میانبرهای پوشالی
در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی، یک گروه به ظاهر علمی در اروپایغربی مدعی شد که راههای میانبری برای احساس خوشبختی پیدا کرده است. مثلا این گروه ادعا میکرد که وقتی یک انسان یک قلهی بزرگی مثل اورست را فتح میکند، یا به یک موفقیت علمی و کاری بزرگ دست مییابد (مثلا دانشجویی که بعد از بیست و چند سال زحمت از دکتری خودش دفاع میکند) هورمونهایی درمغز او ترشح میکند و در نتیجهی ترشح آن هورمونهای آن شخص بشدت احساس لذت و خوشبختی میکند. همین گروه ادعا میکرد به راههایی دست یافته که بدون طی کردن آن مسیرهای دشوار و رنجآور، و صرفا با استعمال یک دارو همان لذت و همان خوشبختی را میتواند به انسان بدهد. این ادعا در زمان خودش به یک نهضتی در میان جوانان تبدیل شد و اصطلاحا به “نهضت شورتکات” معروف شد.
نهضت شورتکات (میانبر) اگر چه برای خیلیها جذاب و اغواگر مینمود، ولی در عمل تنها خروجیاش همین قرصهای روانگردان صنعتی (اکس و شیشه و نظایر آن) بود که اگرچه برای دقایقی آن احساس لذت را به فرد استعمالکننده میداد، ولی عیباش این بود که کاذب و بیاساس بود. یعنی ورای آن لذت هیچ موفقیت علمی و اقتصادی و هیچ تلاش سودمندی وجود نداشت. گویی این نهضت، فرآیند را از زندگی_بشر بکلی حذف میکرد و او را صرفا به یک بازخورد لذتبخش دلخوش میکرد.
امروزه هرچند دیگر آن نهضت وجاهتی در میان مردم ندارد، ولی نهضتهای مشابه زیادی در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی و سیاسی همان ایده را دنبال میکنند. هنرمندی که میخواهد با خرید فالوور، محبوب بشود، یا معلمی که میخواهد با چند روز بازی با ارز دیجیتال میلیاردر بشود، دقیقا مصداق همان بدبختی است که میخواست با خوردن یک قرص، لذت فتح اورست را تجریه کند. ملتی که بدون داشتن مبانی اجتماعی و سیاسی مشخص، هر بیست سال یکبار انقلاب میکند نیز از این قاعده مستثنی نیست.
یکی از موفقترین و تاثیرگذارترین انقلابهای تاریخ بشر، انقلاب کبیر فرانسه است که پس از دویست و سی و چهار سال هنوز کارایی و اثربخش دارد. وقتی انقلاب فرانسه را از منظر حقوق عمومی مطالعه میکنیم، میبینیم این انقلاب حاصل حوادث نیست، حاصل حب و بغض و هیجانات موردی هم نیست، بلکه مبانی نظری بسیار سترگ و عمیق دارد. گویی انقلابیون فرانسه قبل از هر اقدامی، جان لاک و مونتسکیو و ژان ژاک روسو و توماس هابز و اسپینوزا را به دقت خوانده و در محافل علمی خود نقد کردهاند.
شاید این یادداشت من به مذاق آنهایی که فکر میکنند راه میانبری برای آزادی و سعادت سیاسی-اجتماعی کشور پیدا کردهاند زیاد خوش نیاید، البته اهمیتی هم ندارد. چه آنها خوششان بیاید چه نیاید، هیچ سعادتی بدون فرآیند قابل دستیابی نیست. ما در این کشور حتی سیصد سال بعد از نهضت دستورگرایی غرب، مبانی نظری بومی قابل توجهی نداریم. اگر دلیل فرعی این امر، کاهلی و محافظهکاری علمای علوم انسانی و اجتماعی باشد، دلیل اصلیاش اما بیمیلی جامعهی ما به فرآیند است. جامعهی ما در خصوص سرنوشت سیاسی خود همان روشی را در پیش گرفته که در خصوص سرنوشت و سعادت فردی و اقتصادی خویش. گویی بخش اعظم جامعهی ایرانی همانطور که میخواست با چند صباح قمار در بورس و ارز دیجیتال یک شبه پولدار و ثروتمند شود، دقیقا با همان رویکرد هم میخواهد یک شبه آزاد و دموکراتیک بشود.
به عنوان یک معلم حقوق عمومی بر این باورم، تا زمانی که ما برای آیندهی سیاسی خودمان، مبانی فکری و نظری نداشه باشیم و تا زمانی که بر مبنای همان مبانی فکری بومی خودمان نقشهی راه عالمانه و آگاهانهای ترسیم نکنیم، هر انقلابی لاجرم به نوعی چرخهی متوالی استبداد منتهی خواهد شد. البته این به آن معنا نیست که تا آن زمان جامعه در مقابل حاکمیت منفعل و منتظر باشد. نظارت بر اعمال حاکمیت، نقد مداوم حاکمیت و اعتراض به تصمیم و عمل حاکمیت یکی از مهمترین و بارزترین نشانههای یک جامعهی پویا و یکی از روشنترین نقاط قوت همان فرآیندی است که از آن سخن رفت.
امروز مردم از علمای دانشگاهی بشدت دلگیر هستند که چرا صدای مردمشان نیستند، علمای دانشگاه هم از مردم دلگیر هستند که چرا نمیخوانند و فضای مناسبی به بحث و نقد علمی نمیدهند. چارهای جز تغییر این دیالکتیک خسارتبار نیست، دغدغه و ترس من این است که عدم پایبندی به فرآیندها و گریز از واقعبینیهای ضروری، در بلندمدت، آزادیخواهی و آزادیخواهان را خسته و فرسوده بکند.
دکتر فرمان فرضی