من از یک دیگری، به یک دیگریی دیگر در نوسان بودم/دکتر براهنی
من در خانواده، جامعه، شهر و ایالت آذربایجان زاده شدم، اما ما حق داشتیم فقط یک سال به زبان مادری کتاب بخوانیم و مشق بنویسیم. از آذر ۲۴ شمسی تا آذر ۲۵ شمسی. بعد دولت محلی که منتخب مردم بود توسط دولت مرکزی سرنگون شد، و فارسی زبان رسمی منطقه اعلام شد. وقتی که کتابهای زبان مادری را همراه معلمها و شاگردهای دیگر که همگی ترکی آذری حرف میزدند، میبردم و در بزرگترین میدان شهر آتش میزدم، به این زودی مثل چارلی چاپلین راه میرفتم. از این میدان در روزهای بعد مرتب برای کتاب سوزان استفاده میکردند، و نیز اعدام آدمهایی که فکر کرده بودند به سبب زبان و فرهنگ متفاوت، سراسر منطقه باید تن به مدیریت مردمان منطقه بدهد. مدت چهارده سال تا زمانی که من طبیب و بعد روانپزشک شدم، همه چیز را به فارسی میخواندم و هر جا میرفتم ترکی آذری حرف میزدم. فارسی تنها زبان خارجی نبود که من بدون یادگیری زبان مادری آن را یاد میگرفتم. عربی یاد گرفتم، با ریشه سامی، کمی انگلیسی، که زبان هندواروپایی بود. فکرش را بکنید: چهار زبان با سه ریشه مهم زبانشناختی: زبان خودم، زبان کاملا شفاهی با ریشهای ترکی و اورالی؛ عربی با ریشه سامی؛ و دو زبان با ریشه هندواروپایی، که یکی از آنها، فارسی، زبان رسمی نوشتن من بود. از نظر زبانشناختی من همیشه روی صحنه بودم و بازی میکردم. جای تعجب نباید باشد که اولین چیزهایی که نوشتم لالبازی بود، با راهنماییهای صحنهای به فارسی. من مثله شده بودم، و چیزی را که تحویل من داده شده بود، پس میدادم. من از یک دیگری، به یک دیگریی دیگر در نوسان بودم، و قطعاتم را در زبان بیگانه تحویل خلایق میدادم…
نابینایی تبعیدی- رضا براهنی