ناسیونالیست های زبان فارسی گرای ایرانی در اندیشه های عباس اقبال آشتیانی/علی بابازاده
مشكل گزافه گویی در بارۀ گسترۀ زبان فارسی یا تمدّن ایرانی در قرن اخیر در اذهان بسیاری لانه کرد و آنها را به نوشتن مطالب نامعقول و غیر قابل اثبات وادار ساخت، تا پیروان این اندیشه در ذهن خود عالمگيريهاي بسياري براي زبان فارسي و قدرت تمدّنی قوم خود تصوّر كنند. عبّاس اقبال آشتياني از جمله اين دسته از بيماران فکری قرن اخیر بود و چنين تصّوري از قلمرو زبان فارسي داشت. وي در مقالهاي با عنوان «سياست زبان» كه در بهمن ماه 1324 در مجلّة يادگار انتشار يافته بود؛ مينويسد:
موقعي بود كه زبان شيواي فارسي از چين گرفته تا آلباني و از نواحي شمال بحر خزر تا جزاير اوقيانوس هند، زبان تجارت و سياست و ادب بود، زيرا كه دولتهايي قوي در ايران بهوسيلة آن احكام و اوامر خود را به خارج صادر ميكردند و تجّار ايراني قسمت اعظم تجارت آن زمان را در تمام بلاد اسلامي شرق و اوقيانوس هند و سواحل چين و شام در دست داشتند و ادبيّات فارسي در تمام اين قسمتها عشّاقي دلباخته داشت. » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 163)
ملاحظه می شود که اقبال آشتیانی چه سان کریمانه سرزمینی از چین تا آلبانی را در طولی افزون بر هشت هزار کیلومتر و عرضی قریب سه هزار کیلومتر به قلمرو زبان فارسی می بخشد و به گزاف، فارسی را در این سرزمین ها؛ زبان تجارت و سیاست و ادب معرّفی می کند!
در عصر اسلامی برخی حکومت های ایرانی قلمرو وسیعی ـ البتّه نه در حدّ گزافه آمیز مورد ادّعای اقبال آشتیانی ـ داشته اند، لیکن زبان سیاست و تجارت ایشان غیر از فارسی بوده است. آشتیانی برای فرار از مشکلی که امکان بروز دارد، از اشاره به نام «دولت هایی قوی» که احکام و اوامر خود را به فارسی صادر می کرده اند؛ خودداری می کند، چرا که در صورت اشاره ناچار بود نام های چون البتکین و سبکتکین و ینال و تکین و طغرل و چغری و آلب ارسلان و مانند آنها را بر قلم بیاورد و نتیجه ای مغایر با میل خود به خوانندگان القا کند.
اقبال آشتیانی همین گزافه گویی را در باب قدرت تمدّنی و قدرت هاضمۀ زبان فارسی و به زعم خود قدرت فرهنگی ایرانی در دور دست ها هم روا می دارد و می نویسد:
« ايراني مدبّر و هنرمند و با ذوق به طول زمان سختترين و صلبترين وحشيان و بدوياني را كه به زور كثرت عدد و قوت اسلحه بر اين سرزمين استيلا يافتهاند در تمدّن و آداب و زبان و شعر و صنايع ظريفة خود مستحيل كرده، خلفاي عبّاسي را پيرو مراسم دهگانان و شهرگانان و شهرياران ساساني و مروّج آيين سلاطين عجم نموده و سلطان محمود و مسعود غزنوي را مشوّق شعر و ادبيّات فارسي و سلاجقه و خوارزمشاهيان را وارث شاهنشاهان پيش از اسلام خود و غازان و اولجايتو را مبلّغ و مجاهد مذهب اسلام و ابو سعيد را طرفدار جدّي تصوّف و عرفان كرده است و هميشه در لباس دبير و مستوفي و وزير ممالك عظيمه اين پادشاهان را از حلب تا كاشغر و از لب درياي مديترانه تا خانباليغ به كفايت و لياقت تمام اداره ميكرده و هنوز كتيبههاي فارسي كه از يك طرف در جزيرة قبرس و از طرفي ديگر در پكن وجود دارد حدّ نفوذ معنوي ايران و دامنة وسعت زبان فارسي را ميرساند . » (زبان فارسی در آذربایجان، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکترمحمود افشار (شمارۀ 25)، چاپ اوّل، 1368، ج 1، ص 160)
صدر سخن اقبال آشتیانی نشانۀ خوبی از ادب و منطق پیروان ناسیونالیسم فارسی گرای معاصر ایران در اختیار خوانندگان می گذارد. ادامۀ سخن هم از مشکل و پریشانی تهی نیست و نشان می دهد نویسندۀ این متن تا چه حد از حداقل های لازم برای یک نویسنده در سطح ملّی بی بهره می باشد. هر خواننده ای از خود می پرسد: آیا بهتر نبود این ایرانی های آقای اقبال به جاي آدم كردن سختترين و صلبترين وحشيان و بدويان آن هم به طول زمان، راه به صرفه تری را انتخاب ميكردند و به جاي آدم كردن ایشان، تنها حملات آنها را دفع می نمودند؟!
