گفت که می خواهیم مهمان ” چشم انداز” باشی. قبول کردم و سیما ثابت برای هماهنگی برنامه، در همان کافه پیشم آمد. نشستیم که به اصطلاح هماهنگی کنیم ولی به جای هماهنگی قصد ” دیکته” داشت که نپذیرفتم و ضمنا اشاره کردم که از حذفم در یکی از برنامه های چشم انداز تحت عنوان ” سیاست های جمهوری اسلامی در قبال اقلیت ها، در خدمت همگرائی ملی یا واگرایی ” و آورده شدن ” عرفان ثابت” در دقیقه ی نود به برنامه گلایه دارم . تا به حال نه دلیل حذفم از آن برنامه را می دانم ،نه دلیل ادامه ی قسمت دوم برنامه بدون حضور مرا و نه دلیل وارد شدن عرفان ثابتی به برنامه را. اما احتمال می دهم برای پرکردن نصاب حضور ماهانه ی عرفان ثابتی در برنامه ی چشم انداز ،بوده است. به هر روی، هر چه بود مورد انتقاد برخی دوستان بود و توهین نسبت به من. به هر حال سیما ثابت از عدم قبول دیکته و گلایه ام ناراحت شده و گفت که من با تو مصاحبه نمی کنم .من هم پاشده و گفتم که من هم مصاحبه نمی کنم و از کافه خارج شدم. جالب این که برنامه ای که قرار بود بیست دقیقه بعد و با اشتراک من و دو نفر از بازماندگان جانباخته ی دهه ی شصت اجرا شود و بار حقوقی داشته باشد ، با سه نفر از بازماندگان ، با عنوان نوستالوژیک” بغض و اشک بازماندگان کشتار؛ نور امید دادخواهی” اجرا شد. در همین حد، مستبدانه و غیر حرفه ای. به همین خاطر ، من اکثر افرادی را که خود را ” روزنامه نگار” می پندارند ، کارمند نام می نهم! البته استثنائاتی مثل کامبیز غفوری هم وجود دارد که خواننده را با گزارش های دقیق خود، به قلب حادثه می برد.
فردای همان روز به عادت مالوفِ ” مقصر دانستن خود در هر حادثه ای و عذرخواهی از طرف مقابل” پیامی به سیما ثابت فرستادم که تا به حال،بی جواب مانده است. متاسفانه، این عادت مالوف، سبب شد که امر بر ایشان مشتبه شود و ایشان خود را محق بداند،چرا که میکروفون و دوربین و دعوت از مهمانان در ید اوست و خود را ” فعال مایشاء” می پندارد.
شکایتی تنظیم کرده ام که در روزهای آتی ،به مدیران ایران اینترنشنال و اسپانسرهایشان ( Volant Media و Global Media) فرستاده و دلیل ” کارشناس تراشی کارمندان تلویزیون ایران اینترنشنال ، با اکسیر رفاقت” را جویا خواهم شد. البته مقاله ای هم منتشر خواهم کرد تحت عنوان ” کارشناس تراشی در رسانه های تصویری، گفتاری و نوشتاری با اکسیر رفاقت” که در ذهنم نوشته ام و باید روی کاغذ بیاورم.
چندی است که به خاطر رعایت عدالت در مورد خودم، از شکسته نفسی و کم روئی ای که متاسفانه اکثر آذربایجانی ها بدان مبتلا هستند، دوری گزیده ام و به همین دلیل ، در دفاع از حقوق خود، جسورتر رفتار می کنم. ناعادلانه است که از حقوق خودم دفاع نکنم زمانی که ، حداقل از حقوق هشتاد نفر متهم سیاسی آذربایجان اعم از وکیل دادگستری ،دانشجو، فعال کارگری، روزنامه نگار و فعال ملی، در بیدادگاه های جمهوری اسلامی دفاع کرده ام. اگر کارمند تلویزیونی مرا مشهور نمی پندارد، گناه اوست که زحمت یک جستجوی ساده در گوگل را به خود نمی دهد ،نه من که نه در تهران بلکه در تبریز، تحصیل، زندگی، وکالت و تدریس کرده ام.به خاطر اعتراض به ” مرکزگرائی رسانه ها” سالهاست که گلوی من و بسیاری از دوستان دیگر غیر فارس، پاره شده است. روزنامه نگار متبحری به اسم زنده یاد ” پانته آ بهرامی” ده سال قبل و زمانی که هنوز در تبریز بودم ، مصاحبه ی مفصلی با من کرده و به کل فعالیت هایم و تعضیقات اداره ی اطلاعات پرداخته که تحت عنوان” افزایش فشار بروکلای حقوق بشری” در رادیو زمانه، به صورت صوتی و نوشتاری، چاپ شده است. روزنامه نگار ،این است نه کارمندی که حوصله ی یک جستجو و تحقیق، ساده را ندارد.
ظلم به خود ، از ظلم به دیگران ناپسندیده تر است . چرا که یک انسان، بایستی قبل از هر کس دیگر ، عدالت را در مورد خود، رعایت کند. از این به بعد، این رویه را ، پرشورتر تداوم خواهم داد و مطمئنا و قطعا این خبر، خبر خوشی برای برهم زنندگان عدالت نیست.
حضور پرشور و پررنگ اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران
وقتی از نزدیک با تجمع سازمان مجاهدین خلق، روبرو می شوی عظمتی در آن می بینی که اگر از دور رویئتش سخت هم نباشد شاید پررنگ نیست. حضور منظم، منسجم، پرشور، پرتحرک و پویای بدنه ای که چهل و سه ، بدون حتی یک روز تعطیلی ، با رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، مبارزه کرده اند. اعضا و هوادارانی که وقتی شعار می دهند، نگران پاره شدن حنجره شان نیستند. از نکات خیلی مهم در تجمع سازمان، حضور جوانان پر شوق با میانگین سنی بین بیست تا سی سال، بود و مادرانی که با کالسکه ی کودکان خود، در آنجا حضور داشتند. سازمان مجاهدین خلق، نه در حاشیه بلکه دقیقا در متن است و خوشبختانه، چند سالی است که از فاز دفاعی خارج شده و به فاز حمله به رژیم وارد شده اند.
دادگاه حمید نوری در سوئد و دادگاه اسد الله اسدی و شرکا در بلژیک، از نمودهای بارز این تغيير فاز است.از حضورم در کنار آنها، به عنوان یک فرد غیر مجاهد و غیر تشکیلاتی، احساس غرور کردم و از شما چه پنهان، چندین بار ، اشک شوق در چشمانم حلقه زد!
نقی محمودی