جدا از این، خواننده ممکن است بپرسد آن نشانه های گسترده شده از فارسی از مدیترانه تا خان بالیغ چرا الآن نیستند؟ ادّعا نادرست و گزافه و مجعول است یا کفایت حفظ آن قلمرو خیالی و آن امپراتوری ذهنی را نداشتید؟!
وارونه نمایی نیز سهمی در این بخش از اظهارات اقبال آشتیانی دارد. این نویسنده معلوم نمی کند وحشیان و بدویان فاقد تمدّن و صناعت چگونه قوّت اسلحه داشته و سلاح هایی بهتری از باتمدّن ها تولید کرده اند. او به پیروی از همین وارونه نمایی خدمتگزاری نیاکان تخیّلی یا شاید واقعی خود به خلفا و حکام جور را به حساب تأثیرات فرهنگی و دیوانی قوم خود می گذارد و اسلام آوردن حکام مغول را هم نتیجۀ کمالات، ارشادات و تأثیرات مثبت انفاس پاک قوم خود می داند. او این قدرت هاضمه و تأثیرگذاری قوم خود را به حکومت ها و مردم ترک هم تعمیم می دهد و در نقطۀ اوج سخنش با خوش اشتهایی تمام قلمرو حکومت های ترک را به نام قومش مصادره می کند و البتّه در این مصادره هم از گزاف و زیاده خواهی برکنار نمی ماند.
در نظر آشتیانی اجدادش از حلب تا کاشغر و از قبرس تا خان بالیغ را با سرانگشت تدبیر خود اداره می کنند. او نیازی به نام بردن از اجدادی که سرزمینی بدان بزرگی را اداره می کرده اند؛ احساس نمی کند و نمی تواند احساس کند. آشتياني نمي توانسته به آن سلسله و پادشاهان آن اشاره كند، چرا كه این اشاره نتیجۀ دیگری عاید می کرده است. امروزه ما که مشکلات و قید و بندهای آقای اقبال آشتیانی را نداریم؛ بهتر می توانیم در بارۀ حکومت های ترکی که در آن دوران مرز ايران را به حلب و مديترانه رساندند؛ صحبت کنیم. ايرانيهای آقای اقبال هيچگاه چين را اداره نكردهاند. نواحي غربي و ترك نشين چين امروزي را بايد جزء تركستان دانست و این نواحی دخلی به چین نداشته اند. دامنة قلمرو حکومت های ایرانی تا هند و تركستان و افغانستان كشيده شده است. بهتر بود آقاي اقبال آشتياني ميگفتند كه موقع حاكميّت ايران بر نواحي مذكور كدام سلسله و كدامين پادشاهان سر كار بودهاند!
این نوع نوشتن و خشم و پرخاش و دروغ و گزافه به کار بستن؛ گذشته از دلایل و کمبودهای فردی و شخصیّتی؛ حکایت از نداشتن ها و ارضا نشدن های بسیاری در طول تاریخ دارد که در نهایت حاملان ناسیونالیسم بی منطق و پناه گرفته در سایۀ دروغ و مصادرۀ داشته های دیگران را به زدن نعل های وارونه وامی دارد.